ولايت از ديدگاه قرآن و حديث

مشخصات کتاب

سرشناسه : الهی، محمد، - 1337

عنوان و نام پديدآور : ولایت از دیدگاه قرآن و حدیث/ تالیف محمد الهی؛ بانظارت محمد بیستونی

مشخصات نشر : قم : بیان جوان ، 1384.

مشخصات ظاهری : ج 2

شابک : 964-8399-47-0(ج. 1): ؛ 964-8399-48-4(ج. 2):

وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی

يادداشت : فهرستنویسی براساس اطلاعات فیپا

موضوع : ولایت -- جنبه های قرآنی

ولایت -- احادیث

علی بن ابی طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- اثبات خلافت

علی بن ابی طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- فضایل

رده بندی کنگره : BP104/و8 الف7 1384

رده بندی دیویی : 297/159

شماره کتابشناسی ملی : م 84-33096

ص: 1

جلد 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 2

ولايت از ديدگاه قرآن و حديث (جلد 1)

تأليف: دكتر محمد الهى

با نظارت: دكتر محمد بيستونى

ص: 3

اَلاِهْداءِ

اِلى سَيِّدِنا وَ نَبِيِّنا مُحَمَّدٍ

رَسُولِ اللّهِ وَ خاتَمِ النَّبِيّينَ وَ اِلى مَوْلانا

وَ مَوْلَى الْمُوَحِّدينَ عَلِىٍّ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ وَ اِلى بِضْعَةِ

الْمُصْطَفى وَ بَهْجَةِ قَلْبِهِ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمينَ وَ اِلى سَيِّدَىْ

شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ، السِبْطَيْنِ، الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ اِلَى الاَئِمَّةِ التِّسْعَةِ

الْمَعْصُومينَ الْمُكَرَّمينَ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ لاسِيَّما بَقِيَّةِ اللّهِ فِى الاَرَضينَ وَ وارِثِ عُلُومِ

الاَنْبِياءِ وَ الْمُرْسَلينَ، الْمُعَدِّ لِقَطْعِ دابِرِالظَّلَمَةِ وَ الْمُدَّخِرِ لاِِحْياءِ الْفَرائِضِ وَ مَعالِمِ الدّينِ ،

الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صاحِبِ الْعَصْرِ وَ الزَّمانِ عَجَّلَ اللّهُ تَعالى فَرَجَهُ الشَّريفَ فَيا مُعِزَّ

الاَوْلِياءَوَيامُذِلَ الاَعْداءِاَيُّهَاالسَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَيْنَ الاَرْضِ وَالسَّماءِقَدْمَسَّنا

وَ اَهْلَنَا الضُّرَّ فى غَيْبَتِكَ وَ فِراقِكَ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ

مُزْجاةٍ مِنْ وِلائِكَ وَ مَحَبَّتِكَ فَاَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ مِنْ مَنِّكَ وَ

فَضْلِكَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا بِنَظْرَةِ رَحْمَةٍ مِنْكَ

اِنّا نَريكَ مِنَ الْمُحْسِنينَ

ص: 4

متن تأييديه حضرت آيت اللّه خزعلى مفسّر و حافظ كل قرآن كريم

بسم اللّه الرحمن الرحيم

هر زمانى را زبانى است يعنى در بستر زمان خواسته هايى نو نو پديد مى آيد كه مردم آن دوران خواهان آنند. با وسائل صنعتى و رسانه هاى بى سابقه خواسته ها مضاعف مى شود و امروز با اختلاف تمدن ها و اثرگذارى هريك در ديگرى آرمان هاى گوناگون و خواسته هاى متنوع ظهور مى يابد بر متفكران دوران و افراد دلسوز خودساخته در برابر اين هنجارها فرض است تا كمر خدمت را محكم ببندند و اين خلأ را پر كنند همان گونه كه علامه امينى با الغديرش و علامه طباطبايى با الميزانش. در اين ميان نسل جوان را بايد دست گرفت و بر سر سفره اين پژوهشگران نشاند و رشد داد. جناب آقاى دكتر محمد بيستونى رئيس هيئت مديره مؤسسه قرآنى تفسير جوان

ص: 5

به فضل الهى اين كار را بعهده گرفته و آثار ارزشمند مفسران را با زبانى ساده و بيانى شيرين، پيراسته از تعقيدات در اختيار نسل جوان قرار داده علاوه بر اين آنان را به نوشتن كتابى در موضوعى كه منابع را در اختيارشان قرار داده دعوت مى كند. از مؤسسه مذكور ديدار كوتاهى داشتيم، از كار و پشتكار و هدفمند بودن آثارشان اعجاب و تحسينم شعله ور شد، از خداوند منان افاضه بيشتر و توفيق افزونى برايشان خواستارم. به اميد آنكه در مراحل غيرتفسيرى هم از معارف اسلامى درهاى وسيعى برويشان گشاده شود.

آمين رب العالمين .

21 ربيع الثانى 1425

21 خرداد 1383

ابوالقاسم خزعلى

ص: 6

مقدمه :

بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحيم ، اَلْحَمْدُلِلّهِ رَبّ الْعالَمين، وَ صَلَّى اللّه ُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ اِلهِ الطّاهِرينَ، وَ لَعْنَةُ اللّه ِ عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرينَ وَ الْمُنافِقينَ وَ الْمُعانِدينَ وَ مُنْكِرى فَضائِلِهِم اَجْمَعينَ، اِلى يَوْمِ الدّينِ. امينَ يا رَبَّ الْعالَمينَ .

با عنايات ويژه و توفيق خداوند تبارك و تعالى، و مواهب خاصّ حضرت حجّة بن الحسن العسكرى، امام زمان (عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف) كه نصيب اين حقير گرديد، توانستم نوشتارى تحت عنوان (ولايت از ديدگاه قرآن و حديث) كه در حقيقت ترسيم و تبيين و تحليل ولايت تكوينى و تشريعى در تمامى ابعاد زندگى فردى ، خانوادگى ،اجتماعى ، فرهنگى ، اقتصادى و سياسى و به طور كلى دنيايى و آخرتى مى باشد، فراهم آورم .

اميد است در پيشگاه مقدّس كبريايى ، مورد قبول واقع و ذخيره اى براى عالم قبر و برزخ و قيامت محسوب شود. در اين جا از كليه حضرات علما، انديشمندان و

ص: 7

صاحبنظران ارجمند و بزرگوار، درخواست مى شود، هرگونه نظر، پيشنهاد و انتقاد سازنده و ارزنده دارند، مطرح فرمايند، تا در چاپ هاى آينده و مجلدات بعدى مطمح نظر واقع شود.

ضمنا بر خود لازم مى دانم از همكارى و كارشناسى جناب آقاى دكتر محمد بيستونى رئيس محترم مؤسسه قرآنى تفسير جوان كه در اين كار قرآنى مشوّق و يار بنده بوده است تشكر و قدردانى نموده و از خداوند منّان براى ايشان توفيق خدمت هرچه بيشتر در عرصه تفسير و پژوهش هاى قرآنى براى جوانان عزيز را خواستارم .

دكتر محمدالهى

تهران 84/8/13

مصادف با عيد سعيد فطر

ص: 8

حديث ولايت

حريم قدس ولايت و امامت در اسلام، از ويژگى خاص برخوردار مى باشد، حضرت حق «جَلَّ جَلالُه» با شيوه هاى مختلف در قرآن كريم، ابعاد گوناگون ولايت را ترسيم فرموده است و با سفارشات مؤكد به پيامبر عظيم الشأن اسلام، حضرت محمد بن عبداللّه صلى الله عليه و آله و تذكّر به انتخاب ولى و اطاعت و تبعيت از مقام منيع ولايت، در معرفى او (خليفه بعد از خود) تأكيد فراوان فرموده است، و پيامبرش را با اصرار فراوان در يَوْمُ الْغَدير، با خطاب متقن و قوى «يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِن رَبِّكَ فَاِن لَم تَفْعَل فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ» (اى رسول ما! برسان آنچه به تو نازل كرديم كه اگر ابلاغ نكنى همانند آن است كه رسالت خود

ص: 9

را به پايان نرساندى) (1)؛ اين آيه مباركه كه مورد اتفاق شيعه و سنّى مى باشد،(2) بزرگترين دليل بر اهميّت و عظمت ولايت در اسلام است.

خداوند تعالى دنيا را براى شناخت خود و اجراى قوانين مترقّى خود، توسط اولياء و انبياى خودش آفريده است. در اين راستا قرآن كريم و احكام مترقّى و نورانى اسلام ، با سيره و روش حضرت رسول صلى الله عليه و آله و ائمه هدى عليهم السلام جهت رساندن انسان به كمال مطلوب، بر مبناى محور شناخت و اجراى قوانين

ص: 10


1- 67 / مائده .
2- رجوع كنيد به كتاب قرآن ناطق على بن ابيطالب (برگزيده الغدير علامه امينى) كه به اهتمام آقاى دكتر محمد بيستونى در يك جلد وزيرى چاپ و منتشر شده است .

مى باشد. ترسيم حقيقى ولايت در مرتبه اول، به وسيله حضرت بارى «عَزَّ اِسْمُهُ» در قرآن و احاديث قدسى وارد شده و بعد از آن بوسيله پيامبر اسلام و ائمه هدى عليهم السلام تبيين شده است، امير المؤمنين على عليه السلام اولين ولِىّ امر مؤمنين و مسلمين بعد از پيامبر بزرگوار اسلام، در خطبه دوم نهج البلاغه، با شيوه بسيار ارزشمندى حقيقت ولايت را اين گونه ترسيم مى فرمايد: «... وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّدا عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، اَرْسَلَهُ بِالدِّينِ الْمَشْهورِ، وَ الْعَلَمِ الْمَأْثُورِ، وَ الْكِتابِ الْمَسْطُورِ، وَ النُّورِ السّاطِعِ، وَ الضِّياءِ اللاّمِع، وَ الاَمْرِ الصّادِع»(1)

حضرت امير عليه السلام مى فرمايد: «و گواهى مى دهم كه محمّد صلى الله عليه و آله بنده خدا و

ص: 11


1- پيام امام، ج1، ص 275و276، آية اللّه مكارم شيرازى.

فرستاده اوست، فرستاد او را بوسيله دينى كه شهرت جهانى دارد (دينى است جهانشمول كه تمامى جهان را با همه ابعادش و زواياى مختلفش اداره مى كند) و با نشانه هاى رسيده و كتابى كه آورده (معجزاتى كه از آن حضرت ظاهر گشته و قرآنى كه در دسترس مردم قرار گرفته)، بواسطه معجزه بزرگ قرآنى و ساير معجزات مردم را به سوى خود جلب نموده است، و با نور درخشنده و روشنى بخش و تابنده كه همان برهان عقل باطنى و نقل ظاهرى است اهدافش را بيان مى فرمايد، نور ولايت و حقيقت قرآنى برافراشته و بلند شده و نور ساطع كه همان روشنايى گسترده توحيد و ولايت است در همه جا منتشر شده است. (1)

ص: 12


1- پيام امام، ج 1، ص 275 و 276، آية اللّه مكارم شيرازى .

بنابراين علوم بازمانده از پيشينيان با روشنايى گسترده خود به طور قاطع در همه جا نشو و نما كرده است، يعنى حقيقت دين به طور واضح و آشكار كه همان تجلى ولايت است در برطرف كردن زنگارهاى تخيلى انسان ها به صورت قانون در متن قرآن كريم آمده است تا به وسيله امامت و ولايت در بستر زندگى جوامع پياده شود، بديهى است كه از كلمات گهربار اميرالمؤمنين على عليه السلام تفاسير گوناگونى شده است، اما آنچه احتمال مى رود كه بايد هم چنين باشد، روند شرايط و زمان صدور خطبه بعد از جنگ صفين و اجراى بسيار زشت حكميت مى باشد كه حضرت تأكيد مى فرمايد تا مردم دست به دامان اهل بيت پيامبر بزنند و از خطراتى كه اسلام را در آن زمان و زمان هاى بعد تهديد مى كرده رهايى يابند، چرا كه بارها پيامبر در زمان حيات پر خير و بركتشان مى فرمودند: من در ميان

ص: 13

شما دو چيز گرانبها را به يادگار مى گذارم كه اگر به آن ها تمسّك جوييد هرگز گمراه نخواهيد شد. يعنى همان قرآن و ولايت.

و لذاست كه رسالت و مأموريت پيامبر صلى الله عليه و آله را در قالب الفاظ پرمحتوى و نغزى همچون دين و آئين آشكار و نشانه روشن و كتاب نوشته شده و نور درخشان و روشنايى تابنده و امر و فرمان قاطع و بى پرده بيان مى فرمايد، تا به همگان بفهماند كه اولاً اين كلمات از هيچ كس جز تبيين كنندگان قرآن كه همان ولايت است صادر نمى شود و ثانيا هيچ كس جز ولايت حق تشريع و تبيين قرآن و احكام نورانى اسلام را ندارد و ثالثا آن كسانى كه تشريع كننده احكام هستند، خود ترسيم كنندگان و پياده كنندگان قوانين نورانى اسلام خواهند بود و رابعا انسان ها اگر بخواهند به اهداف مقدّسه حضرت حق جل جلاله كه همان كمال

ص: 14

مطلوب انسانيّت است نائل آيند مى بايست احكام و قوانين اسلام را از ترجمه و تفسير و تشريع و تبيين و با دلايل و منطق روشن از ولايت معصوم كسب نمايند كه شيوه فقهاى تشيع چنين مى باشد، زيرا پيامبر و ائمه معصومين عليهم السلام باتشريع آيات الهى و با براهين و استدلالات واضح، مردم را از مخالفت خدا برحذر مى دارند، تا آنان را از كيفرهايى كه به دنبال مخالفت دامنگيرشان مى شود، بترسانند و لذا حضرتش در ادامه خطبه مى فرمايد: «إزاحَةً لِلشُّبُهاتِ وَ احْتِجاجا بِالنِّياتِ وَ تَحْذيرا بِالاْياتِ وَ تَخْويفا بِالْمَثُلاتِ» (1) با برطرف نمودن و دور كردن شبهات حقايق نورانى اسلام در پرتو براهين خداوندى روشن مى شود

ص: 15


1- خطبه دوم نهج البلاغه، فيض الاسلام، ص 42 و 43 .

و باارايه معجزات گوناگون براى افرادى كه استدلالات عقلى، آنان را قانع نمى كرد موجب ايمان و يقين براى آن ها مى شد.

حضرت امام اميرالمؤمنين على عليه السلام در اين فرازهاى كوتاه و پرمحتوايش تمام نابسامانى ها و بدبختى هاى مردم زمان جاهليت را با كمك قدرت بيان خاص خود و فصاحت و بلاغت عميق و زيبا، آنچنان ترسيم فرموده است كه عظمت بسيار ارزشمند رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله را در مقابل ددمنشى هاى جامعه جاهلى آن روز و انحراف از خط ولايت و امامت را بيان فرموده است .(1)

زيرا مردم رفته رفته از خط ترسيم شده توسط پيامبر، كه

ص: 16


1- پيام امام، آية اللّه مكارم شيرازى، ص 283 و 284.

همان خط ولايت بعد از پيامبر محسوب مى شد، گسيخته و قطع شده بودند و با فتنه هاى شياطين و وسوسه هاى هواپرستان، كم كم رشته هاى ايمان و اعتقاد و معارف اسلامى، در سراسر جامعه آن روز، از بين رفته بود.

در چنين شرايطى، مردم، پناهگاه اصلى خود رااز دست داده بودند و از ريشه تعليمات و معارف اسلامى فاصله زيادى گرفته بودند و دستورات و برنامه هاى دينى و مذهبى در جامعه، رنگ حقيقى اسلامى را نداشتند و مردم در محيطى كه به انواع انحراف و گناه آلوده شده بودند، دست و پا مى زدند، علت به وجود آمدن چنين وضع ناهنجارى، متزلزل شدن پايه هاى فطرت و اصول انسانى، همانند توحيد و عشق به خوبى ها و پاكى ها و جداشدن از بزرگ ترين نظام ارزشى

ص: 17

جامعه، كه همان خط اصيل تبعيت از ولايت بود كه هر گروهى با معيار و روشى جداگانه با مسايل جامعه برخورد مى كردند و از روش ترسيم شده در يوم الغدير، برداشت هاى متفاوت داشتند و همين امر موجب تشتّت در امور و اختلاف در جامعه را پديد مى آورد، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در فراز ديگرى، موارد اختلاف و دوگانگى و يا چندگانگى و تشتت در جامعه آن روز را اين چنين ترسيم مى فرمايد: «وَ النّاسُ فى فِتَنٍ انْجَزَمَ فيها، حَبْلُ الدّين، وَ تَزَعْزَعَتْ سَوارِى الْيَقين، وَ اخْتَلَفَ النَّجْرُ، وَ تَشَتَّتَ الاَمْرُ، وَ ضاقَ الْمَخْرَجُ، وَ عَمِىَ الْمَصْدَرُ» (1) و مردم در آن زمان دچار فتنه هاى زياد بودند و با اختلاف نظر و آراء گوناگون در انحراف

ص: 18


1- نهج البلاغه، فيض الاسلام، ص 42 و 43 .

به سر مى بردند، ريسمان دين پاره شده بود و ستون هاى ايمان و يقين متزلزل گرديده بود، اصل و اساس دين دگرگون و از راه اصلى خارج شده بود و وسيله اى براى هدايت آنان متصور نبود (برخى مفسرين والامقام معتقدند كه واو در «الناس» را اگر حاليه بگيريم، مردم زمان اميرالمؤمنين عليه السلام را شامل مى شود، كه از خط يوم الغدير و ترسيم شده ولايت، توسط پيامبر، جدا شده بودند و اگر واو در الناس را ابتدائيه بگيريم، همان زمان بعثت رسول مكرم اسلام صلى الله عليه و آله را دربرمى گيرد .(1)

در هر حال، چه (واو) را ابتدائيه يا حاليه بگيريم، در هر صورت انحراف قطعى

ص: 19


1- پيام امام، آية اللّه مكارم شيرازى، ج 1، ص 282 .

جامعه يك امر مسلم و حتمى است. ولى به دليل فرازهايى كه در همين خطبه ارزشمند حضرت امير عليه السلام آورده اند، مردم زمان خود حضرت مطمح نظر مى باشد و از پراكندگى مردم، بعد از يوم الغدير، شكايت فرموده است. و از طرفى اهميّت مقام والاى اهل البيت پيامبر صلى الله عليه و آله را براى هدايت جامعه ترسيم فرموده است .

ص: 20

تثبيت ولايت علوى

«هُمْ مَوْضِعُ سِرِّهِ، وَ لَجَاُ اَمْرِه، وَ عَيْبَةُ عِلْمِه، وَ مَوْئِلُ حُكْمِهِ، وَ كُهُوفُ كُتُبِهِ، وَ جِبالُ دينِهِ، بِهم اَقامَ انْحِناءَ ظَهْرِهِ، وَ اَذْهَبَ ارْتِعادَ فَرائِصِهِ»(1) مى فرمايد: آن ها، يعنى خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله محل اسرار خدايند و پناهگاه فرمان او و ظرف علم او و مرجع احكامش و جايگاه حفظ كتاب هاى آسمانى او هستند و كوه هاى استوار دينند، به وسيله آنان قامت دين را راست نمود و لرزش و تزلزل و وحشت آن را از ميان برد.

در اين فراز از خطبه، حضرتش مقام والا مرتبه آل محمّد عليهم السلام را با توصيفى

ص: 21


1- همان مدرك، ص 42 و 43، نهج البلاغه فيض الاسلام .

بسيار پرمعنى توضيح مى فرمايد، خاندان پيامبر كه به عنوان جايگاه و مخزن سرّ خداوندى مطرح مى شود، بر اين مبنا مى باشد كه اسرار الهى بايد نزد رهبران دين آسمانى باشد، تا آن بزرگواران بتوانند پيش بينى هاى صحيح را در امور هدايت و رهبرى و تدبير و نظم و اجراى احكام و قوانين و برخورد با مسايل و معضلات و مشكلات گوناگون، در ارتباط با افراد مختلف بشر و جوامع در ادوار گوناگون داشته باشند، زيرا رهبرى آنان اختصاص به زمان و مكان خاصى نمى باشد و به خصوص كه زمان براى رهبريت آن امامان معصوم، مدخليّت ندارد و مكان براى هر كدام از ائمه معصومين عليهم السلام كه مى خواهند اِعْمالِ ولايت نمايند، اختصاص به آن معصوم بزرگوار دارد.

اما در هدايت و رهبرى و اهداف، كلّهم نورٌ واحد مى باشند. البته بايد توجه

ص: 22

داشته باشيم كه برخى شارحان (1) بزرگوار خطب نهج البلاغه، قائلند كه مرجع ضمير دراين شش جمله حضرت، به پيامبر صلى الله عليه و آله و برخى معتقدند به خداوند برمى گردد. اما توصيف اميرالمؤمنين عليه السلام به اين كلمات زيبا و پرمحتوا، به خوبى نشان مى دهد كه حضرت بعد از وصف تعيّنى و اختصاصى كه خطابش به شخص پيامبر عاليقدر اسلام و اشاره به رسالت خطير آن حضرت و زحمات فراوانى كه در دوران پيامبرى خود متحمّل شدند مى باشد و همچنين توصيف رفتارهاى مردم در زمان طلوع ولايت، بعد از چند فراز، اين گونه به خصوصيات بارز واليان واقعى و خلفاى حقيقى و رازداران و گنجينه هاى آسمانى حضرت

ص: 23


1- پيام امام، آية اللّه مكارم شيرازى، ج 1، ص 298.

حق مى پردازد و با جمله پناهگاه امر الهى، مى فرمايد مردم براى كسب معارف خداوندى و اطاعت از اوامر او، به فرمان هاى تشريعى پيشوايان معصوم متمسّك شوند. زيرا علوم الهى، اعم از اسرار خداوند و اوامر او و هر آنچه از ناحيه حضرت حق براى انسان ها لازم و ضرورى مى باشد، در وجود مبارك اين امامان به حق نهفته است، تا به عنوان مرجع احكام و مقرّرات حضرت بارى (عزّ اسمه) به كليّه اختلافات مردم، چه از نظر خانوادگى و چه از نظر اجتماعى و چه از نظر اخلاقى و چه از نظر فكرى و عقيدتى رسيدگى، و حلّ مشكل آنان بنمايند و به وسيله حكمت هاى بالغه خداوند، رفع اختلافات مردم كنند، تا بدين طريق، محتواى حقيقى دين و ساير اديان آسمانى، كه در نزد آنان مى باشد، براى آنانى كه صلاح مى دانند روشن شود. يا براى همگان با علم لدّنى

ص: 24

خود تشريع نمايند.

ائمه بزرگوار، كه جانشينان پيامبر اسلام هستند، به تعبير بسيار زيبا و ظريف اميرالمؤمنين على عليه السلام براى اجتماع انسان هاى مسلم، در حقيقت كوه هاى مستحكمى هستند كه از هر طرف فشار بر زمين، چه از خارج و چه از داخل وارد شود، خنثى مى كنند. امامان و ائمه هدايت، پيشوايان به حقّى هستند كه از وجود با بركت آنان، خداى تبارك و تعالى انواع و اقسام نعمت ها را از آسمان و زمين بر اهل خودش عرضه مى دارد.

و منابع بزرگ نهرها و چشمه سارهاى آبى و معادن گرانبها و ارزشمند، به خاطر قداست و عظمتى كه خداوند براى آن ها قائل است، از اعماق زمين و روى زمين بر بشر عرضه مى شود. و خلاصه وجود مبارك حضرات ائمه

ص: 25

معصومين عليهم السلام موجب تقويت روحيه علمى، اخلاقى، فرهنگى، عقيدتى افراد، خصوصا مسلمانان و پيروان آن بزرگواران خواهد شد و آرامش روح و جسم را براى همگان به ارمغان مى آورد و ذخاير گرانبهاى هستى، به اعتبار مقام شامخ آنان، در ميان امّت اسلامى پرتوافكن مى شود. و لذا امت اسلامى بايد امام خود را خوب بشناسد و به طور كامل از امامان خود يا امام و پيشواى وقت خود اطاعت كامل نمايند.

ص: 26

اطاعت از ولايت

امام صادق عليه السلام در ارتباط با شناخت امام و رهبر دينى چنين مى فرمايد: «اِعْرِفْ اِمامَكَ، فَاِنَّكَ اِذا عَرَفْتَ لَمْ يَضُرُّكَ: تَقَدَّمَ هذَاالاَمْرِ أَوْ تَأَخّر» (1) فرمود: امام خودت را بشناس، اگر امام خودت را شناخته باشى، به موقعيت و پاداش اخروى تو ضررى وارد نخواهد شد. زيرا هر وقت مكتب پيروز شود، (يعنى: حكومت حقّه ولايت بر مردم و جامعه حاكم شود، و مقررات اسلامى در متن زندگى مردم پياده شود) تو در اين پيروزى سهيم و شريك خواهى بود. وجود مبارك امام و پيشواى معصوم براى امت خير و بركت و عزّت و سربلندى و عظمت اجتماعى و اقتصادى و سياسى و فرهنگى دارد. به فرموده

ص: 27


1- ترجمه صحيح الكافى، دفتر امامت و رهبرى، ص 120 .

امام هشتم حضرت ابوالحسن على بن موسى الرّضا (عليه آلاف التحيّة و الثّناء) مردم، به اين كه فقط بگويند ايمان آورده ايم رها نمى شوند، آن ها (مردم) امتحان مى شوند.

عَنْ مُعَمَرِ بْنِ خلاّد قالَ سَمِعْتُ اَبَاالْحَسَنَ عليه السلام يَقُولُ: «أَحَسِبَ النّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا امَنّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ» (1) ثُمَّ قالَ لى: مَاالْفِتْنَةَ؟ قُلْتُ: جُعِلْتُ فِداكَ الَّذى عِنْدَنَا الْفِتْنَةُ فِى الدّينِ، فَقالَ: يُفْتَنُونَ كَما يُفْتَنُ الذَّهَبُ. ثُمَّ قالَ: يَخْلِصُونَ كَما يَخْلُصُ الذَّهَبُ» (2). معمّر بن خلاّد مى گويد: شنيدم حضرت امام على بن موسى الرّضا عليه السلام اين آيه مباركه از سوره عنكبوت را تلاوت مى فرمود: «آيا مردم

ص: 28


1- سوره عنكبوت، آيه 2.
2- ترجمه صحيح الكافى، دفتر امامت و رهبرى، ص 119.

پنداشته اند كه چون مى گويند ما ايمان آورده ايم، رها شوند و محك نشوند؟» و بعدازمن پرسيد: محك چيست؟ گفتم: قربانت شوم، تصوّرمااين است كه محكّ دينى منظور باشد. فرمود: مردم محك مى شوند مانند محك شدن طلا، پاك و خالص مى شوند مانند خالص شدن طلا. درروايات اسلامى نسبت به امتحان مردم مسلمان، و آن ها كه تديّن و ايمان را سرلوحه زندگى قرار داده اند و با لسان خود ايمان و دين و مذهب را به زبان جارى مى سازند، و با اقرار واقعى به قلب تثبيت كرده اند، حتما امتحان مى شوند، تا معلوم شود چقدر به اين گفته هاى ظاهرى و امور باطنى مقيّد و پايبند هستند و در حقيقت تفاوت ايمان واقعى از غير آن مشخص شود.

دينى كه ازناحيه مقدسه حضرت حقّ به وسيله پيامبر صلى الله عليه و آله به صورت يك مجموعه ازمقرّرات ودستورات اسلامى بر بشر عرضه شده است، فقط به عنوان يك رشته دستورات معنوى و دعاوذكر و ورد نيست، بلكه تعميم و تكميل كننده امور دنيوى

ص: 29

واخروى جوامع، اعم از اسلامى وغيراسلامى است و به اصطلاح امروز جهان شمول است و از همه چيز سخن به ميان آورده و در حقيقت بر فطرت بشر منطبق است. براين اساس خداوندتعالى، براى استحكام دين درجوامع وپياده كردن آن در زندگى انسان ها، از امامان و پيشوايان راستينى كه خود در انتخاب و انتصاب آنان نقشى اصلى واساسى وحياتى را دارد، استفاده مى كند، تا در طول ساليان متمادى، بعد از پيامبرش، دشمنان قسم خورده انسان و انسانيّت و اسلام و دين، قامت دين را نشكنند و براى پيروان آنان، وحشت و تزلزل و لرزش به وجود نياورند. و لذا همين آينده نگرى دقيق و عميق براى نگهدارى دين و فضيلت و انسانيّت، در غيبت با نبود ظاهرى امامان معصوم عليهم السلام پيش بينى شده است. به ادامه خطبه اميرالمؤمنين على عليه السلام عنايت بفرمائيد: «بِهِمْ اَقامَ إنْحِناءَ ظَهْرهِ وَ اَذْهَبَ اِرْتِعادَ

ص: 30

فَرائِصِهِ» (1) به وسيله امامان و اهل بيت، پيامبر صلى الله عليه و آله قامت دين را راست نمود .

در اين جا اميرالمؤمنين عليه السلام بانگرش ولايتى و لَدُّنى و امامت خود مى فرمايد، ائمه و پيشوايان دينى، كه به عنوان اهل بيت پيامبر عليهم السلام زمام امور دين و دنياى مردم را به عهده دارند و مردم مسلمان، از ناحيه دشمنان آگاه و دوستان نادان، ضرباتى بر پيكر دين و ايمان و دنياى آنان خواهد خورد، به وسيله پيشوايان دين و ولايت معصوم، اين فشارها خنثى، و دين و طرفداران دين از صدمات و لطمات دشمنان دانا و دوستان نادان، در امان خواهند ماند. «وَ اَذْهَبَ اِرْتِعادَ فَرائِصِهِ».

ص: 31


1- نهج البلاغه،فيض الاسلام، ص42و43وشرح پيام امام، ج1، ص300، آية اللّه مكارم شيرازى .

مى فرمايد: ائمه دين لرزش ها و اضطراب هايى كه از سوى دشمنان الحادى و مكاتيب انحرافى متوجه قلب امت اسلامى و شريعت و امنيت آنان مى شود، به وسيله هدايت هاى مدبّرانه و آگاهانه آن بزرگواران، خنثى و مضمحل، و آرامش و طُمأنينه را بر جامعه برمى گردانند.

امام معصوم، مثل اميرالمؤمنين على عليه السلام بر مبناى علم الهى، امامت و ولايت و تجربيات گرانقدر حضرتش، در ايام رسالت نبوى و مواقع بسيار خطرناك، كه براى اسلام و جامعه مسلمين آن روز پيش آمد و كشتى اسلام در موقعيت هاى گوناگون، مخصوصا در اوايل امامت آن بزرگوار دچار بحران و طوفان هاى شديد شد، و شايد منجر به غرق شدن اصل ولايت مى شد. لذا حقايقى را به طور واضح و آشكار و يا به صورت هاى ديگر بيان فرموده كه اسلام پاك و خالص از جادّه اصلى فاصله نگيرد و موجب غرق شدن اسلام ناب نگردد، كه حقيقتا چنين واقعيتى توسط وجود مبارك اميرالمؤمنين عليه السلام و شخص رسول گرامى اسلام، و ديگر ائمه هدى عليهم السلام انجام شد. خصوصا در زمان اميرالمؤمنين على عليه السلام ، زمانى

ص: 32

كه تشخيص دادند در صورت ظاهر، بيست و پنج سال از حقّ مسلّم ولايت و امامت خود، به نفع اسلام كناره گيرى كنند. و هم زمانى كه به صورت ظاهر و با فشار مردم، امامت خود را شروع كرد، اسلام دچار بحران هاى خطرناكى شد، كه حضرتش به عنوان يك سنگر عظيم، جلوى شدّت طوفان هاى خطرناك را گرفتند، و اجازه ندادند از طريق ورود افكار انحرافى و اوهام و تفسيرهاى غلط و تحريفِ تحريف كنندگان، كشتىِ اسلام غرق شود.

همانند اين جريان ها در زمان هاى ائمه بزرگوار و جانشينان واقعى حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله در ساير ازمنه و مقاطع امامت آنان، كه توسط سلاطين جور و ستم و پديدآورندگان مكاتيب التقاطى، كه بر اثر گسترش اسلام به صورت خودرو، روئيده بودند، به وجود آمد. كه اگر پيشوايان معصوم، در مواردى با علوم و دانش هاى خود، همانند زمان امام باقر و امام صادق عليهم السلام و زمان خود

ص: 33

اميرالمؤمنين عليه السلام و زمان امام هشتم على بن موسى الرضا عليه السلام جلوى تحريف غاليان و تفسيرهاى نادرست را، با افشاگرى هاى خود و با تبيين حقايق اسلام نمى گرفتند و در برخى از زمان ها، همچون زمان حضرت سيدالشّهداء عليه السلام با خون خود، از حوزه اسلام دفاع نمى كردند، از اسلام ناب و خالص هيچ گونه اثرى باقى نمى ماند. و اين امر از حقايق مسلّم تاريخ اسلام و جهان است، و اگر ائمه بزرگوار دين اسلام، كه توسط پيامبر عظيم الشأن بر بشر عرضه شد، نبودند، اكنون ما شاهد يك اسلام جعلى و تحريف شده و خالى از واقعيّت، و از داشتن يك الگوى تمام عيار حكومتى، بر مبناى اسلام محروم بوديم.

ولايت ستون دين و دنيا

اما حضرت حق (جلّ جلاله) زمين را خالى از حجّت نگذاشته و نمى گذارد. حقيقت وجودى معصوم عليه السلام در كنار قرآن، ما را به ياد توصيه و سفارش مكرّر و مؤكّد پيامبر صلى الله عليه و آله مى اندازد، كه مردم مسلمان، دست از دامان

ص: 34

قرآن و اهل بيت (پيامبر) برندارند، تا گمراه نشوند. امام هشتم حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام در اين زمينه و در تفسير يكى از آيات قرآن : «وَ مَن أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدًى مِن اللّه ِ»(1)

«آن كس كه از رأى و خواسته خود پيروى مى كند، بدون اين كه از سوى خدا رهياب شده باشد، گمراه تر از او وجود ندارد» فرمود: منظور اين آيه از قرآن، كسى است كه رأى شخصى خود را، ملاك بندگى و ديانت قرار مى دهد، بدون اين كه از رهبرى امام بر حق راهنمايى شده باشد. تفسير و تبيين قرآن بدون دريافت راهنمايى ازامام معصوم،انسان را به گمراهى مى كشاند،زيراآنان سرچشمه حقيقى

ص: 35


1- ترجمه صحيح الكافى، دفتر امامت و رهبرى، ص 122 .

و فياض وحى مى باشند و بايد از آن ها راهبردى و راهنمايى گرفت، در غير اين صورت منحرف خواهد شد.

در روايتى ديگر، از محمّد بن مسلم است كه مى گويد از حضرت ابوجعفر امام باقر عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: «كُلُّ مَن دانَ لِلّهِ بِعِبادَةً يَجْهَدُ فيها نَفْسَهُ وَ لا اِمامٍ لَهُ مِنَ اللّه ِ، فَسَعْيُهُ غَيْرَ مَقْبُولٍ، وَ هُوَ ضالٌّ مُتَحَيِّرٌ وَ لا شَأْنَ لاَِعْمالِهِ، وَ مَثَلُهُ كَمَثَلِ شاةٍ ضَلَّت عَنْ راعِيَها وَ قَطيعَها...» (1)

حضرت مى فرمود: هر كس با تلاش و كوشش فراوان در عبادت، بدن خود را به تعب افكند، بدين اميد كه از خداوند تعالى پاداش بگيرد ، ولى در مسير اين عبادت، از فكر و انديشه خود استفاده كند، بدون اين كه از امام مقتدايى كه از

ص: 36


1- ترجمه صحيح الكافى، ص 122، حديث طولانى است .

جانب اللّه رهبر و هدايتگر او باشد، تلاش و طاعت او مقبول درگاه حق نخواهد بود. و مَثَل او، همانند گوسفندى است كه چوپان و رمه خود را گم كرده باشد . قرآن مجيد، منبع لايزال علوم خداوندى است. براى استفاده بهينه و قوى از اين چشمه سار جوشان، مى بايست افرادى هم از ناحيه حضرت ذوالجلال معرفى شوند، كه به علوم اولين و آخرين واقف باشند و اين ها جز امامان معصوم عليهم السلام ، كسانى ديگر نخواهند بود.

«عَن اَبى مَرْيَمَ قالَ: قالَ اَبُو جَعْفَر عليه السلام لِسَلَمَةِ بْنِ كُمَيْلٍ وَ الْحَكَمِ بْنِ عُتَيْبَه: شَرْقا وَ غَرْبا فَلا تَجِدانِ عِلْما صَحيحا اِلاّ شَيْئا خَرَجَ عِنْدِنا اَهْلَ الْبَيْتِ» (1) امام باقر عليه السلام به دو تن از دانشمندان كوفه فرمود: به شرق برويد و يا به غرب برويد،

ص: 37


1- همان مدرك، ص 136.

دانش راستينى را در هر كجا بيابيد، از ناحيه ما خاندان رسول اندوخته اند، بر اين مبنا فرمايش حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله در ارتباط با تمسّك به قرآن و ولايت واضح تر مى گردد. و اين حقيقت را بايد همگان اذعان نمايند، كه اگر معارف قرآنى و عقايد مذهبى، از طريق امامان معصوم و اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله از طريق نهج البلاغه و صحيفه سجاديّه و صحيفه علويه و كتب جامع علماى والامقام تشيّع به دست ما نرسيده بود، از حقيقت اسلام ناب هيچ گونه اطلاعى نداشتيم.

ص: 38

اهداف ولايت

امير المؤمنين عليه السلام در ادامه خطبه مى فرمايد: «زَرَعُوا الْفُجُورَ، وَ سَقَوْهُ الْغُرُورَ، وَ حَصَدُوا الثُّبُورَ، لا يُقاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّه ُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مِنْ هذِهِ الاُمَّةِ اَحَدٌ، وَ لا يُسَوّى بِهِم مَن جَرَت نِعْمَتُهُم عَلَيْه اَبَدا» (1) حضرت مى فرمايد: (خوارج و منافقين) بذر فجور را افشاندند، و با آب غرور و نيرنگ آن را آبيارى كردند، و سرانجام بدبختى و هلاكت را درو نمودند. هيچ كس از اين امت را با آل محمد صلى الله عليه و آله نمى توان مقايسه كرد و آن ها كه از نعمت آل محمد صلى الله عليه و آله بهره گرفتند، با آنان (كه بهره مند نشدند) برابر نخواهند بود. بذر نفاق و دو دستگى، در زمين پر از فتنه و نيرنگى كه معاويه و منافقين براى ضربه زدن به اميرالمؤمنين عليه السلام پهن و آماده كرده بودند، و با آب دروغ و تهمت و غرور و نيرنگ آبيارى كردند، تا محصولى

ص: 39


1- نهج البلاغه، فيض الاسلام، ص 43، پيام امام، ج 1، ص 305، آية اللّه مكارم شيرازى .

پربار براى خود، همچون اضمحلال اسلام نوپاى نبوى را در دراز مدت به نظاره بنشينند. در حقيقت آن ها (خوارج و منافقين) با نشاندن بذر كينه و نفاق در سرزمين وجودى خويش، و همچنين در سطح جامعه آن روز، آب غرور و نيرنگ را بر آن هموار نمودند، تا بتوانند هلاكت و بدبختى و نابسامانى كه حاصل اين بذر ناهنجار است، در موعد مقرّر درو نمايند. بنابراين با چنين روش هايى توانستند، شكاف عميق و وسيعى در جامعه آن روز، بين مردم و مولاى متّقيان به وجود آورند و اهداف شوم خودشان را در شب نوزدهم ماه مبارك رمضان به منصّه ظهور درآورند و با به شهادت رساندن اميرالمؤمنين على عليه السلام به اصطلاح خودشان، حكومت اسلامى را به صورتى كه خود مى خواهند پياده نمايند، اما نه آن حكومتى كه پيامبر و على عليه السلام مى خواستند. حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در جاى ديگر نهج البلاغه به خصوصيات و ويژگى هاى آنان كه اساس اسلام را در معرض فتنه و نابودى قرار دادند مى پردازد.

ص: 40

نفاق بزرگ ترين فتنه

«أَلا وَ اِنَّ اَخْوَفَ الْفِتَنِ عِنْدى عَلَيْكُم فِتْنَةُ بَنى اُمَيَّةَ فَاِنَّها فِتْنَةٌ عَمْياءُ مُظْلِمَةٌ عَمَّت خُطَّتُها، وَ خُصَّت بَلِيَّتُها، وَ أَصابَ الْبَلاءُ مَن اَبْصَرَ فيها، وَ اَخْطَاَ الْبَلاءُ مَن عَمِىَ عَنْها» (1) حضرت مى فرمايد: آگاه باشيد! ترسناك ترين (بزرگ ترين و سخت ترين) فتنه ها بر شما به نظر من، فتنه بنى اميه است. (زيرا بنى اميّه حرمت رسول خدا را هتك كردند و سبطين آن بزرگوار، امام حسن و امام حسين عليهم السلام را به قتل رساندند. و خانه خدا را خراب نموده، هشتاد سال بر روى منابر اسلام، نسبت به اميرالمؤمنين جسارت نمودند و مردم را به دورى كردن از آن حضرت واداركرده وهركس زيرباراين كار زشت نرفته،اوراكشته ياازشهرهابيرون كرده، خانه اش راخراب و ويران مى ساختندوسنّت را بدعت، و بدعت را سنّت مى دانستند.

ص: 41


1- نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 92، ص 273 .

فتنه بنى اميّه، فتنه اى كور و تاريك است كه از طريق آن ها، راه صلاح و رستگارى معنى ندارد و زيان دين و دنياى مردم در آن راه آشكار است. حكومت و سلطنت آن ها، همه جارا فراگيرد،وبلاوسختى آن مخصوص "پرهيزكاران وشيعيان" است).

هر كسى كه در آن فتنه بينا باشد و با كارهاى زشت و ناهنجار بنى اميه مخالفت نمايد، به او آزار و اذيت مى رسانند و كسى كه بينا نباشد و به كارهاى زشت آن ها ايراد ننمايد ، از بلا و اذيت و آزار آن ها در رفاه و آسايش است.

پايه گذار ولايت

بنابراين حضرت براى روشن نمودن اذهان مردم، با يك مقايسه زيبا و جالب، نقش آل محمّد (صلوات اللّه عليهم اجمعين) را اين گونه ترسيم مى فرمايد: «لا يُقاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّه ُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مِن هذِهِ الاُمَّةِ اَحَدٌ» (1) هيچ كس از اين امت را

ص: 42


1- پيام امام، حضرت آية اللّه مكارم شيرازى، ص 306 .

نمى توان با آل محمّد (صلوات اللّه عليهم) مقايسه كرده، علت آن هم واضح است:

1 - آل محمّد صلى الله عليه و آله به فرموده پيامبر كه در حديث ثقلين آمده و تمامى علماى اسلام به آن اذعان كرده و در كتاب هاى خود آورده اند، قرين بودن آن ها با قرآن و كتاب خداست در حالى كه هيچ كس از امّت، چنين ويژگى نداشته و ندارند و از ناحيه هيچ كس حتى پيامبر اين گونه توصيف نشده اند.

2 - طهارت و پاكى آن بزرگواران را هيچ كس ندارد، زيرا در قرآن كريم به پاكى و طهارت و معصوم بودن آنان، كه از اين جهت هم هيچ كس با آن ها قابل مقايسه نيست، شهادت مى دهد . طهارت و پاكى فقط در جسم آنان نيست، بلكه روح و جسم مباركشان، به طور ذاتى پاك و مطهّر است. كدامين انسان پاك را مى شود از نظر طهارت و پاكى به آن ها مثال زد، يا مقايسه نمود. اهل بيت عصمت

ص: 43

و طهارت از نظر پاكى و ساير خصوصيات ديگر، داراى مقامى بس رفيع و شامخ هستند، كه از ناحيه حضرت حق به آنان تفويض گرديده است.

3 - از نظر علوم و معارف و دانش ها هم قابل مقايسه با هيچ كس نيستند، زيرا پايه گذار هر علمى از معارف مختلف، خود آن بزرگواران هستند.

همين نهج البلاغه مولا اميرالمؤمنين على عليه السلام را در نظر بگيريد، آيا كلماتى همچون گفتارهاى آن حضرت را كسى توانسته يا مى تواند بر زبان يا قلم خود جارى سازد، و يا حداقّل يك خطبه يا نامه يا كلمات قصار آن حضرت را بياورد؟ (ائمه معصومين از اين امر مستثنى هستند) و يا مجموعه اوراد و دعاهايى كه از ائمه هدى (سلام اللّه عليهم) رسيده، و احكام گسترده و وسيعى كه از آن بزرگواران رسيده و درباره كلّيات و جزئيات دينى نقل شده است، از هيچ كس نقل نشده است. زيرا آنان پايه گذاران كلام و سخن، در ژرفاى وجودى انسان اند. و در حقيقت درايجاد كلام و سخن از ابداع آن درفصاحت وبلاغت، شبيه ومانندى ندارند.

ص: 44

شما اين گونه كلمات پر مغز و نغز را فقط از زبان مبارك معصوم، آن هم مولاى متّقيان اميرالمؤمنين عليه السلام مى يابيد، كه مى فرمايد: سؤال شد از حضرتش «اَيُّما اَفْضَلُ: اَلْعَدْلُ، اَوِ الْجُودُ؟ فَقالَ عليه السلام 1 - اَلْعَدْلُ يَضَعُ الاُمُورَ مَواضِعَها، وَ الْجُودُ يُخْرِجُها مِن جَهَتِها، وَ الْعَدْلُ سآئِسٌ عامٌّ، وَالْجُودُ عارِضٌ خاصٌّ، فَالْعَدْلُ اَشْرَفُهُما وَ أَفْضَلُهُما»(1) پرسيدند: كدام يك از دادگرى يابخشش، برتراست؟آن حضرت عليه السلام (در برترى عدل از جود) فرمود: دادگرى هر چيزى را به جاى خود قرار مى دهد، و بخشش آن ها را از جاى خود بيرون مى نمايد، (زيرا جود زيادتر از استحقاق قابل بخشش دارد) و عدل نگاهدارنده همگان است، و جود فقط به كسى بهره مى دهد كه به او بخشش شده، پس عدل شريف تر و برتر مى باشد. حضرتش برترى عدل

ص: 45


1- نهج البلاغه، فيض الاسلام، كلمات قصار، (429)، ص 1290 .

از جود را، با تبيين گسترده كلام، در قالب فصاحت و بلاغت خاصّ خود، آن چنان بيان مى فرمايد كه گذشتگان از حضرتش، (به غير از انبياء عظام) و شايد بتوان گفت بيشتر پيامبران، از عهده چنين كلامى دراين خصوص و موارد ديگر برنيامده اند. و اين از خصوصيات بارز معصومين بزرگوارى، همچون اميرالمؤمنين على عليه السلام است كه مى فرمايد: درخت تناور سخن در خانواده ما كاشته شده است، و شاخه هاى تناور و قوى آن، به صورت فصاحت و بلاغت در وجود ما رشد و نمو دارد و ميوه بارور و رسيده آن (سخنان)، از زبان ما به مردم رسيده و مى رسد و حرف و سخن از ناحيه ما خانواده قداست و جايگاه مى يابد. و لذا هر دانشى و هرگونه علم و معرفتى در جهان، از ناحيه اين بزرگواران به ديگران ابلاغ مى شود. و از سوى ديگر، كليّه علوم و دانش هاى معلوم و مجهول بشر، به اراده حضرت حق (جلّ جلاله) در يد قدرت اين معصومان والامقام

ص: 46

مى باشد. و از اين طريق مى دانيم كه هيچ كس از امّت، غير از ائمه معصومين (صلوات اللّه عليهم) همراه و همراز و قرين قرآن نمى توانند باشند. شما به دعاها و راز و نيازهاى ائمه هدى (سلام اللّه عليهم) توجّه نمائيد، كدامين انسان برجسته و وارسته است كه بتواند نيايشى قوى و در خور تحسين، همچون امام سجّاد عليه السلام در بارگاه ملكوتى حىّ سبحان داشته باشد. در اين مقايسه، معصوم با معصوم قابل بررسى نيست، بلكه معصوم با غير معصوم مورد نظر مى باشد. فرازهايى از اوراد و دعاهاى صحيفه سجّاديّه امام زين العابدين عليه السلام بيانگر اين حقيقت است كه در هيچ موردى، امامان معصوم با ديگران قابل مقايسه و برابرى نيستند.

خواننده گرامى، انشاءاللّه دعاى يازدهم صحيفه سجاديه كه به عنوان طلب حسن عاقبت به درگاه حضرت بارى (عزّ اسمه) عرضه داشته است مطالعه نموده است، حضرتش مى فرمايد: «يا مَن ذِكْرُهُ شَرَفٌ لِلذّاكِرينَ، وَ يا مَن شُكْرُهُ

ص: 47

فَوْزٌ لِلشّاكِرينَ، وَ يا مَن طاعَتُهُ نَجاةٌ لِلْمُطيعينَ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدِ و آلِه، وَ اشْغَل قُلُوبَنا بِذِكْرِكَ عَن كُلِّ ذِكْرٍ، وَ اَلْسِنَتَنا بِشُكْرِكَ عَن كُلِّ شُكْرٍ، وَ جَوارِحَنا بِطاعَتِكَ عَن كُلِّ طاعَةٍ» (1) به درگاه حضرت حق عرضه مى دارد: اى خدايى كه ذكرش در دل ها فخر و شرافت اهل ذكر است، (زيرا هر كه به ياد خداوند تعالى است همان ياد حق، ظاهر و باطن او را مظهر جمال و جلال و كمال خود مى گرداند و دلش را از صفات نقص پاك ، و به اوصاف كمال آراسته مى سازد و چنين شخصى، نزد همگان با فخر و شرافت، و در دو عالم عزيز و سعادتمند است) و در ادامه نيايش عرضه مى دارد: و اى خدايى كه شكر و سپاس او، فوز و سعادت سپاسگزاران است و طاعت و بندگيش، اهل طاعت را نجات بخش است (زيرا شكر و سپاس،

ص: 48


1- صحيفه سجاديه،ترجمه الهى قمشه اى (ره)، ص 110 و 111 .

موجب ازدياد نعمت، و طاعت بندگى به درگاه حضرتش، برطرف كننده از هر رنج و درد و غم و اندوه عالم است) و درود خود را بر محمّد صلى الله عليه و آله و آل پاكش فرو فرست، و دل هاى ما را چنان به ذكر خود مشغول و سرگرم ساز، كه از فكر و ذكر آنچه غير توست فارغ گردد، و زبان ما را آن سان به شكر و سپاس خود مشغول دار، كه ابدا به شكر ديگر نپردازد. و اعضاء و جوارح ما را چنان مستغرق در طاعت و عبادت خود گردان، كه از طاعت غير تو بازماند. اين نمونه اى از راز و نياز امام معصوم، حضرت سيّد السّاجدين عليه السلام است. آيا انسان هاى ديگر، هر اندازه از فصاحت و بلاغت بهره هايى داشته باشند، مى توانند اين گونه به درگاه باريتعالى نيايش و راز و نياز نمايند؟! حقيقت اين است كه فقط از زبان حضرات ائمه معصومين عليهم السلام صادر مى شود و بس.

در هيچ موردى از موارد كلام، عرفان، علم، درايت، آگاهى، بينش، شجاعت،

ص: 49

شهامت، بزرگوارى، ايثار، فداكارى، گذشت و علوم مختلفه ديگر اعم از اجتماعى، فرهنگى، اقتصادى، سياسى و راز و نياز و نيايش به درگاه حضرت باريتعالى و حكومت و مردم دارى و غيره، هيچ كس با آل محمّد عليهم السلام قابل مقايسه نخواهد بود. آيا مى شود فقط حركت هاى ظاهرى و زندگى به صورت ظاهر مولايمان حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام را، با ديگر افراد عادّى مقايسه كرد؟ آيا مى شود وضع زندگى ظاهرى خانوادگى حضرتش را در ارتباط با فاطمه زهرا عليهاالسلام ، و فرزندان عزيزش را با ديگران مقايسه كرد؟ آيا مى شود نيايش هاى شبانه و راز و نيازهاى يك ساعت حضرت را با طول زندگى عبادت ديگران، حتّى بزرگ ترين عارفان در زمان هاى مختلف، كه شهره زمان خودشان هستند بررسى و مقايسه نمود؟ آيا مى شود مجاهدت هاى بى نظير و بى مانند آن يگانه دهر و انسان والامقام جهان بشريت را با ديگر افراد، حتى شجاع ترين انسان ها بررسى نمود؟ آن ضربتى كه

ص: 50

در جنگ خندق از دست مبارك آن بزرگوار صادر شد، پيامبر عظيم الشأن اسلام آن را از عبادت ثقلين بالاتر توصيف فرمودند و در حديث ديگر آن را از عبادت و اعمال امّت، تا روز قيامت افضل تر دانستند. درجائى كه پيامبر اسلام اين گونه از شهامت و شجاعت و مجاهدت اميرمؤمنان حضرت على عليه السلام توصيف مى فرمايد، آيا مى شود فرد يا افرادى را با حضرتش تطبيق و مقايسه نمود؟ در حقيقت، خاندان پيامبر در آغوش وحى پرورش يافته اند و هر آنچه از آنان بروز و ظهور و صادر مى شود، از تراوشات كانون وحى و تربيت آسمانى و لدنّى آن بزرگواران است. نعمت وجود مبارك ائمه معصومين و خاندان عزيز پيامبر، نه فقط براى شيعيان، بلكه براى تمامى انسان ها و موجودات و همه اعصار و قرون، مستمر و ابدى خواهد بود. بر همين مبناست كه مجاهدت و شجاعت اميرالمؤمنين عليه السلام در ليلة المبيت و همچنين در جنگ هاى بدر، خندق، خيبر، همگى گوياى يك حقيقت

ص: 51

جامع و پربارى است، كه هيچ كس جز پيامبر و ديگر معصومين عليهم السلام نمى توانند توصيف نمايند. در اصل، جهان هستى مديون وجود نازنين و مقدس محمّد صلى الله عليه و آله و آل محمد عليهم السلام مى باشد، تا چه رسد به آنان كه از خوان نعمت بى دريغ اين خاندان بهره مند مى باشند. بنابراين آن ها كه از خوانِ نعمت حضرات معصومين بهره مند هستند، هرگز با اين خانواده مطهّر و مقدّس برابر و يكسان نخواهند بود. و لذا اميرالمؤمنين عليه السلام در ادامه مى فرمايد: «وَ لا يُسَّوىّ بِهِم مَن جَرَت نِعْمَتُهُم عَلَيْهِ اَبَدا» و هرگز برابر نيستند با آنان، هر كس كه از خوان نعمت آل محمّد (صلوات اللّه عليه) بهره مندشده اند. واقعيت اين است كه شرع مطهّر به دست مبارك پيامبر صلى الله عليه و آله غرس شده است، و توسط خاندان بزرگوارش باغبانى و آبيارى شده است، و استمرار اين حركت قوى و بادوام، توسط تابعين حقيقت جو و اصحاب باوفا و واقع نگر و پيرو معصومين (سلام اللّه عليهم) و علما و فقها ، ادامه داشته و دارد.

ص: 52

كه بايد گفت هر بهره مندى كه به وسيله و به دست ديگران (غيرمعصومين) صادرشده و مى شود، از بركت وجودمقدّس محمّد صلى الله عليه و آله و آل محمّد عليهم السلام مى باشد.

اميرالمؤمنين عليه السلام در ادامه اين چنين مى فرمايد: «هُم اَساسُ الدّينِ وِ عِمادُ الْيَقينِ» (1) ايشان (اهل بيت) اساس و شالوده دين، و ستون استوار بناى رفيع يقينند.

ولايت ستون دين

پايه و زيربناى اصلى قانون يا قوانين حق تعالى، كه در كتاب مقدّس حضرت حق تعبيه و گنجانده شده است، اهل بيت گرامى اسلام عليهم السلام مى باشند. قرآن كريم كه كتاب مقدّس وحى از ناحيه حضرت ذوالجلال به قلب مبارك پيامبر

ص: 53


1- پيام امام حضرت على عليه السلام تأليف آية اللّه العظمى مكارم شيرازى، ج 1، ص 308 .

عظيم الشأن اسلام محسوب مى شود، كتاب قانون است. و اين كتاب كه به صورت مجمل و كلّى نازل شده است، نياز به تفسير و تحليل و تبيين دارد، تا مردم مسلمان و انسان ها در قرون و اعصار، بتوانند نيازهاى فرهنگى و عقيدتى و اجتماعى و سياسى و اقتصادى خود را برطرف نمايند. زيرا اسلام دين جهانى و منطبق با فطرت بشرى، توسط همين قرآن كريم معرفى شده است. بنابراين آنان كه مى خواهند از اين هديه آسمانى و قانون خداوندى بهره مند گردند، مى بايست از افرادى بهره مند گردند، كه خود پرورش يافته كانون وحى و نبوّت و امامت باشند، تا از سرچشمه زلال نبوّت و ولايت، در تبيين و تحليل و تفسير قوانين و احكام گسترده اسلام، به صورت فطرى و لدّنى بهره هاى فراوان داشته باشند. آنان مى بايست صراط مستقيم دين حق باشند، تا بتوانند معارف و عقايد خالص دين خدا را به طور واضح و آشكار و به صورت

ص: 54

قانون مدوّن بر مردم عرضه نمايند. و همچنين بتوانند مردم را از افراط و تفريط هاى گوناگون و جعليّات و خرافات كه ديگران وارد بر دين و مكتب اسلام مى نمايند، جلوگيرى به عمل آورند.

چنانچه حضرتش اين چنين مى فرمايد: «اِلَيْهِم يَفىءُ الْغالى، وَ بِهِم يُلْحَقُ التّالى». غالى و غلو كننده به سوى آنان بازمى گردد، و عقب مانده به آنان ملحق مى شود. دستورات اسلام و احكام مترقّى آن خالص، و خالى از هرگونه افراط و تفريط است و براى هدايت بشر هيچ گونه شك و ريب و مطلب و مطالب بغرنج باقى نگذارده است. اگر ملاحظه مى شود كه در اسلام فرقه هاى مختلفى بروز و ظهور يافته، به دليل دور ماندن از معارف حقّه اهل بيت پيامبر اسلام عليهم السلام مى باشد. پيدايش عقايد گوناگون، از به وجود آمدن فرقه هاى مختلف به اصطلاح اسلامى ناشى شده است. گرفتاران در دام الحاد و جبر و تشبيه و منكران معرفت

ص: 55

اجمالى و تفصيلى و گيركنندگان در چنگال قضا و قدر، همگى نشان از دور افتادن از مكتب ولايت و خاندان بزرگوار پيامبر اسلام كه مفسّران حقيقى قرآن هستند مى باشد. در حالى كه مكتب اهل بيت، مسلمانان را از افراط و تفريط در جبر و اختيار برحذر مى دارند، تا از اين طريق راه كفر و الحاد را طى ننمائيد و موجب سرگردانى و انحراف نشوند و در اسماء و صفات حضرت بارى عزّ اسمه غلوّ نكنند و موجبات انحطاط و نابودى عقيدتى و اخلاقى و خانوادگى خود را فراهم نسازند. و اين جاست كه صدق گفتار و كلام امام روشن مى شود، كه: آنان كه پيشى گرفتند و جلوتر از پيشوايان راستين اسلام يعنى ائمه هدى (سلام اللّه عليهم اجمعين) حركت كردند، به بيراهه خواهند رفت و گروهى كه سستى كرده و عقب ماندند، طعمه درندگان بيابان خواهند شد، زيرا تعيين مسير و راه، توسط آن بزرگواران، قابل پويش و حركت است و غير از اين راه نابودى و هلاكت.

ص: 56

در اين جا مقدارى از معيارهاى ارزشى را از زبان آن بزرگواران در موارد مختلف مى آوريم تا بهتر روشن شود. اميرالمؤمنين عليه السلام در دوستى و دشمنى و معيار برخورد با آن ها، به عنوان تعيين مختصات اين چنين مى فرمايد: «اَحْبِب حَبيبِكَ هَوْنا ما، عَسى اَنْ يَكُونَ بَغيضِكَ يَوْما ما، وَ اَبْغِض بِغَيْضِكَ هَوْنا ما، عَسى اَنْ يَكُونَ حَبيبَكَ يَوْما ما»(1) امام عليه السلام در دوستى و دشمنى فرموده است: دوست خود را دوست دار، به اندازه اى كه تجاوز و تعدّى در آن دوستى به وجود نيايد. و آن دوست را به همه امور و اسرار خود آگاه مساز، زيرا ممكن است روزى از روزها دشمنت گردد و آن گاه نسبت به مواردى كه نمى بايستى به او بگويى، پشيمان شوى كه چرا هر آنچه داشتى و مى دانستى

ص: 57


1- نهج البلاغه، فيض الاسلام، كلمات قصار، شماره 260، ص 1216 .

به آن دوست، كه اكنون دشمنت شده است، منتقل كرده اى. و دشمنت را دشمن دار، از روى ميانه روى و اعتدال. در حقيقت هر آنچه از او ديده و شنيده اى به ديگران منتقل منما، زيرا پرده درى براى دشمن، موجبات ناراحتى تو را فراهم و باعث شرمندگى شما خواهد شد. شايد روزى با تو دوست گردد، و اين دوستى موجب شرمندگى و افسردگى تو گردد. در كلام ديگر، حضرتش در پيروى از عقل اين چنين فرموده است : «لَيْسَتِ الرَّوِيَّةُ كَالْمُعايَنَةِ مَعَ الاَبْصارِ فَقَدْ تَكْذِبُ الْعُيُونُ أَهْلَها وَ لا يَغُشُّ الْعَقْلُ مَنِ اسْتَنْصَحَهُ» (1). امام عليه السلام فرموده است: بينايى با ديده و چشم هاى ظاهرى در سر نيست، كه چشم ها گاهى به دارنده خود دروغ مى گويند (آگاهى و بينش دل، از آنچه چشم ها مى بينند

ص: 58


1- نهج البلاغه، فيض الاسلام، كلام 273، ص 1223 .

متفاوت است)، اما خرد خيانت نمى كند، به كسى كه از او (عقل) پند و اندرز بخواهد. (عقل و خرد، انسان را به غلط و اشتباه نمى اندازد و در شناختن حقايق به نحو مطلوب كمك مى كند و لذا بايد به عقل اعتماد نمود، نه به حسّ) حكما به يقينيّات كه همان معقولات مى باشد، بها و ارزش قائلند و محسوسات را در مظّان غلط و اشتباه مى دانند و مى گويند حسّ بسيار دروغ مى گويد و ما را به اعتقادات نادرست وامى دارد. چنان كه بزرگ را كوچك و كوچك را بزرگ، و متحرّك را ساكن و ساكن را متحرّك قلمداد مى كنيم. اما عقل و خرد در هر چه راه يابد و در برابر او بديهى و آشكار گردد، غلط و اشتباه در آن راه ندارد. (1)

آيا كسى مى تواند اين گونه در ارتباط با عقل و حسّ سخن بگويد؟ كدام يك از

ص: 59


1- همان مدرك سابق .

حكما و فضلا و دانشمندان در جهان، توانسته يا مى توانند با چنين فصاحت و بلاغت خاصِ خود، جايگاه خرد و انديشه را روشن و آشكار نمايند، تا انسان هاى قابل درك و فيض و تشنه حقايق بتوانند بهره مند گردند. اين ها فقط از زبان مبارك امامان معصوم عليهم السلام كه ارتباط و اتصال به عالم وحى و ملكوت دارند صادر مى شود. در اين جا جهت بهتر بيان نمودن كلام اميرالمؤمنين عليه السلام از توصيف حضرتش، از خداوند تعالى مى آوريم، تا سخن متقن و قوى معصوم، براى آنان كه كم مى دانند يا اصلاً نمى دانند روشن شود. در ضمن خطبه اوّل نهج البلاغه، آنچنان حضرت حق را در ارتباط با معرفت و شناخت و توحيد ذات و توحيد صفات و كمال هر كدام و نفى صفات از حضرت بارى، داد سخن مى دهد، كه هيچ سخنور و گوينده و نويسنده اى، نمى تواند همانند آن بزرگوار در عرصه وجودى سخن پا نهد.

ص: 60

«اَوَّلُ الدّينِ مَعْرِفَتُهُ، وَ كَمالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْديقُ بِهِ وَ كَمالُ التَّصْديقِ بِهِ تَوْحيدُهُ، وَ كَمالُ تَوْحيدِهِ الاِْخْلاصُ لَهُ، وَ كَمالُ الاِْخْلاصِ لَهُ نَفْىُ الصِّفاتِ عَنْهُ لِشَهادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّها غَيْرُ الْمَوْصُوفِ، وَ شَهادَةِ كُلِّ مَوْصُوفٍ اَنَّهُ غَيْرُ الصِّفَةِ، فَمَن وَصَفَ اللّه َ سُبْحانَهُ فَقَد قَرَنَهُ، وَ مَنْ قَرَنَهُ ثَنّاهُ، وَ مَن ثَنّاهُ فَقَدْ جَزّاهُ» .(1) مى فرمايد: سرآغاز دين، معرفت و شناخت حضرت حق است و ارزشمندترين نشان معرفت، تصديق نمودن ذات پاك و مقدّس اوست. و والاترين تصديق به او، همان توحيد و يكتاپرستى اوست. و كمال توحيدش اخلاص به ذات باريتعالى است و كمال اخلاص و والاترين مرتبه اخلاص براى او، نفى تمامى صفات ممكنات از اوست. زيرا هر صفتى از صفات مخلوقات، گواهى مى دهد كه غير از

ص: 61


1- نهج البلاغه، خطبه اول، پيام امام، آية اللّه مكارم شيرازى، ج اول، ص 81 .

موصوف است و هر موصوفى شهادت مى دهد كه غير از صفت است. پس هر كس خداوند سبحان را با صفاتى از مخلوقات توصيف كند، حضرت حق را با ديگرى قرين ساخته است. و هركس حضرت حق را با چيز ديگرى قرين نمايد، دوگانگى در ذات او قائل شود. و كسى كه دوگانگى براى حضرتش قائل (شده باشد) شود، اجزايى براى حضرت باريتعالى قائل شده، و اين با ذات حضرت حق نمى سازد و به طور كلّى او را نشناخته است و در وادى شرك داخل و سرگردان شده است. بنابراين اميرالمؤمنين عليه السلام با ترسيم و تبيين عبارات متقن و كوتاه و پرمعنى، به گونه اى حضرت حقّ (عزّ اسمه) را معرّفى فرموده است، كه بالاتر از آن تصوّر نمى شود، كه اين از خصوصيات بارز امام معصوم در شناساندن خالق جهان آفرين مى باشد.

باز هم براى معرفى و شناخت ذات بارى از زبان مبارك معصوم، به سراغ

ص: 62

صحيفه سجاديه، ششمين معصوم و چهارمين امام و رهبر شيعيان جهان مى رويم، تا توشه اى بس گرانقدر و ارزشمند از خرمن وجودى آن امام همام، به قدر معرفت خود دريافت نمائيم. و از سوى ديگر بر همگان واضح و آشكار گردد، كه همان گونه كه امير المؤمنين عليه السلام فرموده اند، هيچ كس را نمى توان با آل محمّد عليهم السلام مقايسه كرد.

امام زين العابدين عليه السلام در دعاى اوّل صحيفه سجاديه اين چنين مى فرمايد: «اَلْحَمْدُلِلّهِ الاْءوَّلِ بِلا اَوَّلٍ كانَ قَبْلَهُ، وَ الاْخِرٍ يَكُونُ بَعْدَهُ، اَلَّذى قَصُرَت عَن رَؤْيَتِهِ اَبْصارُ النّاظِرينَ، وَ عَجَزَت عَن نِعْمَتِهِ اَوْهامُ الْواصِفينَ، اِبْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقَ اِبْتِداعا وَ اَخْتَرَعَهُم عَلى مَشيَّتِهِ اِخْتِراعا»(1) سپاس و ستايش مخصوص

ص: 63


1- دعاء يكم صحيفه سجاديه، ترجمه الهى قمشه اى، ص 29 .

خداوندى است كه، هستى او اولين وجود در هستى، و مبدء آفرينش است، بدون اين كه آن ذات ازلى را اوّل و ابتدايى باشد. بى آن كه آن حقيقت ابدى را آخر و انتهايى باشد. در حقيقت حىّ سبحان (جلّ جلاله) هستى ذاتى ازلى و موجود سرمدى ابدى است، كه هستى مقدّس و مبارك او اوّل و آخر ندارد و ابتداء و انتها براى او متصوّر نمى باشد. (1) و به سخن ديگر، موجودى قبل از ذات اقدس كبريائى و بعد از او، موجود نتواند بود، زيرا هستى او بر هر قبلى و بر هر بعدى از نظر زمانى و دهرى و سرمدى، افاضه و احاطه وجودى دارد و به هيچ عنوان از نظر زمانى، قابليت و بعديت زمانى قابل تصوّر نخواهد بود.

ص: 64


1- همان مدرك سابق .

در ادامه حضرت سجاد عليه السلام به درگاه ذات مقدّس خداوندى عرضه مى دارد: آن يگانه ذاتى كه ديده بينندگان از ديدنش قاصر، (ديدگان آنان كه جهان و ماوراى جهان و مادون جهان و هر آنچه در آن هست را مى بينند، از ديدن و رؤيت حضرت حق عاجزند) و فهم و انديشه توصيف كنندگان، عاجز از وصف و نَعْتِ او هستند (آن ها كه وصف كردن را مى شناسند و ابزار سخن در اختيار دارند، قدرت توصيف ذات بارى جل جلاله را ندارند، گرچه آن ها هم عاجزند) يعنى نه تنها با چشم حس از ديدن و رؤيت ذات مقدّسش ناتوان، بلكه با تصورات چشم عقل و هوش هم عاجز و از احاطه به اوصاف ذاتش ناتوان. آن چنان نور جمالش و فيض جلالش قواى ادراكى در حسّ و وهم و خيال و عقل را مقهور ساخته، كه با اين كه در همه جا آشكار و واضح ترين اشياء و موجودات است، امّا قوا و حواس ظاهرى و عقول عارفان و بصيرت آنان، به كُنه حقيقت ذاتش نمى رسد. به قول شاعر عارف، الهى قمشه اى:

ص: 65

عين پيدايى است و بس پنهان *** سرّ پنهانى است و بس پيدا

هويدا و نهان از چشم امكان *** خرد حيران در آن پيداى پنهان

ترسيم نظام احسن

عالم آفرينش و جهان هستى را بدون اين كه مثال و تمثال و مانندى براى ايجادش داشته باشد، بدون سابقه قبلى، به قدرت و مشيت كامله و بالغه خود، با يك نظم دقيق و زيبا و بى نظير و يك نظام احسن و اتم بيافريد. و بعد از آن كه تمامى مخلوقات خلقت يافتند به اراده كامله خود، از عوامل بالا به راه محبّت خود جهت سير و سلوك برانگيخت و چنان به اراده و به محبت و عشق خود مسخّرشان نموده، كه هيچ كس از آنچه مشيّت و اراده خداوند او را مقدّم داشته، نمى تواند قدمى مؤخّر گذارد و آن كس كه مؤخّر داشته است، نمى تواند قدمى مقدّم بگذارد.

ص: 66

نيايش در قالب ترسيم وحدانيّت حضرت حق (عزّ اسمه) اين چنين توحيد ذاتى و توحيد صفاتى ذات مقدّس كبريايى را توصيف مى نمايد و از قدرت كامله ذات بارى و مشيت بالغه او در رابطه با پديدآوردن مخلوقات و جهان سخن مى راند؟ بنابراين هيچ كس جز معصوم عليه السلام از عهده چنين كارى برنخواهد آمد. و اين همان است كه امام على عليه السلام فرمود : «اِلَيْهِم تَفيى ءُ الْغالى، وَ بِهِم يُلْحَقُ التّالى» يعنى: غالى و غلو كننده به سوى آنان بازمى گردد و عقب مانده به آنان ملحق مى شود. بنابراين هر كس از هر فرقه و مرام و مسلك، كه بخواهد منحرف نشود و از طريق و مسير اصلى شناخت حضرت حق جدا نشود، مى بايست پيرو حقيقى اين خاندان گرانمايه باشند.

معرفى خداوند تعالى در كتابش اين چنين است : «وَ هُوَ مَعَكُم اَيْنَ ما كُنْتُم» او

ص: 67

(خداوند) با شماست هر كجا باشيد .(1) و همچنين: «وَ نَحْنُ اَقْرَبُ اِلَيْهِ مِن حَبْلِ الْوَريدِ» ما به انسان از رگ گردن (رگ قلب) نزديك تريم. (2) و بعد مى فرمايد: «وَ اعْلَمُوا اَنَّ اللّه َ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ» و بدانيد خداوند ميان انسان و قلب او حايل مى شود. (3) و در جايى ديگر اين چنين مى فرمايد: «لا تُدْرِكُهُ الاَبْصارُ» هيچ چشمى خدا را نمى بيند (4) و يا «لَن تَرانى» هرگز مرا مشاهده نخواهى كرد .(5)

اما منحرفان و آنان كه از حقيقت اصلى راه پيامبران و ائمه هدى (سلام اللّه عليهم اجمعين) جدا گشتند، با نقل برخى اراجيف و سخنان شرم آور و دور از

ص: 68


1- 4 / حديد.
2- ق / 16 .
3- 24 / انفال .
4- 103 / انعام .
5- 143 / اعراف .

استدلال و منطق و عقل، خداوند تبارك و تعالى را كوچك و جسم و قابل رؤيت معرفى كرده اند. طايفه مجسمه، براى خداوند تعالى صفاتى همچون صفات ممكنات قائل شده اند و او را (العياذباللّه) تا سر حدّ جسم و جسمانيّات تنزّل داده اند و براى او شكل و دست و پا و مو ترسيم نموده اند. و گروهى از اهل تشبيه، خدا را حقيقتا جسم مى دانند، و بعضى از آنان او را مركّب از گوشت و خون، و برخى او را (خدا را) نور درخشان مى پندارند. (1) در حالى كه امام اميرالمؤمنين على عليه السلام با ديد ولايت و امامت و سيراب شده از سرچشمه زلال وحى، و شاگرد و مريد و وصىّ به حقّ حضرت رسول اكرم محمدبن عبداللّه صلى الله عليه و آله آن گونه خداوند تبارك و تعالى را تفسير و تبيين و تعريف مى فرمايد، كه هيچ كس جز خودش و معصومين

ص: 69


1- پيام امام، ترجمه نهج البلاغه، حضرت آية اللّه العظمى مكارم شيرازى، ج اول، ص 106 .

ديگر نتوانسته و نمى توانند بيان كنند. در يكى از خطب نهج البلاغه اين چنين مى فرمايد: «وَ الرّادِعُ أُناسِىَّ الاَبْصارِ عَن تَنالَهُ اَوْ تُدْرِكَهُ أَوْ تُبْصِرَهُ» آن كس كه مردمك چشم ها را از مشاهده ذات پاكش و رسيدن به او بازداشته است. (1) در خطبه ديگر از كتاب گرانقدر نهج البلاغه در توصيف ذات مقدّس كبريائى اين چنين مى فرمايد: «اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذى لا تُدْرِكُهُ الشَواهِدُ وَ لا تَحْويهِ الْمَشاهِدُ وَ لا تَراهُ النَّواظِرُ وَ لا تَحْجُبُهُ السَّواتِرُ» (2) حمد و سپاس خدايى را سزاست، كه حواس او را درك نكند، و مكان ها وى را در بر نگيرد، ديده ها او را نبيند، و پوشش ها او را مستور نسازد.

ص: 70


1- همان مدرك، ص 107، خطبه 91 .
2- پيام امام، شرح ترجمه نهج البلاغه، آية اللّه مكارم شيرازى، ج 1، ص 108 .

بنابراين بهترين و عالى ترين تعبيرات لطيف از زبان مبارك اميرمؤمنان، حضرت على عليه السلام براى شناخت دقيق حضرت حق، در جملات گوناگون صادر شده است، كه همچون آفتاب بر تارك تاريخ اسلام و جهان، به عنوان نمودارى از حقايق پرتوافكن گرديده و در برابر عقايد باطل و خرافى از هر نوع آن، چه افراط و چه تفريط نورافشانى مى كند. همچنين در برابر گروه افراطيون، دسته ديگر عقيده دارند كه اصلاً شناخت خداوند غيرممكن است، و مى گويند ما از اوصاف و صفات خدا هيچ نمى فهميم و از عالم بودن او مطلقا چيزى درك نمى كنيم. كه اين ها هم تفريط كاران هستند و در راهى گام مى نهند و نهاده اند كه جز ظلمت و تاريكى و مسدود نمودن معرفة اللّه! و با تعطيل كردن مسير شناخت خداوند تبارك و تعالى، درك توحيد و شناخت صفات حضرت حق را مسدود و منكران حقيقى اوصاف و صفات ربّ العالمين شده اند.

ص: 71

كه در اين راستا اميرالمؤمنين عليه السلام خطّ مستقيم معرفت و شناخت خداوند تعالى را از ميان افراط و تفريط هاى ناهنجار، با ترسيم درست و به صورت دقيق ترين و رساترين درس وحدانيّت حضرت حقّ به همگان نشان داده است.

ولايت امام

آرى، او (اميرالمؤمنين سلام اللّه عليه) و فرزندان مطهّر و گراميش سراج منير و صراط مستقيم و نور هدايت انسان ها و مسلمان ها در طول تاريخ بوده و هستند و اصلاً افتخار آفرينش به وجود مبارك اين خاندان مطهَّر و مطهِّر است. و اگر وجود و موجوديّت آفرينش تجلّى دارد و هر چه وجود پيدا كرده، به احترام پيامبر و آل پيامبر اسلام عليهم السلام مى باشد. در اين جا باز هم از لسان مبارك مولاى متقيان، حضرت على عليه السلام كه در ستودن ائمه هدى (صلوات اللّه عليهم) مى فرمايد، مى آوريم .

ص: 72

حضرتش در ادامه خطبه مى فرمايد: «قَد طَلَعَ طالِعٌ، وَ لَمَعَ لامِعٌ، وَ لاحَ لائِحٌ، وَ اعْتَدَلَ مائِلٌ، وَ اسْتَبْدَلَ اللّه ُ بِقَوْمٍ قَوْما، وَ بِيَوْمٍ يَوما، وانْتَظَرْنَا الْغَيْرَ انْتِظارِ الْمُجْدِبِ الْمَطَرِ»(1) مى فرمايد: آگاه باشيد كه خورشيد (امامت و ولايت ما خانواده، به صورت آشكار بعد از گذشت زمان با عملكرد ديگران به عنوان حكومت كه نتوانستند آنچه اسلام مى خواهد به انجام رسانند و همچنين از عهده اجراى حق و عدالت برنيامدند) طلوع كرد و آشكار شد و درخشندگى اسلام را به اعتبار ما روشن ساخت. آثار فتنه و جنگ هايى كه در اثر كنار گذاردن ما از حكومت كه حقّ مسلم ما بود هويدا شد. (اگر مردم گوش به فرمان پيامبر خود مى بودند و از ما فاصله نمى گرفتند و گول منحرفان را نمى خوردند) انحراف و

ص: 73


1- نهج البلاغه، فيض الاسلام، خ 152، ص 470 .

كجى و نادانى و گمراهى به سوى آن ها سرازير نمى شد.

اكنون خداوند، بعد از آن همه فتنه و جنگ و انحراف، مسير را مستقيم و راست كرد (و تمام موانع را برطرف نمود و گروهى كه نتوانستند اوامر خداوند تعالى و پيامبر عظيم الشأن اسلام را پياده نمايند و در حقيقت بدون اين كه شايستگى كار خلافت و حكومت را داشته باشند، مسؤوليت را برداشتند و مردم را از مسير اصلى منحرف نمودند، خداوند گروهى ديگر، كه حق آنان بوده و مى باشد را به جاى آنان كه حق نبودند قرار داد) و روزى را به روز ديگر تبديل فرمود و ما انتظار تغيير اوضاع و گردش روزگار را (با وضعيّت به وجود آمده، از قبيل پياده نشدن احكام اسلام و ظلم و جور و ستمگرى و غارت بيت المال) داشتيم. (و زمينه را براى ترويج اسلام و حكومت اسلامى به وسيله ما فراهم شده مى بينيم) مردم همانند آنان كه در دورانى از سال قحطى كشيده و خشكسالى

ص: 74

ديده كه منتظر باران هستند، مى باشند. (مردم بر مبناى فطرت ذاتى كه خلقت يافته اند و از حقّ و عدالت و مساوات و هدايت و رستگارى مى توانند بهره مند شوند، محروم شده اند و چشم به عدالت اجتماعى بودند، تا همچون قحطى كشيدگان در دوران خشكسالى، از باران ترنّم و گهربار حكومت ولايت بهره مند گردند).

آرى! انسان وقتى به كمال مطلوب خود مى رسد تنها موجودى از ميان همه موجوداتِ خداوند سبحان است، كه مى تواند مظهر اسم اعظم (اللّه) گردد و الگو و سرمشق براى انسان هاى ديگر واقع شود. بنابراين كامل ترين انسان ها، وجود نازنين و مقدّس محمّد صلى الله عليه و آله و آل محمّد عليهم السلام مى باشند كه خداوند تعالى آنان را براى هدايت انسان ها و كلّ آفرينش برگزيده است، و علّت اين برگزيدگى و انتخاب هم براى اين است كه اين بزرگواران مظهر اسم اعظم (اللّه) يعنى مظهر صفات

ص: 75

جمال و جلال حضرت حقّ هستند.

احد در ميم احمد گشت ظاهر *** درين دور اول آمد عين آخر

ز احمد تا احد يك ميم فرق است *** جهانى اندرين يك ميم غرق است

بر او ختم آمده پايان اين راه *** در او منزل شده اَدعُوا الى اللّه

تجلّى اسم اعظم

زمانى كه تمامى مظاهر اسماء فانى مى شوند و اسم ها ديگر مظهرى ندارند، تنها چيزى كه از تمامى اسماء شريفه باقى مى ماند، دو اسم شريف (ذوالجلال و الاكرام) است، كه اين دو اسم شريف تحت اسم اعظم (اللّه) تجلّى مى يابند. بنابراين هر موجودى كه مظهر اسماء (ذوالجلال و الاكرام) باشد، در واقع مظهر اسم اعظم (اللّه) خواهد بود و چون (اللّه) اسم اعظم خداوندى است و تمام اسماء تحت آن هستند، يقينا وجود بقيه مظاهر، فرعِ وجود اين مظهر اعظم خواهند بود كه محمّد

ص: 76

و آل محمّد عليهم السلام مظهر اسم اعظم حضرت باريتعالى مى باشند و خداى تبارك و تعالى به احترام اسم اعظم خود، كه متجلّى دروجودات مقدّسه محمّدوآل محمّد عليهم السلام گرديده است، تمامى جهان را خلق فرموده است. و به اعتبار همين جايگاه عظيم، امام و راهنماى ديگر انسان ها واقع شده اند كه هيچ كس در هيچ زمانى قدرت تقابل علمى، اخلاقى، فرهنگى و معنوى و مادى (از نظر قدرت مادى و معنوى) را ندارند. و اين بزرگواران هر چه از خود بگويند، در حقيقت از قدرت تفويضى از ناحيه حضرت حق بيان فرموده اند، كه در ادامه خطبه چنين مى فرمايد: «وَ اِنَّمَا الاَئِمَّةُ قُوّامُ اللّه ِ عَلى خَلْقِه، وَ عُرَفاؤُهُ عَلى عِبادِهِ»(1) و به درستى كه ائمه (پيشوايان) براى خلايق، مقتدى و راهنماى به حق هستند، تا او را به بندگانش بشناسانند.

ص: 77


1- نهج البلاغه، فيض الاسلام، ج 152، ص 470 .

در حقيقت، امام و پيشواى حق مى بايست به امور امامت قيام كند و شرايع دين را براى هدايت مردم، به مردم عرضه نمايد. و همچنين بر آنان كه واقعا مى خواهند پيروى كنند، واجب مى شود كه دوستى و پيروى اين خاندان گرانمايه را از جان و دل پذيرا باشند، زيرا ائمه اثنى عشر (عليهم السلام) براى هدايت و راهنمايى خلايق، در قالب امر و نهى از خداوند تعالى معرفى شده اند، تا به واسطه آن بزرگواران، خداوند تعالى شناخته و پرستيده شود. شناخت و اعتقاد و يقين از جمله عناوين و مواردى است كه پيروان ائمه هدى (سلام اللّه عليهم) و ديگر انسان ها، مى بايست از طريق خلفاء بر حق به آن ها واقف و آگاه گردند، تا در مسير هدايت به سوى حضرت بارى (جلّ جلاله) دچار شكّ و ترديد نشوند. و اين خوشبختانه به وفور براى راهنمايى آنان كه بخواهند هدايت شوند، در كلمات گهربار ائمه معصومين و در حركات و اعمال و زندگى آن

ص: 78

بزرگواران، به عنوان سننى صالحه و باقيه، از طريق علماى بزرگوار شيعى به طور متقن و قوى رسيده است.

بنابراين تا شناخت ائمه و پيشوايان دينى تحقّق نيابد، شناخت حضرت بارى محقّق نمى شود. و تا آگاهى و بينش در جسم و جان انسان هاى پيرو صورت نگيرد، اطاعت و پيروى معناى اصلى خود را در قالب عمل نمى يابد، و لذا خداوند فقط به وسيله آنان شناخته و پرستش مى شود: «لا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ اِلاّ مَن عَرَفَهُم وَ عَرَفُوهُ، وَ لا يَدْخُلُ النّارَ اِلاّ مَن أَنْكَرَهُم وَ أَنْكَرَوُهُ»(1) حضرتش (اميرالمؤمنين عليه السلام ) مى فرمايد: داخل بهشت نمى شود، مگر كسى كه آنان (ائمه معصومين) را بشناسد، يعنى اعتقاد قلبى و عملى به خلفاء بر حق و جانشينان حقيقى پيامبر

ص: 79


1- همان مدرك سابق، ص 471 .

عظيم الشأن اسلام داشته باشد.

بايد اذعان كرد اگر كسى آنان را دوست داشته و باور كرده باشد، مطيع و پيرو آن ها خواهد شد. پس كسى كه از خلفاء بر حق اطاعت و پيروى ننمايد، ايشان را نشناخته و از اين اعتقاد ظاهرى و دوستى بى محتوى، سودى به دست نمى آورد. و حقيقتا داخل بهشت نمى شوند، مگر اين كه قبل از رفتن از اين دنيا آن ها را بشناسد و همچنين توبه كنند تا در قيامت به اذن اللّه و فرمان او، پيشوايان حقيقى او را شفاعت نمايند.

شناخت و معرفت به ائمه هدى عليهم السلام زمينه هدايت در راستاى طريق صراط مستقيم الى اللّه را فراهم مى آورد. لزوم دوست داشتن و به دنبال آن پيروى از ائمه هدى عليهم السلام اعتقاد قلبى و يقين ايمانى به خلفاى بر حقّ پيامبر عظيم الشأن، يعنى اميرالمؤمنين و يازده فرزند آن بزرگوار مى باشد، تا دوستى و هدايت و معرفت

ص: 80

به آنان و راه آنان، سودى براى ما فراهم آورد. بنابراين، اگر كسى آن ها را دوست داشته باشد و همچنين به جانشينى آن بزرگواران اعتقاد داشته باشد، امّا از آن ها اطاعت ننمايد، ايشان را نشناخته و از اين دوستى و اعتقاد طرفى نخواهد بست.

و اين كه در روايات از قول امير المؤمنين عليه السلام آمده است كه: دوستى اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام «يَأْكُلُ السَّيِّئات... الخ» (روايت) يعنى: دوستى على بن ابى طالب عليه السلام بدى ها را نابود مى كند، هم چنان كه آتش هيزم را. و يا نقل شده است به اين كه: داخل آتش نمى شود كسى، مگر منكران آن حضرت. و اين بزرگوار (اميرالمؤمنين عليه السلام ) هم منكران و معاندان را از خويش نمى دانند، علّتش اين است كه اعتقاد به ولايت، محور اصلى و ستون قوى اسلام است. زيرا شناختن ائمه هدى و اعتراف به امامتشان و اين كه هر كدام از آن بزرگواران كه دوازده تن (صلوات اللّه عليهم) هستند، در ايام امامتشان كه از جانب حضرت حق (جلّ جلاله)

ص: 81

تعيين شده است، مفترض الطّاعة هستند و هر يك از آنان، حقّ حاكميت و اجراى حكومت بر مردم زمان خود در تمامى شئون زندگى آن ها را دارا مى باشند. و لذا بر همين اساس است كه ولايت بزرگ ترين ركن و پايه ايمان و شرط قبول شدن اعمال مسلمانان و شيعيان محسوب مى شود و بدون اعتقاد به آن هيچ يك از عبادات، سودى براى فرد مسلمان عبادت كننده ندارد.

و عبادت زمانى سود مى بخشد و انسان را به سعادت حقيقى سوق مى دهد، كه اعمال آن منطبق بر مشى و طريق شريعت باشد و كيفيّت عمل بدان گونه باشد كه شرع بپسندد. و اين امر تحقّق نمى يابد، مگر آن كه از طريق صاحب شريعت و مآخذ متقن و صحيح اخذ شده باشد. و اين هم به هيچ وجه ممكن نمى شود، مگر از ناحيه صاحبان شريعت حقيقى، كه همان امامان معصوم (صلوات اللّه عليهم) مى باشند . و اين امامان حقيقى افرادى نيستند، جز ائمه بزرگوار و معصومين

ص: 82

دوازده گانه، كه فرزندان و جانشينان به حقّ پيامبر عظيم الشأن اسلام، حضرت محمّد بن عبداللّه صلى الله عليه و آله هستند كه از حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام شروع مى شود و به حضرت حجّة بن الحسن العسكرى، امام مهدى صاحب الزمان (عجل اللّه تعالى فرجه الشريف) پايان مى يابد و اينان فرزندان به حقّ پيامبر اسلام و اميرالمؤمنين على عليه السلام و فاطمة الزهرا عليهاالسلام هستند، كه از ناحيه حضرت ذوالجلال تعيين، و براى هدايت بشر و مسلمان ها، بعد از پيامبرمشخص شده اند. و اينان هستند كه قرآن كريم و قانون شرع را براى رسيدن انسان ها به سعادت حقيقى تفسير و تبيين مى نمايند.

چه زيبا و ارزشمند است كه انسانى بتواند، به عنوان درخشان ترين مظاهر تحوّلات فردى و روحانى خود، اساس هدايت و ارشاد ديگران واقع شود و همچون خورشيدى فروزان، فرا راه ديگران قرار گيرد و بزرگ ترين تحولات

ص: 83

تاريخى بشر را تا مدّت نامحدود به دوش كشد. و اين خصيصه، جز از ناحيه ذوات مقّدسه معصومين عليهم السلام كه از جانب حق تعالى تأييد شده باشند، ممكن نمى گردد. حضرت اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام كه بزرگ ترين شخصيت جهان آفرينش بعد از رسول مكرّم اسلام مى باشد، ارزشمندترين مظاهر قدرت خداوندى را از خود بروز و ظهور داده است، كه اگر آن بزرگوار در صحنه گيتى وجود پيدا نمى كرد، معلوم نبود مفاهيم و عبارات و كلمات چگونه تفسير و تبيين و ترجمه مى شد. اين شخصيت والا مرتبه و مافوق بشر، كه توصيف اوصاف و كمالات او براى هيچ كس جز معصومين بزرگوار قابل تصور نمى باشد، داراى دو نوع زندگى است:

اوّل: از نظر خصوصيّات فردى و نسب و تولد و خاندان و امور طبيعى، كه به طور كلّى با افراد بشر تفاوت از زمين تا آسمان و يا محال خواهد بود، «ترسيم

ص: 84

چهره ولايت».

دوّم: از نظر زندگى معنوى و كمالات روحانى و مظاهر قدرت يداللّهى و اعتلا و ارتقاى قدرت روحى، تا آن جا كه به حدّ ستايش رسيده، و بشر از دست يازيدن به اين مقام رفيع و منيع عاجز است. بنابراين، ترسيم چهره تابناك و مبارك و مطهّر اميرالمؤمنين عليه السلام ، براى پى بردن به شخصيت حقيقى و واقعى آن بزرگوار، جز از لسان ولايت نبوّى، يعنى حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله كه (حضرتش)، خود او را در دامان خود تربيت نموده است، ممكن نمى گردد.

ترسيم ولايت علوى

ترسيم خصوصيات اميرالمؤمنين عليه السلام از لسان مبارك پيامبر صلى الله عليه و آله چه زيبا بيان شده است:

قالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : «مَن اَرادَ اَن يَنْظُرَ اِلى اِبْراهيمَ فى حِلْمِهِ، وَ اِلى نُوحٍ فى

ص: 85

حِكَمِهِ، وَ اِلى يُوسُفَ فى جَمالِهِ، فَلْيَنْظُر اِلى عَلِىِّ بْنِ اَبيطالِبٍ» .

ترجمه: هر كس بخواهد ابراهيم را بنگرد با حلم او، و نوح را با حكمت او، و يوسف را با جمال او، به چهره مبارك و صورت بى مانند اميرالمؤمنين على عليه السلام نظر كند. (1) نقل است كه اميرالمؤمنين على عليه السلام در زيبايى، بعد از پيامبر بى نظير بوده. و يك هيئت معتدل و متناسب و يك قامت ورزيده و قوى داشته اند و اين موجب شده كه بتواند روحيّات مبارك خود را با قواى جسمانى بروز و ظهور دهد، وازخودآثارى بگذاردكه چشم روزگارنديده است.دروصف زيبايى حضرتش،شعرا و ادبا، با لسانى كه خود دارند توانسته اند اندكى چهره زيبا و مبارك حضرتش را ترسيم نمايند،كه در برابر صورت تابناك ملكوتى آن بزرگوار بسيار ناچيز است.

ص: 86


1- كتاب چهارده معصوم، عمادزاده، ص 366 .

قمر رنگى ز رخسارش *** شكر طعمى ز گفتارش

بشر را مهر ديدارش *** نهان چون روح در اعضا

رخش مهرى فروزنده *** لبش ياقوتى ارزنده

از آن جا خرد زنده *** از اين نطق سخن گويا

بهشت از خلق او بوئى *** محيط از جود او جوئى

(عماد زاده)

براى شخصيت والاگهر اميرالمؤمنين عليه السلام اسامى و القاب فراوان در كتب و اخبار آورده اند. صاحب كتاب چهارده معصوم به نقل از خوارزمى، بيش از دويست نام وصفى از حضرتش نام برده است، و از كتب اخبار بيش از هزار نام آورده است، كه مشهورترين آن ها عبارتند از: «اسداللّه، يداللّه، عين اللّه، نوراللّه، حيدر و على ؛ كه على مشهورترين از اين چند نام مقدّس است و از ناحيه عرش حضرت حقّ براى آن بزرگوار انتخاب شده از جمله شعر زير كه پس از دعاى ابوطالب، پدر اميرمؤمنان از ناحيه حقّ بر قلب وى الهام شد :

ص: 87

خُصِّصْتُما بِالْوَلَدِ الزَّكِىِّ *** اَلطّاهِرِ الْمُطَهَّرِ الْمَرْضِىِّ

وَاسْمُهُ مِن شامِخٍ عَلِىٍّ *** عَلِىٌّ اشِتُقَّ مِنَ الْعَلِىِّ (1)

درحديث نبوى چنين آمده است: «ياعَلى اَنْتَ الصِّدّيقِ الاَكْبَرِ اَنْتَ الْفارُوقَ الَّذى يَفْرُقُ بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْباطِلِ - اَنْتَ يَعْسُوبُ الدّينِ»(2)

براى اميرالمؤمنين على عليه السلام ، لقب هاى فراوانى موّرخين نقل كرده اند، هرچه شخصيت وجودى فرد قوى تر و گسترده تر باشد، آثار وجودى او بر روى هر

ص: 88


1- شما دو نفر به فرزندى پاك مخصوص شديد كه طاهر و مطهّر و مرضِىّ است و اسم او از بلندترين علوّ من است، همان على كه نام او از نام علوّ من گرفته شده است .
2- چهارده معصوم، عمادزاده، ص 367. معنى عبارت: اى على تويى بزرگترين راستگو، تشخيص دهنده و جداكننده حق از باطل و پناهگاه رئيس و پيشواى بزرگ دين .

اثرى پهناورتر و گسترده تر خواهد بود. شخصيت بارز و بى نظير حضرت، آن چنان ژرف و عميق است كه بر روى هر چيزى اثرى خاصّ مى گذارد: هذا يَعْسُوبُ الدّينِ قائِدِ الْغُرِّ الْمُحَجَّلينَ، اِمامُ الْمُتَّقينَ، اَميرُ الْمُؤْمِنينَ»، از جمله القاب مشهور آن بزرگوار است كه ثبت شده است. (1) پيامبرعظيم الشأن اسلام بالسان مبارك خود، اين چنين حضرتش را در ارتباط باكنيه توصيف مى فرمايد: «اَبَاالْحَسَنَيْن، اَبُوالرَّيْحانَتَيْن، اَبُوالسِّبْطَيْنِ»(2) از مشهورترين كنيه هاى حضرتش (ابوتراب) است، كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در حديثى به او خطاب كرد و فرمود: (توشايسته كنيه ابوتراب هستى) زيرا متواضع و خاك نشين و خاشع بود.

ص: 89


1- همان مدرك، معناى عبارت اين است: على نگهبان دين، رهبر چهره ها و دست و پاهاى نورانى، امام پرهيزكاران و پيشواى مؤمنين است .
2- يعنى على پدر امام حسن و حسين، همان دو گل خوشبو، دو فرزند (بزرگوار) است .

پرورش و تعليم ولايت

اميرالمؤمنين على عليه السلام كه مظهر كمال انسانيّت در بزرگ ترين مكتب توحيدى جهان، و پرورش يافته مهد نبوّت و مكتب الوهيت است. از سن شش سالگى تحت تكفّل (كفالت) پسر عمّ گرامش، حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله قرار گرفت و اين امر به دستور حضرت حق جلّ جلاله، به پيامبرش صادر شده. روزى پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «يا على! خداوند به من امر كرده تو را تربيت كنم و به تو علم و دانش بياموزم، تا مرا معاونت و معاضدت كنى» .(1) مكتب رسالت آن چنان شخصيتى تربيت كرد كه بزرگ ترين مربى جهان بشريت و انسانيّت و اسلاميّت محسوب مى گردد، كه هيچ كس جز معصوم نمى تواند عظمت روح و تكامل نفس و سير

ص: 90


1- همان مدرك، ص 368 .

كمال اخلاقى و قوّه متصّرفه او در نشئه مُلك و ملكوت و پرهيزگارى علمى و اجتماعى او را دريابد. تربيت چنين شخصيتى والامقام و ارزشمند، آن چنان مرشد و هادى مسلمين و شيعيان حضرتش قرار گرفت كه پيروان آن بزرگوار، جز حقّ نگويند و جز حقّ طلب ننمايند و جز حقّ نجويند.

به گفته صاحب كتاب چهارده معصوم كه مى گويد: مكتب تربيتى اميرالمؤمنين على عليه السلام از نظر روانشناسى، بزرگ ترين و عميق ترين و وسيع ترين مكتب علمى و تربيتى جهان بشريّت محسوب مى شود. اين تهذيب و تعليم، از ناحيه بزرگ ترين شخصيت جهان بشريت و در حقيقت عصاره خلقت آفرينش، يعنى حضرت ختمى مرتبت محمّد بن عبداللّه صلى الله عليه و آله صورت گرفته و بازتاب آن فعاليت شگرف، توانسته عملاً دروازه هاى ايمان و تقوا و فضيلت و سجاياى فاضله اخلاقى را، در طول تاريخ و در سطح جهان با برهان منطقى براى مردم

ص: 91

ترجمه نمايد. و در حقيقت با پرورش همين افكار بسيار ارزنده كه از ناحيه ولايت نبوى تحقّق پذيرفت، مسلمانان توانستند چند صد سال بر جهان، حكومت ظاهرى داشته باشند. (1)

على عليه السلام مولدِ خانه زاد

حضرت على عليه السلام و فاطمه زهرا عليهاالسلام در خانه پيامبر نشو و نما يافته اند و اين دو بزرگوار از افاضات عميق حضرت رسول صلى الله عليه و آله بهره مند شده و تربيت كامل گرفتند. گر چه شايد برخى عنوان نمايند كه بعد از مدتى حضرت زهرا عليهاالسلام به خانه شوهر گرامش يعنى حضرت على عليه السلام رفته اند، اما خانه على عليه السلام به استناد روات و مورخين شيعه و سنّى، مشرف بر مسجد و خانه رسول اللّه صلى الله عليه و آله بود. امّا

ص: 92


1- همان مدرك، ص 369 .

تمامى درب ها كه به مسجد باز مى شد، توسط پيامبر اسلام بسته شد، جز درب خانه خود پيامبر و على عليه السلام (وَ سَدَّ الاَبْوابَ اِلاّ بابَهُ) ارتباط و اتّصال به همين موضوع دارد.

سفارش و تأكيد پيامبر به ولايت على عليه السلام

رسول گرامى اسلام، آنقدر سفارش اهل بيت خود را فرمود، كه تمامى كتب عامّه و خاصّه از اين خبر مهمّ مملوّ مى باشد: «قُل لا اَسْئَلُكُم عَلَيْهِ اَجْرا اِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى» (1) بگو هيچ اجر و مزدى از شما نمى خواهم، جز دوستى و مودّت با اقربا و نزديكانم. يكى از اقربا و نزديكان پيامبر، اميرالمؤمنين على عليه السلام است كه در دامن حضرتش تربيت يافت. اصلاً اطلاق كلمه اهل بيت، به اولين خانواده

ص: 93


1- 23 / شورى .

ولايت، كه متشكّل از اميرالمؤمنين على عليه السلام و فاطمه زهرا عليهاالسلام و امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام و امّ كلثوم و زينب است، منتسب شده است و حديث (اَهْلُ بَيْتى اَمانٌ لاَِهْلِ الاَرْضِ) كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده است: (اهل بيت من، امنيت براى اهل زمين است) يعنى: استقرار نظم و امنيّت در كلّ آفرينش، به بركت وجود مبارك پيامبر و اهل بيت گرامش عليهم السلام تحقّق يافته است و اين جزء نظام تكوين حضرت حقّ محسوب شده است .

ص: 94

وصايت اميرالمؤمنين عليه السلام

اميرالمؤمنين على عليه السلام از دوران كودكى كه تحت سرپرستى پيامبر اسلام قرار گرفت، زمينه جانشينى و وصايت حضرتش، پس از رسول اللّه صلى الله عليه و آله تحقق يافته است. صاحب كتاب چهارده معصوم (1) به نقل از اكثر علماى اهل سنت، حديث مشهور نبوى را با سند و مدرك صحيح آورده است: «قالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : اِنَّ هذا اَخى وَ وَصِيّى وَ وَزيرى وَ خَليفَتى فيكُم فَاسْمَعُوا لَهُ وَ اَطيعُوا». رسول اكرم فرمودند: به درستى كه اين على، برادر و وصى (جانشين) و وزير و خليفه (حاكم) شما خواهد بود. همان گونه كه حرف مرا شنيديد و اطاعت كرديد، پس از او بشنويد و تبعيّت كنيد.

ص: 95


1- چهارده معصوم، ج 1، ص 371 .

جريان طرح ولايت و وصايت اميرالمؤمنين على عليه السلام زمانى مطرح گرديد، كه پيامبر اسلام از اقربا و خويشاوندان نزديك خود دعوت به عمل آورد و اميرالمؤمنين عليه السلام كودكى بود كه (8) الى (9) سال از سنّ مباركش مى گذشت. دعوت پيامبر براى نبوّت و امامت براى نخستين مرتبه و درخانه خودش بود، كه خويشان و نزديكان به اسلام فرا خوانده شدند و هيچ كس به دعوت حضرت رسالت پناه جواب لبّيك ندادند، و فقط اميرالمؤمنين على عليه السلام بوده است، كه دعوت پيامبر را جواب مثبت داده است. در ارتباط با انتخاب راه، على عليه السلام مجبور نبود كه جواب گويد، اما جواب فرموده، آن هم جواب مثبت و به اين تعهد و پيمان براى هميشه پايبند بوده است، همان طور كه تمامى فرق مسلمين، از علما و دانشمندان و غير مسلمين در كتب خود آورده اند.

و لذا اكثر مورخين، نقل كرده اند كه «اِنَّهُ لَم يُشْرِك بِاللّهِ شَيْئا» به درستى كه

ص: 96

اميرالمؤمنين على عليه السلام ، حتّى لحظه اى به خداوند تعالى شرك نورزيد. در جريان دعوت اقربا و خويشان چنين نوشته اند كه پيامبر صلى الله عليه و آله اقربا و خويشان خود را دعوت نمود و اين ها فرزندان عبدالمطلّب بودند. حضرت طعامى فراهم نمود، زمانى كه خواستند به غذا خوردن شروع نمايند، فرمودند: «بِسْمِ اللّه ِ» كه موجب تعجّب همگان شد. بعد از صرف غذا فرمود: «من از جانب خداوند بزرگ برانگيخته شدم و فرستاده او، و مأمورم كه شما خويشان و اقربا را به خداى بى همتا دعوت كنم» و براى بيان اين دعوت سوگند ياد نمود: «به خدا سوگند، من برانگيخته خدا هستم». در ادامه فرمودند: «من شما را به دو كلمه دعوت مى كنم، اوّل به وحدانيّت پروردگار، دوم به رسالت خودم؛ كه من پيغمبر او هستم. هر كس دعوت مرا اجابت كند و به ياريم برخيزد، برادر و وزير و جانشين من پس از من خواهد بود».

ص: 97

تمامى مورخين، از شيعه (1) و سنّى نقل كرده اند كه در جمع افراد حاضر در جلسه، هيچ كس جز اميرالمؤمنين عليه السلام نبود، كه بدون درنگ از جا برخيزد و اظهار نمايد من به تو ايمان آوردم. اصلاً از اهل جلسه، هيچ كدام جواب ندادند و اين امر سه بار تكرار شد و حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرموده اند: «بنشين يا على» تا دفعه آخر فرموده اند: «يا على! توئى برادر من و وزير من و تويى جانشين من و تويى وارث من پس از من». آرى، اميرالمؤمنين على عليه السلام از همان اوان كودكى، سخت پايبند تعهّد و پيمان و وفادارى به اسلام و پيامبر بود. اميرالمؤمنين على عليه السلام در پايدارى به وفا و تعهّد اخلاقى و ايمانى، آن چنان عظمتى از خود نشان داد، كه موجب شگفت و تعجّب همگان را فراهم كرد، تا آخرالامر در راه اين جهاد مقدّس، در محراب عبادت به ضرب شمشير يكى از شقى ترين افراد به شهادت رسيد.

ص: 98


1- عمادزاده به نقل از مروج الذهب مسعودى، ج 1، ص 372 آورده است.

مناقب اميرالمؤمنين عليه السلام از لسان مباركش

اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: من هفتاد منقبت دارم كه هيچ كس را چنين نيست.

اوّل: يك چشم به هم زدن، مشرك به خداوند تعالى نبودم يا نشدم، ولات و عزّى را نپرستيدم. اِنّى لَم اُشْرِك بِاللّه ِ طَرْفَةَ عَيْنٍ وَ لَم اَعْبُدُ الاّتِ وَ الْعُزّى (1)

دوم: هرگز مى (مسكرات) ننوشيدم.

سوم: در كودكى رسول خدا صلى الله عليه و آله نگهدارى مرا از پدرم درخواست كرد، و من از همان وقت با آن حضرت همخواب و هم خوراك و طرف صحبت بودم.

چهارم: (اَوَّلُ النّاسِ ايمانا وَ اِسْلاما) پيش از همه ايمان و اسلام آوردم.

ص: 99


1- خصال شيخ صدوق، ج 2، ص 355 .

پنجم: رسول خدا به من فرمود: «اى على! نسبت تو به من، چون نسبت هارون است به موسى، جز آن كه پس از من پيغمبرى نباشد».

ششم: من آخرين كسى بودم كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله جدا شدم و او را در قبرش گذاردم.

هفتم: رسول خدا صلى الله عليه و آله چون به غار ثور رفت، مرا در جاى خود خوابانيد و با پتوى خود پوشانيد. چون مشركان به خانه او آمدند، گمان بردند من محمدم. مرا از خواب بيدار كردند و گفتند: رفيقت چه شد؟ گفتم، دنبال كارى رفت. گفتند: اگر گريخته بود، اين على هم با او گريخته بود.

هشتم: رسول خدا صلى الله عليه و آله هزار در دانش بر من گشود، كه از هر يك هزار باب گشوده مى شد، و يكى از آن ها را به ديگرى ياد نداد.

نهم: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى على! چون خداوند اولين و آخرين را محشور

ص: 100

كند، براى من منبرى برتر از منبر پيغمبران گذارد و براى تو منبرى برتر از منبر اوصياى ديگر و تو بر آن بالا مى روى .

دهم: اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: من از رسول خدا شنيدم كه مى فرمود: اى على! چيزى در قيامت به من نداده اند، جز آن كه مانند آن را براى تو درخواست كردم.

يازدهم: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم، مى فرمود: اى على! تو برادر منى و من برادر توام، دست تو در دست من است تا به بهشت رويم .

دوازدهم: من از رسول خدا شنيدم كه مى فرمود: اى على! تو در امّت من همانند كشتى نوح هستى كه هر كس بر آن سوار شد، نجات يافت و هر كس تخلّف ورزيد، غرق شد.

سيزدهم: رسول خدا صلى الله عليه و آله عمّامه مبارك خود را با دست مبارك خود بر سر

ص: 101

من بست و دعاى پيروزى بر دشمنان خدا را بر من خواند، تا به يارى خدا آن ها را شكست دادم.

چهاردهم: رسول خدا صلى الله عليه و آله به من فرمود كه، بر پستان خشكيده گوسفندى دست بكشم. عرض كردم: شما دست بكشيد. فرمود: اى على! كردار تو كردار من است، من بر آن دست كشيدم و به من شير داد. يك جرعه به رسول خدا صلى الله عليه و آله دادم، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: من از خدا درخواست كردم كه برايم دست تو را بركت دهد، اجابت فرمود. (1)

پانزدهم: رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا وصىّ خود كرد و فرمود: اى على! غير از تو كسى مرا غسل ندهد و به خاك نسپارد، زيرا اگر كسى جز تو عورت مرا ببيند،

ص: 102


1- خصال، شيخ صدوق، ص 355 و 356 .

ديده هايش از كاسه بيرون مى آيند. عرض كردم: من چگونه تنها مى توانم شما را از دستى به دستى بگردانم؟ فرمود: از غيب به تو كمك مى شود. اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد: به خدا نخواستم عضوى از اعضاء او را بگردانم جز آن كه براى من گرديد. (1)

شانزدهم: با اين كه ابوبكر و عمر از فاطمه عليهاالسلام خواستگارى كرده بودند، خدا از بالاى هفت آسمان او را به من تزويج كرد و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى على! اين نعمت بر تو گوارا باد، كه خداوند، فاطمه سيّده زنان اهل بهشت و پاره تن مرابه تو تزويج كرد. عرض كردم: يا رسول اللّه! مگر من از تو نيستم؟ فرمود: اى على! چرا تو از منى و من از تو، چون دستى نسبت به دست ديگر، در دنيا و آخرت از

ص: 103


1- خصال، شيخ صدوق، ص 355 و 356 .

تو مستغنى نيستم.

هفدهم: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى على! تو در آخرت پرچم حمد را به دست دارى و در قيامت به من از همه نزديك تر نشينى. مسندى براى من پهن كنند و مسندى براى تو، من در گروه پيغمبرانم و تو در گروه وصيّان، بر سرت تاجى از نور و اكليلى از كرامت گذراند. هفتاد هزار فرشته تو را در ميان گيرند، تا خدا از حساب خلايق فارغ شود.

هيجدهم: اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم مى فرمود: تو در ميان امتّم نمونه باب حطه اى در بنى اسرائيل. هر كسى در ولايت تو درآيد، در درى كه خدا فرموده، درآمده است. (باب حطّه) همان بابى است كه خداوند تعالى امر فرموده بود به قوم بنى اسرائيل، كه از آن در وارد شوند تا سعادتمند گردند. بنابراين با اين تشبيه بسيار زيبا، كه رسول گرامى اسلام

ص: 104

فرموده است، خواسته اند بفهمانند كه اگر بخواهيد سعادت دنيا و آخرت را كسب نمائيد، بايد پيروى و تبعيّت از ولايت اميرالمؤمنين على عليه السلام را قولاً و عملاً به منصه ظهور درآوريد، كه اين مورد رضايت حق تعالى است و همان مسير و راهى است كه خداوند تبارك و تعالى مشخص فرموده است.

نوزدهم: اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم مى فرمود: من شهر علمم و على درب آنست، هرگز به شهر نتوان درآمد، جز از در آن. سپس فرمود: اى على! تو به زودى عهد مرا رعايت مى كنى و به روش من نبرد مى كنى و امّت من با تو مخالفت مى كنند.

بيستم: اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم، مى فرمود: خداى تبارك و تعالى دو فرزندم حسن و حسين عليهم السلام را از نورى آفريده، كه به تو و فاطمه عليهاالسلام ارزانى داشت. آن ها مانند دو گوشواره باشند كه بر گوش لرزانند،

ص: 105

درخشانى آن ها هفتاد برابر درخشانى شهيدان است. اى على! به راستى خداى تبارك و تعالى به من وعده داده كه آن ها را چنان گرامى دارد كه كسى را گرامى نداشته، جز پيغمبران و مرسلين. (آرى اين هم بابى براى تقويت و ولايت علوى، توسط ولايت نبوى) .

بيست و يكم: اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد: حضرت رسول صلى الله عليه و آله در زندگى خويش انگشتر و زره و كمربندش را به من داد و شمشيرش را به كمر من بست و با آن كه همه اصحابش حضور داشتند و عمويم عباس هم حاضر بود، خداوند مرا بدين كرامت مخصوص گردانيد، نه آنان را. (تثبيت ولايت از ناحيه مقدّسه حضرت حق، چنان مستحكم و قوى است كه رسول گرامى اين چنين در دادن ابزار و لوازم شخصى خود به وصى و جانشينش دقّت كافى مبذول مى فرمايد).

ص: 106

بيست و دوم: اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد: خداى تبارك و تعالى اين آيه را نازل فرمود بر پيامبرش: (اى كسانى كه ايمان آورديد، چون با رسول خدا صلى الله عليه و آله نجوى كنيد، پيش از نجوى، صدقه بدهيد) من قبل از نجوى صدقه دادم و اين آيه نازل شد، كه هيچ كدام از اصحابش پيش از من و بعد از من چنين نكردند.

بيست و سوم: اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: من از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: بهشت براى پيغمبران، پيش از آن كه من وارد شوم قدغن است و براى وصييانِ پيامبران، پيش از آن كه تو وارد آن شوى قدغن. اى على! خداوند تبارك و تعالى درباره تو، به من مژده اى داد كه به هيچ كدام از پيغمبران پيش از من نداده. به من مژده داده كه تو سيّد وصيّانى، و دو پسرت حسن و حسين عليهم السلام دو سيّدِ جوانان اهل بهشتند، در روز قيامت.

بيست و چهارم: اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

ص: 107

خداى تبارك و تعالى درباره تو به من نويدى داده، كه تخلّف ندارد. مرا پيغمبر گردانيده و تو را جانشين و به زودى پس از امتم همان را برخورد كنند ، كه موسى از فرعون برخورد ديد ، شكيبا باش و به حساب خدا بگذار تا مرا ديدار كنى و دوستانت را دوست دارم و دشمنانت را دشمن.

بيست و پنجم: اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: رسول خدا صلى الله عليه و آله سر در گوش من گذاشت و آنچه بوده و تا قيامت خواهد بود به من آموخت، خدا آن را بر من به زبان پيغمبرش جارى ساخت.

بيست و ششم: نصارى مدّعى شدند كه با پيغمبر صلى الله عليه و آله مباهله كنند، خداوند فرو فرستاد كه هر كس در دين اسلام با تو محاجه مى كند، پس از آن چه با منطق علم براى تو آمده، بگو پسران ما و پسران شما و زنان ما و زنان شما و نفس هاى ما و نفس هاى شما را دعوت مى كنيم، سپس لعنت خدا را بر دروغگويان قرار

ص: 108

مى دهيم. دراين جا نفس من نفس رسول خدا صلى الله عليه و آله و منظور از زنان، فاطمه زهرا عليهاالسلام و از پسران، حسن و حسين عليهم السلام بود سپس جمعيت نصارى پشيمان شدند و از رسول خدا صلى الله عليه و آله تقاضاى استغفار كردند و حضرت پذيرفت. آن گاه حضرت فرمودند: به حقّ آن كه تورات را بر موسى و قرآن را به محمّد صلى الله عليه و آله فرستاد، اگر با ما مباهله كرده بودند، همه به صورت ميمون ها و خوك ها مسخ مى شدند.

بيست و هفتم: اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: شنيدم از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه مى فرمود: امّت من با پنج پرچم به عرصه قيامت محشور شوند، نخست پرچمى كه بر سر حوض كوثر درآيد، پرچم فرعون اين امّت است، كه معاويه مى باشد. دوّم سامرى اين امّت كه عمروعاص است. سوم جاثليق اين امّت كه ابوموسى اشعرى است. چهارم ابوالاعور سلمى است. ولى پرچم پنجمين با تو است. اى على! در زير آن مؤمنانند و تو پيشواى آنانى. سپس خداى تبارك و تعالى به آن

ص: 109

چهار پرچم فرمايد: به دنبال خود برگرديد و روشنى جوئيد. در اين حال ديوارى جلو آنان كشيده شود كه درى داشته باشد، در درون آن رحمت است كه آن شيعيان و مواليان منند، كسانى كه با من به همراهى خارجيان و پيمان شكنان و گريزانان از صراط و در رحمت نبرد كردند، كه آنان شيعيان منند و آنان دور از رحمت فرياد كنند، مگر با شما نبوديم؟ اينان گويند: چرا. ولى خود را فريب داديد و بازمانديد و شك كرديد و آرزوهاى دنيا شما را گول زد تا فرمان خدا (مرگ) آمد و شيطان شما را فريفت، امروز از شما چيزى پذيرفته نيست و همچنين از كفّار قبول نيست. جاى شما آتش است، همان آتش پناه شما است، و بد سرانجامى است. سپس امتّم و شيعيانم درآيند و از حوض محمّد صلى الله عليه و آله سيراب شوند. در دست من عصايى است از چوب عوسج و دشمنان خدا را برانم، چنانچه شتران ناشناس را از سر آب چاه مى رانند.

ص: 110

بيست و هشتم: حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد: به راستى من از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: اگر نبود كه غُلات امّتم درباره تو همان مى گفتند، كه نصارى درباره عيسى پسر مريم گفتند، فضيلتى براى تو مى گفتم، كه به هيچ كس نگذرى، جز آن كه خاك زيرپايت را براى شفا بردارند.

بيست و نهم: اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد: به راستى من از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: خداى تبارك و تعالى مرا با ترس دشمنان يارى كرد و از درگاهش (خداوند) درخواست كردم كه ترا هم (اميرالمؤمنين على عليه السلام را) به مانندِ آنچه مرا يارى داده، يارى دهد و براى تو هم مانند آن را قرار دهد.

سى ام: رسول خدا صلى الله عليه و آله روز جنگ بدر مرا فرستاد، يك كف ريگ را حضورش بياورم. من آن ها را گرفتم و بوئيدم، به ناگاه بوى مشك از آن ها ساطع شد. من آن ها را حضور پيامبر صلى الله عليه و آله آوردم، كه آن حضرت آن ها را به مشركان پرتاب

ص: 111

كرد. چهار دانه آن ها از فردوس بود، يك دانه از مشرق و يكى از مغرب و يكى از زير عرش، با هر دانه صدهزار فرشته بود كه براى ما آمده بودند. بدينوسيله خداوند احدى را گرامى نداشته، نه پيش از اين و نه در آينده.

سى و يكم: اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد: از رسول خدا صلى الله عليه و آله به درستى شنيدم كه مى فرمود: اى على! واى بر كشنده تو، كه بدبخت تر از نمرود و شقى تر از پى كننده ناقه ثمود است. و به درستى كه عرش خدا براى كشته شدن تو به لرزه مى آيد. مژده گير اى على! كه تو در شمار صدّيقان و شهيدان و نيكانى.

سى و دوم: اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: خداى تبارك و تعالى از ميان اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله ، مرا به دانستن ناسخ از منسوخ و محكم و متشابه و خاص و عام اختصاص داده.اين منّتى است كه خدابرمن ورسول خودنهاده. رسول خدا صلى الله عليه و آله به من فرمود: اى على! خداوند به من فرمان داده كه ترا به خود نزديك كنم و

ص: 112

دور ننمايم، و ترا بياموزم و با تو درشتى نكنم. بر من لازم است كه پروردگار را اطاعت كنم و بر تو لازم است كه حفظ كنى .

سى و سوم: اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا به جنگى برانگيخت و دعاهايى درباره من كرد، و بر جريان امور پس از خودش آگاه كرد. پاره اى از اصحاب آن حضرت، از اين لطف او نسبت به من اندوهناك شدند و گفتند: اگر محمّد صلى الله عليه و آله مى توانست، پسر عمّش را به مقام نبوّت مى رساند. خدا مرا به واسطه اطلاع بر اين موضوع به زبان پيامبرش، سرافراز نمود.

سى و چهارم: اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: به راستى از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: هر كس گمان برد مرا دوست داشته و على عليه السلام را دشمن دارد، دروغ گفته. دوستى من و دوستى او جمع نشود، مگر در دل مؤمن. به درستى كه اى على عليه السلام خداى عزّ و جلّ ،اهل دوستى من و تو را در نخست مقام

ص: 113

پيشروان بهشت قرارداده، و دشمنان من و تو را در زمره گمراهان از امّت به سوى آتش دوزخ قرار داده.

سى و پنجم: اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: به راستى رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا در يكى از جنگ ها به سر چاهى فرستاد، آن چاه آب نداشت، برگشتم و به آن حضرت گزارش دادم. فرمود: گِل دارد؟ عرض كردم: آرى. فرمود: از گل آن بياور. مقدارى گِل از آن آوردم، در آن كلامى فرمود، و فرمود: آن را در ميان چاه انداز. من آن را در چاه انداختم، ناآگاه آب آن جوشيد تا اطراف چاه پُر شد، خدمت آن حضرت آمدم و او را آگاه كردم. به من فرمود: اى على! موفّق شدى، به بركت تو اين آب جوشيد. حضرتش مى فرمايد: اين منقبت در ميان اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله مخصوص من است.

سى و ششم: اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: من از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم

ص: 114

كه مى فرمود: مژده ات باد اى على! به درستى كه جبرئيل عليه السلام نزد من آمد و اظهار كرد اى محمّد صلى الله عليه و آله به درستى كه خداى تبارك و تعالى به اصحاب تو نظر كرد و پسر عمّت، و شوهر دخترت فاطمه عليهاالسلام را بهترين اصحاب تو ديد و او را جانشين تو و رساننده از جانب تو گردانيد.

سى و هفتم: امير المؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: مژده ات باد اى على عليه السلام به درستى كه منزل تو در بهشت برابر منزل من است، و تودرآسايشگاه بلند دراعلا علّيين بامنى. عرض كردم: يارسول اللّه صلى الله عليه و آله اعلا علّيين كدام است؟ فرمود: گنبدى است از دُرّ سفيد، كه هفتاد هزار در دارد و نشيمن من و تو است.

سى و هشتم: اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند عزّ و جلّ دوستى مرا در دل مؤمنان پا بر جا كرد و همچنان دوستى تو را

ص: 115

اى على، در دل مؤمنان. و دشمنى من و تو را در دل منافقان پابرجا كرد. دوست ندارد تو را، جز مؤمن پرهيزكار و دشمن ندارد تو را، جز منافق كافر .

سى و نهم: امير المؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم مى فرمود: هرگز دشمن ندارد تو را كسى از عرب، جز زنازاده و از عجم، جز بدبخت و از زنان، جز آن كه زيرش خراب است.

چهلم: اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: با چشم دردى كه داشتم پيش خود خواند و آب دهن مباركش را در چشم من انداخت و فرمود: بار خدايا! گرميش را سرد كن و سرديش را گرم فرما (شفا عنايت فرما). حضرتش فرموده تاكنون ديگر چشمم درد نيامده است.

چهل و يكم: امير المؤمين على عليه السلام مى فرمايد: رسول خدا صلى الله عليه و آله به اصحاب و عموهاى خود دستور داد، درب خانه هاى خود را از طرف مسجد (خانه هايى كه

ص: 116

درب آن ها به سوى مسجد باز مى شوند) ببندند، ولى درب خانه مرا (اميرالمؤمنين عليه السلام ) بازگذارد. اين امر به دستور خداى تبارك و تعالى انجام شد، كه براى هيچ كس چنين منقبتى نيست.

نقش حساس و تعيين كننده وصى ، يعنى اميرالمؤمنين على عليه السلام در تمامى فرازهاى تبيين شده از ناحيه مقدّس رسول مكرّم اسلام صلى الله عليه و آله روشن شده است ، امّا در اين بخش واضح تر و قوى تر است كه زندگى خصوصى پيامبر، بعد از ارتحال او، به عنوان وصيت، مى بايست از سوى جانشين بزرگوار او كنترل و انجام شود، (به فراز چهل و دوم توجّه فرمائيد) .

چهل و دوم: امير المؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: رسول خدا صلى الله عليه و آله در وصيت خود به من دستور داد كه قرض هايش را ادا كنم، و وعده هايى كه داده روا كنم. عرض كردم: يا رسول اللّه! شما مى دانيد كه مالى ندارم. فرمود: خداوند تو را كمك

ص: 117

خواهد داد. هيچ كدام از قرض ها و وعده هاى او را نخواستم انجام بدهم، مگر آن كه خداوند آن را آسان كرد، تا همه قرض ها و وعده هاى آن حضرت را انجام دادم. و آن ها را شماره كردم، به هشتاد هزار رسيد، باقى آن ها را هم كه مانده است، به فرزندم حسن عليه السلام وصيت كردم ادا كند. (به وضوح روشن است كه امور ولايت را بعد از ولايت قبلى، ولىّ بعدى بايد به انجام رساند و اين ها از امور ولايت در اسلام است).

چهل و سوم: اميرالمؤمين على عليه السلام مى فرمايد: رسول خدا صلى الله عليه و آله در منزل من آمد، سه روز بود كه چيزى نخورده بوديم. فرمود: اى على! چيزى دارى؟ گفتم: به آن كسى كه تو را گرامى داشته و جامه رسالت پوشيده، سه روز است خودم و همسرم و فرزندانم چيزى نخورده ايم. رو به فاطمه عليهاالسلام كرد و فرمود: برو ميانه اطاق ببين چيزى هست؟ عرض كرد: اكنون بيرون آمدم، چيزى نبود. عرض

ص: 118

كردم: يا رسول اللّه! من بروم؟ فرمود: به نام خدا برو. رفتم، ناگاه ديدم طبقى از خرماى تازه نهاده و كاسه تريد پهلوى آن است. آن ها را حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله آوردم، فرمود: اى على! كسى كه اين خوراك را آورد ديدى؟ عرض كردم: آرى. فرمود: او را براى من وصف كن. عرض كردم: سرخى و سبزى و زردى داشت. فرمود: اين ها نگارهاى بال جبرئيل است، كه شرابه هاى دُرّ و ياقوت دارد. از آن تريد خورديم، تا سير شديم. و هنوز دست ما پاك بود كه جز خطوط كف و انگشت چيزى در آن نبود؟ خدا از ميان اصحاب پيامبر، مرا بدين كرامت مخصوص گردانيد.

چهل و چهارم: امير المؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: رسول خدا صلى الله عليه و آله سوره برائت را با ابوبكرفرستاد، پس ازآن كه رفت، جبرئيل عليه السلام آمدوگفت: اى محمّد صلى الله عليه و آله ! نبايد اين سوره را تبليغ كند، مگر خود يا مردى كه از خودت باشد. پيغمبر صلى الله عليه و آله مرا

ص: 119

بر شتر خويش كه غضباء نام داشت فرستاد، او را در ذوالحليفه دريافتم و سوره را از وى گرفتم و خداوند مرا بدان اختصاص داد.

چهل و ششم: اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز غدير خم مرا پيشواى همه مردم قرار داد و فرمود: هر كه را من آقا و مولاى او هستم، على آقا و مولاى اوست، دور و نابود شوند قوم ستمكار.

چهل و هفتم: اميرالمؤمنين على عليه السلام (فرموده است): رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى على! كلماتى به تو ياد ندهم كه جبرئيل عليه السلام آن ها را به من آموخته؟ عرض كردم: چرا يا رسول اللّه صلى الله عليه و آله . فرمود: بگو: اى روزى ده درويشان، اى مهربان بر گدايان، اى شنواتر از شنوندگان، اى بيناتر از بينايان، از مهربان تر از مهربانان، به من رحم كن و مرا روزى ده.

چهل و هشتم: امير المؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: خداى تبارك و تعالى دنيا را

ص: 120

از ميان نبرد، تا قائم خاندان ما ظهور كند، دشمنان ما را بكشد، جزيه نپذيرد، صليب ها و بت ها را بشكند و جمله جهان را به پايان رساند و اموال را ضبط كند و برابر تقسيم نمايد و در ميان رعايا به عدالت رفتار كند.

چهل و نهم: اميرالمؤمنين على عليه السلام فرموده است: من از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم، مى فرمود: اى على! به زودى بنى اميّه (لعنة اللّه عليهم) ترا لعنت مى كنند و فرشته خدا هر لعنتى را، هزار لعن بدان ها برگرداند. و چون قائم ما عجّل اللّه تعالى فرجه ظهور كند، چهل سال بدان ها لعن كند.

پنجاهم: اميرالمؤمنين على عليه السلام فرموده است: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: چند طايفه از امتم درباره توآزمايش شوندوگويند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله براى چه على عليه السلام را وصىّ خود كرده، با آن كه چيزى به جا نگذاشته است؟ (در ادامه رسول مكرّم اسلام مى فرمايد) آيا قرآن مجيد كتاب پروردگارم، پس از حضرت حقّ

ص: 121

(جَلَّ و عَلا) بهترين چيزها نيست ؟

سوگند به آن كسى كه مرا به راستى فرستاده است، گر تو قرآن را جمع آورى نكنى،هرگزجمع نشود. (يعنى اگر حضرت على عليه السلام كه جانشين به حقّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله هست و از وحى و عوامل آن به طور قطع و يقين آگاه مى باشد، كه چه سوره و چه آيه اى در كجا بايد قرار گيرد، اقدام به جمع آورى ننمايد، هيچ كس از عهده بر نخواهد آمد) و خداوند بدين فضيلت اميرالمؤمنين على عليه السلام را مخصوص گردانيده، كه ديگران شايستگى چنين موهبتى را نداشته اند.

پنجاه و يكم: اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد: خداى تبارك و تعالى خصايص دوستان و اهل طاعت خود را به من عطا فرموده و مرا وارث محمّد صلى الله عليه و آله نموده، هر كه او را خواهد بد آيد، و هر كه را خواهد خوش آيد، و با دست مبارك به سمت مدينه اشاره كرد. (شايد اميرالمؤمنين على عليه السلام مى خواستند بفهمانند خلافت و

ص: 122

ولايت و جانشينى حضرت رسول صلى الله عليه و آله كه در مدينه هستند، از طرف خداوند و به وسيله پيامبرش به من اعطاء شده است، كه به هيچ كس چنين موهبتى اهدا نشده است).

پنجاه و دوم: اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: رسول خدا صلى الله عليه و آله در يكى از جنگ ها، گرفتار بى آبى شد، فرمود: اى على عليه السلام ! برخيز، نزد اين سنگ رو و بگو، من فرستاده رسول خدايم، آب به من بده. (حضرت امير عليه السلام مى فرمايد) به حقّ آن خدايى كه كرامت نبوّت را به او عطا كرد، پيغام پيامبر صلى الله عليه و آله را كه به او رسانيدم، نمونه پستان هاى گاو در آن هويدا شد، و از سر هر پستانى آب روان گرديد. چون اين را ديدم، شتابانه به پيغمبر صلى الله عليه و آله گزارش دادم، فرمود: اى على عليه السلام ! برو از آن آب بياور. مردم ديگر هم آمدند و مشك ها و ابزار خود را پر آب كردند، و چهارپايان خود را سيراب نمودند و نوشيدند و وضو ساختند. حضرت

ص: 123

مى فرمايد: خداى عزّ و جلّ مرا بدين كرامت برگزيد، نه ديگر اصحاب را.

پنجاه و سوم: اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد: رسول خدا صلى الله عليه و آله در يكى از جنگ ها

كه آب ناياب شده بود، به من فرمود: اى على! يك كاسه آبخورى بياور. كاسه را خدمتش آوردم، دست راست خود را با دست من در آن كاسه نهاد و فرمود: آب ده. (با تمام شدن فرموده حضرت رسول صلى الله عليه و آله ) از ميان انگشتان ما آب جوشيد.

پنجاه و چهارم: اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: رسول خدا صلى الله عليه و آله در خيبر، مرا به گشودن قلعه فرستاد. چون پاى قلعه آمدم و به در آن رسيدم، ديدم بسته است. تكان سختى به آن دادم، آن را از جا كندم و چهل گام دور افكندم، و وارد قلعه شدم. مرحب به نبرد من آمد، به هم حمله كرديم. من او را كشتم و زمين را از خونش سيراب كردم. با آن كه پيش از من دو تن از اصحاب خود (عمر و ابوبكر) را فرستاده بود و شكست خورده و كثيف برگشته بودند. (اين آثار معجزه آساى

ص: 124

ولايت است، كه چنين شده است).

پنجاه و پنجم: امير المؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: عمرو بن عبدود كه برابر هزار مرد بود، را من كشتم. رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره كشتن او فرمود: يك ضربت على در روز خندق، بهتر از عمل تمام جنّ و انس است. فرمود: همه اسلام با همه كفر در نبرد شد.

پنجاه و ششم: اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: اى على! مثل تو در ميان امّتم، چون (سوره قُل هُواللّه) است، هر كه از دل تو را دوست داشته باشد، مثل اين است كه ثلث قرآن را خوانده، و هر كس به دل دوست دارد و با زبان ترا يارى كند، مثل اين است كه دو ثلث قرآن را خوانده و هر كس به دل تو را دوست دارد، با زبان و با دست به تو كمك دهد، چنان است كه همه قرآن را خوانده باشد.

ص: 125

پنجاه و هفتم: اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد: من (على عليه السلام ) در همه جنگ ها نگريختم و كسى با من نبرد نكرد، جز آن كه زمين را از خونش سيراب كردم.

پنجاه و هشتم: اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: يك مرغ بريانى از بهشت براى رسول خدا صلى الله عليه و آله آوردند، از خدا خواست كه محبوب ترين خلقش را بر او وارد كند. خداوند به من توفيق داد كه بر او وارد شدم و از آن مرغ با آن حضرت خوردم.

پنجاه و نهم: امير المؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: من در مسجد نماز مى خواندم كه گدايى آمد و چيزى خواست. انگشترى كه در انگشت داشتم به او دادم، خداى تبارك و تعالى اين آيه را فرستاد: «فَاَنْزَلَ اللّه َ تَبارَكَ وَ تَعالى: "اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّه ُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ امَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَ هُم راكِعُونَ"». همانا ولىّ شما، خدا و رسولش صلى الله عليه و آله است و كسانى كه ايمان آوردند و نماز مى خوانند و در حال ركوع تصدّق مى دهند.

شصتم: اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: خداى تبارك و تعالى دو بار آفتاب

ص: 126

را براى من برگردانيد، و براى احدى از امّت محمّد صلى الله عليه و آله برنگردانيد. (اين از كرامات خاص و معجزات ويژه حضرت حقّ است،كه درخصوص ولىّ خودانجام داده است).

شصت ويكم: اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد (فرموده است): رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود مرا (على عليه السلام را) در زندگى و پس از وفاتش (يعنى بعد از شهادت اميرالمؤمنين على عليه السلام ) امير مؤمنان بخوانند و اين لقب را به هيچ كس ديگر نداد. (در حقيقت لقب اميرالمؤمنين كه به على عليه السلام داده شده است، رسول گرامى اسلام اين لقب را چه در حيات ظاهرى على عليه السلام و چه در ممات ظاهرى آن حضرت، به ايشان (على عليه السلام ) اختصاص داده اند، كه اين از خصوصياتِ قوّى ولايت است).

شصت و دوم: امير المؤمنين على عليه السلام فرموده است: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى على! در روز قيامت، جارچى حق از ميان عرش فرياد كند كه: سيّد پيغمبران كجا است؟ من جلو مى ايستم. سپس آن جارچى جار مى كشد: سيّد وصيان كجا است؟ تو جلو مى ايستى. رضوان كليدهاى بهشت را پيش من مى آورد و مى گويند:

ص: 127

به راستى خداى جلّ جلاله به ما فرمان داده كه اين كليدها را به تو تسليم كنيم، و به تو فرمان داده كه آن ها را به على بن ابيطالب عليه السلام بدهى. پس اى على عليه السلام ! تو قسمت كننده بهشت و دوزخى.

شصت وسوم: اميرالمؤمنين على عليه السلام فرموده است: به راستى از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم، مى فرمود: اى على عليه السلام ! اگر تو نبودى، مؤمنان از منافقان شناخته نمى شدند.

شصت وچهارم: اميرالمؤمنين على عليه السلام فرموده است: به راستى رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا و همسرم فاطمه عليهاالسلام را و دو فرزندم حسن و حسين عليهم السلام را زير يك عباى قطوانى قرار داد و خداوند تعالى اين آيه را فرستاد «اِنَّما يُريدُ اللّه ُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتَ وَ يُطَهِّرَكُم تَطْهيرا» .(1) همانا خداوند خواسته از شما خاندان

ص: 128


1- 33 / احزاب .

پليدى را ببرد، و شما را كاملاً پاك گرداند. جبرئيل عليه السلام عرض كرد: اى محمّد صلى الله عليه و آله ! من هم با شما هستم و ششمين ما جبرئيل عليه السلام شد.

(همان گونه كه در اوايل شرح مناقب اميرالمؤمنين على عليه السلام آوردم، كه حضرتش داراى هفتاد منقبت مى باشد و اين مناقب به عنوان ترسيم ولايت نبوى براى ولايت علوى شمرده شده است. از (كتاب خصال شيخ صدوق "ره" استخراج شده است)(1) و لذا شصت و چهار منقبت كه به بحث ولايت از لسان ولايت در كتاب حاضر ارتباط نزديكترى داشت، آورده شده است. خوانندگان گرامى، چنانچه مايلند بقيه مناقب را بدانند به آن منبع رجوع فرمايند).

ص: 129


1- خصال، شيخ صدوق، شرح فارسى آية اللّه كوه كمره اى، ج 2، ص 368.

ترسيم ولايت از ناحيه حضرت حقّ عزّ اسمه

ترسيم ولايت از لسان مبارك پيامبر صلى الله عليه و آله در حديث طولانى كه از ابن عباس در خصال شيخ صدوق نقل شده است به شرح ذيل مى آيد:

ابن عباس مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: جبرئيل عليه السلام شاد و خندان نزد من آمد. گفتم: «دوستم جبرئيل عليه السلام ، با اين شادى كه دارى، بگو بدانم مقام پسر عمّم و برادرم على بن ابيطالب عليه السلام نزد پروردگارم چيست؟» گفت: «سوگند بدان كه تو را به پيغمبرى گماشته و به رسالت برافراشته، اكنون به زمين فرود نشدم، مگر براى همين مطلب. اى محمّد صلى الله عليه و آله ! خداوند على اعلى به شما دو تن سلام مى رساند و مى فرمايد: محمّد صلى الله عليه و آله پيغمبر رحمت من است و على عليه السلام مقيم حجّت من. كسى كه على را دوست دارد، عذاب نكنم، اگرچه گناه مرا ورزد. به دشمن على عليه السلام رحم

ص: 130

نكنم، اگر چه مرا اطاعت كند. ابن عباس گويد: سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «چون روز قيامت شود، جبرئيل عليه السلام با پرچم حمد كه هفتاد شقه دارد و هر شقه آن از آفتاب و ماه پهن تر است، نزد من آيد. من بر يكى از كرسى هاى رضوان، بالاى منبرى از منبرهاى قدس نشسته باشم، آن پرچم را بگيرم و به دست على بن ابيطالب عليه السلام بسپارم». (در اين جا ابن عباس گويد) عمربن خطاب ازجاجست و عرض كرد: «يا رسول اللّه صلى الله عليه و آله ! با آن كه هفتاد شقه دارد كه هركدام از آفتاب و ماه پهن تر است، چگونه على عليه السلام تاب مى آورد كه آن را بكشد؟» پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «چون روز قيامت شود، خداوند به على عليه السلام توانايى جبرئيل عليه السلام و نور آدم عليه السلام و حلم رضوان و زيبايى يوسف و نزديك به آواز داود را عطا فرمايد. و اگر نه آن كه داود ناطق بهشت است، همان آواز داود را هم به او مى داد. به راستى على عليه السلام نخستين كسى است كه از حوض سلسبيل و زنجبيل مى آشامد. هرگامى كه على عليه السلام

ص: 131

از صراط بردارد، گام ديگرش بر آن استوار بماند. براى على عليه السلام و شيعيانش در پيش خداوند مقام و مرتبه اى است، كه خلق اوّلين و آخرين بر آن غبطه برند» .(1)

تمامى آنچه به صورت هاى گوناگون و تعابير مختلف در آيات قرآن كريم و روايات اسلامى (ائمه هدى معصومين) در خصوص اهل بيت آمده است، ويژگى هاى بارز و حكيمانه اى است كه شگفتى همگان، خصوصا دانشمندان و انديشمندان را فراهم آورده است. خواننده گرامى عنايت دارد كه (آيه تطهير) به وضوح و روشنى جايگاه اصلى و حقيقى اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله را بيان مى فرمايد و خاندان گرامى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را پاك و منزّه از هر پليدى و رجس معرّفى

ص: 132


1- خصال، شيخ صدوق، ج 2، ص 370.

فرموده: «اِنَّما يُريدُاللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يَطَّهِرَكُم تَطْهيرا» (1) به درستى كه خداوند تبارك و تعالى اراده فرموده است كه اهل بيت پيامبر، پاك و طيب و طاهر باشند از هرگونه پليدى و ناپاكى، و آن بزرگواران را پاك و مطهّر قرار داده است.

وصيّت و وراثت پيامبر صلى الله عليه و آله و پيشوايى خلق، فقط به اعتبار مشيّت بالغه حضرت حق (عزّ اسمه)، و (يُطَهِرّكُم تَطهيرا) آن بزرگواران است، (يعنى ائمه هدى سلام اللّه عليهم اجمعين) كه اين خود از ويژگى هاى خاصّ آنان محسوب مى شود،

ص: 133


1- 33 / احزاب به نقل از نهج البلاغه آية اللّه ناصر مكارم شيرازى .

نه به خاطر مسئله پيوند خويشاوندى و نسب.

بنابراين اگر مى بينيم حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام در خطبه مباركش مى فرمايد: اينان (خاندان پيامبر كه جانشينان حضرت رسول صلى الله عليه و آله مى باشند). «اَساسُ الدّينِ وَ عِمادُ الْيَقينِ وَ خَصائِصُ حَقِّ الْوِلايَة». جانشينان حضرتش اساس دين و ستون يقين و خصوصيات حق بودن ولايت و رهبرى را دارند، تنها همان مسأله خلافت و جانشينى رسول اللّه صلى الله عليه و آله مطرح است كه غير از اين خاندان، ديگران شايستگى چنين منصب و مقامى را ندارند. همچنين در آيه مباهله، چطور و چگونه خداى سبحان (جلّ جلاله) از خاندان عصمت و طهارت و خصوصا اميرالمؤمنين على عليه السلام را به عنوان نفس و جان پاك پيامبر صلى الله عليه و آله معرّفى فرموده، و فرزندان گرامش را مثل فاطمه زهرا عليهاالسلام و امامان معصوم، حضرات امام حسن و حسين عليهم السلام را از نزديكان آن حضرت و مقرّبين پيشگاه خداوند سبحان كه دعايشان مستجاب است مى شمرد: «فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ اَبْناءَنا وَ اَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ

ص: 134

نِساءَكُمْ وَ اَنْفُسَنا وَ اَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْكاذِبينَ»(1) مى فرمايد: بگو بيائيد ما و شما بخوانيم، فرزندان و زنان و نفوس خود را، تا با هم به مباهله برخيزيم (يعنى در حقّ يكديگر نفرين كرده، و در دعا و التجاء به درگاه خداوند اصرار كنيم) تا دروغگو و كافران را به لعن و عذاب خدا گرفتار سازيم.

ترسيم نبوّت ازلسان ولايت

اميرالمؤمنين على عليه السلام كه وجود مباركش تجلّى عينى و حقيقى ولايت است، در كلمات و نصايح و خطبه هاى گوناگون خودشان به گونه اى تجليل از نبوّت و ولايت نموده اند، كه در هيچ كلامى جز كلام وحى و از زبان مطهّر معصومين عليهم السلام

ص: 135


1- 61 / آل عمران .

شنيده نشده و نمى شود. اكنون به شرح و تفسير و تحليل اين موارد، به حول و قوّه حضرت حق و استعانت از روح مطهّر و مبارك اوّلين امام همام و جانشين حقيقى رسول گرامى اسلام يعنى اميرالمؤمنين على عليه السلام مى پردازيم. حضرتش در اولين خطبه از خطب نهج البلاغه، شرح بليغ و جامعى از خصوصيات آمدن پيامبر و شرايط و جوّ و ويژگى هاى مردم آن زمان، و لزوم آمدن پيامبر و بشارت به ظهور حضرتش در وضعيّت خاصّ آن سامان را به تفصيل بيان مى فرمايد: «اِلى اَن بَعَثَ سُبْحانَهُ مُحَمَّدا رَسُولَ اللّه صلى الله عليه و آله لاِِنْجازِ عِدَتِهِ، وَ تَمامِ ثُبُوتِهِ، مَاْخُوذا عَلَى النَّبيّينَ ميثاقُهُ، مَشْهُورَةً سِماتُهُ، كَريما ميلادُهُ، وَ اَهْلُ الاَرْضِ يَوْمَئِذٍ مِلَلٌ مُتَفَرِّقَةٌ، وَ اَهْواءٌ مُنْتَشِرَةٌ، وَ طَرائِقُ مُتَشَتِّتَةٌ، بَيْنَ مُشَبَّهٍ لِلّهِ بَخَلْقِهِ، اَوْ مُلْحِدٍ فِى اسْمِهِ، اَوْ مُشيرٍ اِلى غَيْرِهِ، فَهَداهُم بِهِ مِنَ الضَّلالَةِ، وَ أَنْقَذَهُم بِمكانِهِ مِنَ

ص: 136

الْجَهالَةِ...»(1) مى فرمايد: (زمينه آمدن پيامبران، فريب دادن مردم از طريق شيطان بوده، كه مردم به عهد و پيمان فطريشان وفا نكردند و به حقّ و حقيقت نادان شدند. همين امر موجب شد خداوند تعالى پيامبران را يكى پس از ديگرى بفرستد، تا مردم را هدايت نمايند). تا اين كه خداوند سبحان حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله را برانگيخت و به پيامبرى مبعوث فرمود، براى اين كه وعده خود را انجام دهد، زيرا به اعتبار پيامبران گذشته كه از آمدن آن بزرگواران خبر داده بودند وفا نمايد. و اين در حالى است كه از پيامبران گذشته عهد و پيمان گرفته بود، تا آنان به رسالت او اقرار كنند و مبعوث شدن حضرتش و خاتميّت او را به امّت هاى

ص: 137


1- شرح و تفسير نهج البلاغه، آية اللّه العظمى مكارم شيرازى، ج اول، ص 228، بخش سيزدهم و نهج البلاغه فيض الاسلام، ص 36 .

خود خبر دهند.

و لذا به سبب مشخّص شدن علامت ها و نشانه هاى حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله شهرت يافت، و موقع ولادتش با ظهور آثار و براهين قوّى و متقن، به عنوان بهترين معجزات واضح (شناخته شد). اين موارد شايد كه به طور قطع و يقين چنين است كه مطابق تواريخ، همزمان با تولّد آن بزرگوار، بت ها در خانه كعبه فروريختند، آتشكده فارس خاموش شد، درياچه ساوه كه مورد پرستش گروهى بود، خشكيد، و قسمتى از قصر شاهان جبّار در مدائن درهم شكست و فرو ريختند، كه تمامى اين ها آغازى براى شكوفاشدن عصر جديدى در ارتباط با وحدانيّت و توحيد و مبارزه با شرك و كفر بود.

ص: 138

«وَ اَهْلُ الاَرْضِ يَوْمَئِذٍ مِلَلٌ مُتَفَرِّقَه، وَ اَهْواءٌ مُنْتَشِرَةٌ، وَ طَرائِقُ مُتَشَتِّتَة»(1) و اهل زمين در آن روز داراى مذهب هاى مُتَشَتّت و بدعت هاى زياد و رويه هاى مختلف بودند. گروهى خداوند تعالى را به خلقش تشبيه مى كردند و خداوند را مثل خلق، صاحب اعضاء و جوارح مى دانستند، و برخى ديگر در اسم او تصرّف مى كردند و نام هايى از اسماءاللّه را با تغيير روى بت هاى ساختگى خود مى نهادند و عدّه اى ديگر حركات و امور فلكيه را، مؤثّر در امور مى دانستند، «بَيْنَ مُشَبِّهٍ لِلّهِ بِخَلْقِه، اَوْ مُلْحِدٍ فِى اسْمِهِ، اَوْ مُشيرٍ اِلى غَيْرِهِ». آن گاه مى فرمايد: خداوند تعالى آن ها را (مردم را)، به وسيله حضرتش از گمراهى و ضلالت رهايى بخشيد و با

ص: 139


1- پيام امام، حضرت آية اللّه العظمى مكارم شيرازى، همان مدرك، ص 228 و 229 .

وجود پر بركت پيامبرش، آن ها را (مردم را) از جهالت، نجات عنايت فرمود. (1)

ترسيم خصوصيات مردم زمان قبل از پيامبر صلى الله عليه و آله

و مردم در آن روزگار (زمان قبل از بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله ) داراى مذهب هاى متفرّق و متشتّت و بدعت هاى زياد و رويّه ها و روش هاى گوناگون بودند. گروهى خداوند متعال را به خلقش تشبيه مى كردند، و خداوند را به صورت مجسمه و اعضاء و جوارح قلمداد مى كردند، مردم جاهلى آن زمان، بت پرستانى بودند از عرب، كه اجرامى از چوب و خرما و غيره انتخاب مى كردند و اسم هايى از (اللّه) اتّخاذ مى كردند و بر بت هاى خود مى نهادند مثل (لات) كه از اللّه گرفته بودند و (عزّى) كه از عزيز گرفته شده بود و (منات) كه از (منّان) استفاده كرده بودند.

ص: 140


1- همان مدرك، ص 230 .

اميرالمؤمنين على عليه السلام در ادامه مى فرمايد: آن حضرت (رسول اللّه صلى الله عليه و آله ) آن مردم را از گمراهى رهايى داد و به اعتبار شخصيّت آن بزرگوار، آنان را از نادانى نجات داد. (يعنى " حضرت رسول صلى الله عليه و آله " مردم را هدايت فرمود و ايشان را به معارف الهى آشنا نمود و سود و زيان آن ها را بيان فرموده است) و حق تعالى به آن بزرگوار منتهى درجه قرب و نزديكى و رحمت خود را عطا فرمود، و مقام و مرتبه و منزلتى كه براى احدى متصوّر نيست را براى او پسنديد، و ميلش را از دنيا به جانب خود متوجّه گردانيد و از مصيبت و بلا رهايش كرده و قبض روحش فرمود، كه درود خداوند تعالى بر او و خاندانش باد، و در ميان شما گذاشت ؛ آن چيزى را كه پيامبران سَلَف و گذشته در ميان امّت خويش گذاشتند. زيرا پيامبران، آنان را بدون راه روشن و نشانه صريح، سر خود وانگذاشتند ؛ يعنى پيامبر براى هدايت و راهنمايى امّت خود تا روز قيامت، سيره و سنّت و روشى به نام اجراى

ص: 141

قوانين و مقرّرات اسلامى، به عنوان كتاب (قرآن) و مفسّرين حقيقى آن، پيش از رحلت خود به امانت در بين امّت گذارد. تا بدين وسيله، امّت از طريق اجراى دستورات قرآنى و سيره و روش حقيقى پيامبر صلى الله عليه و آله كه از آن بزرگوار به يادگار مانده است، بهره مند گردند و با بهره مندى هدايت شوند. (1)

اميرالمؤمنين على عليه السلام در ادامه مى فرمايد: آن حضرت (رسول اكرم صلى الله عليه و آله ) كتاب پروردگار شما را در دسترس شما گذارد، و حلال و حرام و واجبات و مستحبّات و ناسخ و منسوخ و رخصت ها و عزيمت ها و خاصّ و عامّ و عبرت ها و مثل ها و مطلق و مقيّد و محكم و متشابه آن را بيان كرد، مجمل هايش را تفسير و مشكل هايش را آشكار نموده است.

ص: 142


1- نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه اول، ص 37 .

«ثُمَّ اخْتارَ سُبْحانَهُ لِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله لِقاءَهُ، وَ رَضِىَ لَهُ ما عِنْدَهُ وَ اَكْرَمَهُ عَن دارَ الدُّنْيا، وَ رَغِبَ بِهِ عَن مُقارَنَةِ الْبَلْوى، فَقَبَضَهُ اِلَيْهِ كَريما صلى الله عليه و آله وَ خَلَّفَ فيكُم ما خَلَّفَتِ الاَنْبِياءُ فى اُمَمِها، اِذْ لَم يَتْرِكُوهُم هَمَلاً: بِغَيْرِ طَريقٍ واضِحٍ، وَ لا عَلَمٍ قائِمٍ، كِتابَ رَبِّكُم: مُبَيِّنا حَلالَهُ وَ حَرامَهُ وَ فَرائِضَهُ وَ فَضائِلَهُ، وَ ناسِخهُ وَ مَنْسُوخَهُ، وَ رُخَصَهُ وَ عَزائِمَهُ وَ خاصَّهُ وَ عامَّهُ، وَ عِبَرَهُ وَ اَمْثالَهُ، وَ مُرسَلَهُ وَ مَحْدُودَهُ، وَ مُحْكَمَهُ وَ مُتَشابِهَهُ، مُفَسِّرا جُمَلَهُ، وَ مُبَيِّنا غَوامِضَهُ». تمام فرازهاى ترسيم شده خطبه در بالا، حكايت از تبيين برنامه هاى تدوين شده حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله است، كه توسط حضرت مولاى متّقيان اميرالمؤمنين على عليه السلام به صورت يك سند گويا و زنده و به عنوان يك برنامه مدوّن سياسى، اجتماعى و فرهنگى و تربيتى و اقتصادى و فردى و خانوادگى براى رشد و پويايى انسان ها و مسلمان ها تدوين شده است كه به شرح ذيل مى باشد :

ص: 143

تبيين احكام اسلام

1 - (حلال) كتاب خداوند تبارك و تعالى.

«اُحِلَّتْ لَكُمْ بَهيمَةُ الاَنْعامِ»(1) (حكم حلال)

خوردن گوشت چهارپايان بر شما حلال است و در آن منعى نيست. بديهى است كه تمامى چهارپايان شامل حال نمى شود، چهارپايانى كه خصوصيّات آنان در كتب روائى به طور مشروح وارد شده است و از آن ها به حلال گوشت تعبير گرديده، حلال مى باشد.

2 - (حرام)، «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزيرِ»(2) (حكم حرام) خوردن گوشت مردار (حيوان به صورت شرعى ذبح نشده باشد، يا خود به خود

ص: 144


1- 1 / مائده .
2- 3 / مائده .

و يا به وسايل ديگر، حيوان حلال گوشت كشته شده باشد) و خون و گوشت خوك بر شما حرام است، خصوصيّات و مشخصّات گوشت مردار و ذبح شرعى در كتب روايى به طور مشروح بيان شده است.

3 - وجوب احكام: «اَقيمُو الصَّلوةَ وَ اتُوا الزَّكوةَ»(1)

نماز را برپاداريد و زكوة بدهيد (چگونه نمازگزاردن، اعمّ از مقدّمات و مقارنات و كيفيّت برگزارى آن، در كتب فقهى كاملاً شرح شده است).

4 - مستحبات: موجب قرب انسان به درگاه بارى تعالى است.

«وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِه نافِلَةً»(2). براى نماز نافله، پاره اى از شب را به خواندن نافله (نماز شب) بيدار شويد.

ص: 145


1- 43 / بقره .
2- 79 / اسراء .

5 - در برخورد با مشركان مقابله با دشمن مى فرمايد: «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ»(1) يعنى مشركين را در هر جا يافتيد، بكشيد. (در حقيقت مشركينى كه از روى عناد و لجاج توطئه مى كنند و بر عليه جامعه مسلمين نقشه هاى شوم مى كشند و عليه مسلمين جنگ برپا مى كنند) .

6 - دادن رخصت هاى احكامى، براى بندگان خود

«فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَريضا اَوْ عَلى سَفِرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ اَيّامٍ اُخَرَ»(2)

يعنى: هر كس از شما در ماه رمضان بيمار يا مسافر بود، پس به عدد آن روزهائى كه در بيمارى يا مسافرت روزه نگرفته، در غير ماه رمضان روزه بگيرد .

ص: 146


1- 5 / توبه .
2- 184 / بقره .

7 - احكامى كه نمى توان از آن تجاوز نمود.

«فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ»(1) يعنى: هر كه مسافر نبود و در وطن حاضر است، بايد روزه بگيرد.

8 - احكامى كه به صورت خاصّ وارد شده است، امّا معنى عموميّت دارد «مِنْ اَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى بَنى اِسْراآئيلَ اَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسا بِغَيْرِ نَفْسٍ اَوْ فَسادٍ فِى الاَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَميعا وَ مَنْ اَحْياها فَكَأَنَّمااَحْيَاالنّاسَ جَميعا»(2) بدين سبب بر بنى اسرائيل چنين نوشتيم و حكم كرديم، بر اين كه هر كس نفسى را بدون حقّ قصاص و يا بى آن كه فتنه و فسادى در زمين كرده باشد او را بكشند، چنان باشد كه تمام مردم را كشته است. و هر كس نفسى را حيات بخشد، (از مرگ

ص: 147


1- 185 / بقره .
2- 32 / مائده .

نجات دهد) همانند آن است كه تمام مردم را حيات بخشيده است. كه يك نفر مى تواند منشأ حيات خلقى شود، خواه جسمى و خواه روحى باشد. در اين آيه مباركه وجه اختصاص آن، به بنى اسرائيل و درجهت كشته شدن هابيل به دست برادرش قابيل و پشيمان شدن اوست، كه به بنى اسرائيل چنين حكم و دستورى داده شده است. و وجه عامّ آن به تمام پيروان اديان آسمانى و خصوصا مسلمانان مى باشد.

مواعظ قرآنى

9 - عبرت هاى قرآنى كه تفسير آن به وسيله ائمه معصومين عليهم السلام انجام شده است. بديهى است تمامى قرآن كريم به وسيله آن بزرگواران تفسير و تبيين و تحليل گرديده و ديگران (مراجع، علما و انديشمندان) به اعتبار صاحبان اصلى قرآن كه همان امامان معصوم عليهم السلام مى باشند، استفاده و بهره مند مى شوند.

ص: 148

«فَاَخَذَهُ اللّهُ نَكالَ الاْخِرَةِ وَ الاْوُلى، اِنَّ فى ذلِكَ لَعِبْرَةً لِمَنْ يَخْشى»(1) خداوند متعال فرعون را به عذاب آخرت كه سوختن باشد و به عذاب دنيا كه غرق شدن است، مبتلى نمود. و اين غرق شدن در دنيا و معذب شدن به عذاب آخرت، براى كسانى كه مى ترسند، هر آينه عبرت و پند است.

خواننده گرامى اين ها برخى از احكام و حدود و مقرّرات اسلامى است، كه توسط رسول گرامى اسلام به اعتبار نزول قرآن، براى مردم تبيين شده و اميرالمؤمنين على عليه السلام مقدارى از آن را بيان فرموده است. درحقيقت اميرالمؤمنين عليه السلام به طور مشخص اين گونه آيات را بيان نفرموده، بلكه مرحوم فيض الاسلام در انتخاب آيات، ذوق و سليقه خوبى به كار

ص: 149


1- 25 و 26 / نازعات .

برده اند، كه اينجانب هم برخى موارد را متذكّر شده ام.

امثله قرآنى

10- مثل هاى قرآنى يعنى آياتى كه مشتمل بر تشبيهات است.

«مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلُوا التَّوْريةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ اَسْفارا»(1)

مثل كسانى كه به آموختن و خواندن تورات مأمور شدند، (خواندن و قرائت قرآن را هم دربرمى گيرد) و به آن عمل نكردند، مانند الاغى است كه كتاب هاى بزرگ درباره او وجود دارد. (يعنى همان گونه كه آن حيوان از كتاب هايى كه روى آن گزارده اند هيچ گونه بهره اى نمى برد، افرادى كه اظهار مى نمايند كه ما مسلمان هستيم، امّا به حقيقت آيات قرآن كريم عمل نمى نمايند، همانند همان حيوان

ص: 150


1- 5 / جمعه .

مى باشند.

11- مطلق، برخى آيات قرآن مجيد، مقيّد به قيد خاصّى نيست. (اطلاق قرآن)

«يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا اِذا قُمْتُمْ اِلَى الصَّلوةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ»(1)

(اى گروه مؤمنين! هنگامى كه براى نماز حاضر مى شويد روهاى خود را بشوئيد).

12- مقيّد آن، يعنى لفظى كه مقيّد به قيدى باشدمانند «وَاَيْدِيَكُمْ اِلَى الْمَرافِقِ» (2) (هنگام وضو گرفتن دست هاى خود را با مرفق بشوئيد).

13- و محكم آيات قرآنى يعنى الفاظى كه در معنى آن اشتباه و ترديدى

ص: 151


1- 6 / مائده .
2- 6 / مائده .

نيست. «وَ اعْلَمُوا اَنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عَليمٌ»(1) يعنى (بدانيد كه خداوند متعال به هر چيزى داناست).

14- متشابه قرآن، يعنى الفاظى از كتاب آسمانى كه معانى آن ها واضح نيست. «وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِاَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ»(2) يعنى: زن هايى كه طلاق داده شده اند، سه طهر را كه دو حيض در ميان باشد، يا سه حيض را انتظار داشته باشند. (قُرء، مفردِ قرُوُ است كه نزد اهل حجاز به معنى طهر آمده، و نزد اهل عراق به معنى حَيْص) .

15- و چيزهايى كه در قرآن وجوبش ثابت گشته و در سنّت نَسْخ و رفع آن معلوم گرديده: «وَ اللاّتى يَأْتينَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسآئِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ

ص: 152


1- 231 / بقره .
2- 228 / بقره .

اَرْبَعَةً مِنْكُمْ فَاِنْ شَهِدُوا فَاَمْسِكُوهُنَّ فِى الْبُيُوتِ حَتّى يَتَوَفّيهُنَّ الْمَوْتُ اَوْ يَجْعَلَ اللّهُ لَهُنَّ سَبيلاً»(1) يعنى: زنانى كه عمل ناشايسته انجام دهند، بر آن ها چهار شاهد مسلمان بخواهيد، چنانچه شهادت دادند، در اين صورت آنان را در خانه نگه داريد، تا زمان عمرشان به پايان رسد، يا خداوند تعالى براى آن ها راهى پديدار گرداند. (يا توبه كنند و يا حدّ اسلامى در مورد آن به اجراء درآيد) .(2)

16 و چيزى كه عمل به آن در سنّت واجب است، و عمل نكردن به آن اجازه داده شده است. (همانند نماز خواندن در اول اسلام به طرف بيت المقدّس، كه در سنت واجب بود و در كتاب نسخ شده) «فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ

ص: 153


1- 15 / نساء .
2- نهج البلاغه، فيض الاسلام، ص 39 .

ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ»(1) يعنى به طرف مسجدالحرام كه خانه كعبه است نماز بخوان و هر جا كه باشيد، روهاى خود را به آن سو بگردانيد.

17- و احكامى كه در وقت بخصوص واجب شده و در غير آن وقت واجب نيست. «يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا اِذا نُودِىَ لِلصَّلوةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا اِلى ذِكْرِ اللّهِ»(2) يعنى: اى گروه مؤمنين! هنگامى كه براى نماز روز جمعه ندا داده شد، شتاب كنيد براى خواندن نماز. بنابراين خواندن نماز جمعه مخصوصِ روز جمعه است و در غير آن وجوبش (انجامش) ساقط مى شود.

18- دركتاب آسمانى حضرت حق تعالى، بين چيزهايى كه حرام شده فرق گذارده شده است. الف: كسى كه گناه كبيره اى مرتكب شود، او را به عذاب ها وعده

ص: 154


1- 144 / بقره .
2- 9 / جمعه .

داده است: «وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِنا مُتَعَمِّدا فَجَزاآئُهُ جَهَنَّمُ خالِدا فيها»(1) يعنى: هركه از روى عمد مؤمنى رابكشد، كيفراو جهنّم است و در آنجا جاويد خواهد بود.

ب: و چنانچه از كسى گناه صغيره اى سر زند، خداوند تعالى آمرزش را براى او مهيّا نموده است. «وَ اِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنّاسِ عَلى ظُلْمِهِم»(2) يعنى: پروردگار تو صاحب آمرزش است، زيرا مردمى كه ظلم و ستم (چنانچه به طور مقطعى و از روى سهو مرتكب ظلمى شده باشند) كرده اند، مى آمرزد.

اين ها نمونه هايى از احكام و ايقاعات و حقوق و مبانى و اصول و فروع و موارد اجتماعى، اخلاقى، فرهنگى و سياسى و اقتصادى اسلام است، كه در قرآن كريم وارد شده است و توسط پيامبر عاليقدر اسلام بر مردم عرضه شده و به

ص: 155


1- 93 / نساء .
2- 6 / رعد .

وسيله اميرالمؤمنين على عليه السلام و فرزندان گرامش، تمامى امور قرآنى براى امّت اسلامى تفسير و تبيين گرديده است. (بديهى است آنچه به عنوان معارف و حقايق قرآن كريم از ناحيه مقدّسه پيامبر و حضرات ائمه معصومين عليهم السلام رسيده است، در خور شأن و فهم دريافت بشر بوده است) .

فضيلت ولايت

اميرالمؤمنين على عليه السلام بعد از جنگ نهروان، با تعابير زيبا و شكننده اى و به صورت مظلومانه، مطالبى را در راستاى نگهداشتن اقتدار حقّ و حقيقت توسط خودش، و زبونى و ذلّت كشيدن اطرافيانش بيان مى فرمايد، كه گوياى مظلوميت ولايت حقيقى اسلام، بعد از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است. از آن جمله است: «فَقُمْتُ بِالاَمْرِ حينِ فَشِلُوا، وَ تَطَلَّعْتُ حينَ تَقَبَعُّوا، وَ نَطَقْتُ حينَ تَعْتَعُوا، وَ مَضيتُ بِنُور اللّه ِ

ص: 156

حينَ وَ قَفُوا، وَ كُنْتُ اَخْفَضَهُم صَوْتا وَ اَعْلاهُم فَوْتا»(1) .

براى يارى دين خداوند تعالى قيام كردم، هنگامى كه مسلمين ضعيف بودند، (زمان حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و در معيت و همگام حضرتش از كيان اسلام و مسلمين دفاع نمود و هم بعد از ايشان تا هنگام شهادت از هيچ گونه كوششى درجهت تبليغ و هدايت و ارشاد و راهنمايى امّت فروگذار نفرمود، كه اين موارد از واضحات تاريخ اسلام است كه منصفين و حق گويان، اعمّ از شيعه و سنّى در كتاب هاى خود آورده اند.

و زمانى كه مسلمين سر در گريبان بودند و نمى دانستند كه از احكام و دستورات اسلامى بهره ورى صحيح و كاربردى قوى از روى اصول داشته

ص: 157


1- نهج البلاغه، فيض الاسلام، ص121.

باشند، همچنين قدرت مقابله با دشمن را نداشتند، خود را آشكار نمودم.

و از مسايل و امور دين، هر آنچه ديگران وا مى ماندند، به طور واضح و گويا جوابگو بودم. زمانى كه ديگران از جواب صحيح دادن عاجز مى شدند و يا اظهار عجز و ناتوانى مى نمودند. به يارى و كمك حضرت حق تعالى و با استمداد از نور متجلّى خداوند، از ظلمات جهل عبور مى كردم و هر مجهولى نزد من آشكار و معلوم بود. امّا با تمام اين موارد، در مطرح كردن خود و تعريف و تمجيد خود، از همه خاموش تر و ساكت تر بودم و در پيشى گرفتن به مراتب كمال، (از آن ها كه در وجود خود احساس فضل و بزرگى مى كردند) برتر بودم.

«فَطِرْتُ بِعِنانِها، وَ اسْتَيْدَدْتُ بُرْهانِها، كَالْجَبَلِ لا تُحَرّكُهُ الْقَواصِفُ، وَ لا تُزيلُهُ

ص: 158

الْعَواصِفُ» (1) ، زمام و مهار فضيلت ها گرفته و حركت نمودم. (يعنى حضرتش مى فرمايد: با احاطه كامل به امور، از نظر علمى و اخلاقى و فقهى و اجتماعى و غيره، براى گشايش مشكلات به چابكى حاضر مى شدم) و گرد تمامى آن فضائل را بردم (در حقيقت مرتبه هيچ كس در فضل و كمال به من نرسيد) ودر هر امرى ثبات قدم داشتم و مانند كوه كه بادهاى شكننده و تند آن را نمى جنباند و از جا نمى كَنَد، «لَم يَكُن لاَِحَدٍ فى مَهْمَزٌ وَ لا لِقائِلٍ فى مَغْمَزٌ»(2) هيچ كس نتوانسته از من (در انجام امور و حضور و غياب) عيب و نقصى بگيرد.

ص: 159


1- نهج البلاغه، خطبه 37، ص 121 .
2- نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 37، ص 121 .

داستانى در فضل على عليه السلام

هنگامى كه اميرالمؤمنين على عليه السلام در رجبه (زمينى وسيع و سبز در اطراف كوفه) تشريف داشتند و مردم گرد او را فراگرفته، برخى از وى سؤال مى پرستيدند و برخى ديگر در انتظار فرصت بودند، تا مسايل خود را مطرح كنند، مردى برخاست و سلام داد. امام عليه السلام به او نگاهى انداخت (1) و ضمن دادن جواب سلامش پرسيد: كيستى؟ مرد گفت: من يكى از رعاياى شما هستم. فرمود: تو از رعايا و مردم شهر ما نيستى. و اگر يك بار تو را ديده بودم، يا به من سلام كرده بودى، بر من مخفى نمى ماند. مرد از امام عليه السلام زنهار خواست و عرض كرد (2): من

ص: 160


1- پرتوى از بيكران علم على عليه السلام ، ص 90 .
2- پرتوى از بيكران علم على عليه السلام ، ص 90 و 91 .

از طرف معاويه، به طور ناشناس بدين جايگاه آمدم، تا سؤالاتى راكه ابن اصفر از معاويه پرسيد و او نتوانست پاسخ آن ها را بدهد، از شما بپرسم. ابن اصفر به معاويه گفته است: تو كه مى گويى جانشين رسول خدايى، پس مرا از اين مسايل آگاه كن، چون اگر پاسخ صحيح بدهى، از تو متابعت خواهم كرد، يا به تو جزيه خواهم داد. و بالاخره پس از آن كه سؤالاتش را براى معاويه طرح كرد، او نتوانست آن ها را پاسخ گويد و فكرش آشفته و درماند كه چكار كند. تااين كه مرا به طور ناشناس بدين جا فرستاد، تا جواب سؤالات را از شما بپرسم و برايش ببرم.

امام عليه السلام فرمود: پرسش ها را مطرح كن، مرد گفت:

1 - فاصله بين حقّ و باطل چند است ؟

2 - فاصله بين زمين و آسمان چقدر است ؟

ص: 161

3 - فاصله بين مشرق و مغرب چقدر است ؟

4 - اوّل چيزى كه در زمين به حركت درآمده ؟

5 - چشمه اى كه ارواح مسلمين متمايل به آنست ؟

6 - چشمه اى كه ارواح كفّار بدان تمايل دارد كدام است ؟

7 - مؤنث (خنثى) چيست ؟

8 - و بگو ده چيزى كه يكى سخت از ديگرى است كدام مى باشد ؟(1)

چون پرسش هاى آن مرد تمام شد، على عليه السلام فرمود: خداوند پسر (آكلة الاكباد) (هند جگرخوار) را بكشد، او چقدر گمراه است و پيروان خود را نيز به گمراهى افكنده است. به خدا سوگند كه او با من قطع رحم كرد و روزگار مرا تباه ساخت و

ص: 162


1- پرتوى از بيكران علم على عليه السلام ، ص 90 - 91 .

حقّم را پايمال نمود و منزلت و جايگاه رفيع مرا ضايع ساخت و براى جنگ با من با دشمنانم همدست شدند. حال، فرزندانم حسن عليه السلام و حسين عليه السلام و محمّد حنيفه را بخوانيد، تا بدين جا آيند. وقتى كه آمدند، امام عليه السلام رو به آن مرد كرد و فرمود: اين حسن و حسين عليهم السلام فرزندان رسولند و محمّد پسر من است، حال اين پرسش هارا از هريك كه مى خواهى بپرس.

مرد شامى به حضرت مجتبى عليه السلام اشاره كرد. امام حسن عليه السلام فرمود:

1 - جواب سؤال اوّل: اى برادر شامى! فاصله ميان حقّ و باطل همان فاصله بين چشم و گوش است، كه چهار انگشت مى شود. آنچه را كه با چشم مى بينى حقّ است، در صورتى كه بسيارى از چيزها را فقط با گوش مى شنوى، كه ممكن است دروغ باشد. مرد شامى تصديق كرد.

2 - جواب سؤال دوّم: سپس حضرت مجتبى عليه السلام فرمود: امّا فاصله بين آسمان

ص: 163

و زمين، دعاى مظلوم است و ديد چشم و هر كه غير از اين گويد، تكذيبش كن.

مرد شامى تصديق كرد .

3 - جواب سؤال سوّم: سپس حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام فرمود: امّا فاصله بين مشرق و مغرب، فاصله طلوع و غروب خورشيد است.

4 - جواب سؤال چهارم: امّا چشمه اى كه ارواح مسلمين متمايل به آنست، چشمه اى است به نام سلمى .

5 - جواب سؤال پنجم: امّا چشمه اى كه ارواح كفّار بدان تمايل دارد (چشمه اى است به نام برهوت جواب سؤال مؤنّث (خنثى) در تاريخ نيامده است (مؤلف نديده است).

و امّا جواب دو سؤال باقيمانده كه يكى سخت از ديگرى است.

سنگ سخت ترين چيزهاست و سخت از آن آهن است، كه سنگ را مى بُرد و

ص: 164

سخت از آهن، آتش است كه آهن را ذوب مى كند و از آتش سخت تر، ابر است و سخت تر از ابر، بادها هستند و از باد سخت تر، مَلَك مى باشد و سخت تر از هر مَلَكى، مَلَك الْمُوت است، و سخت تر از مَلَك الْمُوت، خود مَوْت است و سخت تر از موت، امر و فرمان رب العالمين است.

مرد شامى پس از استماع جواب هاى امام حسن عليه السلام به سخن آمد و گفت: شهادت مى دهم كه فرزند رسول خدايى، و على عليه السلام وصىّ بر حقّ محمّد صلى الله عليه و آله است، و نسبت به معاويه بر حكومت كردن اولى است.

آنچه كه از كلام مبارك امام عليه السلام در حدّ مقدورات خويشتن مى توان استنباط نمود، و از آن برمبناى درك خويش مى شود استفاده كرد، به شرح ذيل است:

1 - در جوابِ درخواست دشمن، بدون اين كه كوچك ترين و كمترين شائبه دشمنى از ناحيه معاويه در برخورد به وجود آورد، نسبت به پاسخ سؤال

ص: 165

اغماض نكردند و براى جواب سؤالات، فرزندان عزيز خود را معرّفى فرمودند. امّا حضرتش براى روشن كردن ذهن فردى كه از طرف معاويه آمده است، خصوصيّات معاويه را برمى شمرد.

2 - تعيين نمودن خطّ مشى خود بر مبناى حقّ و حقيقت، و مطرح نمودن مظلوميّت ولايت خود، و غصب نمودن امر ولايت، از ناحيه معاويه و به طور كلى بنى اميّه.

3 - براى ماندگارى اسلام در متن جامعه با وجود تحجرهاى گوناگون افراد مختلف جامعه آن روز، با تقيّه، مطالبى بس جالب و زيبا بيان فرمود.

4 - معرّفى فرزندان جهت پاسخگويى سؤالات فرد جاسوس ، يا خبر گيرنده از ناحيه معاويه، همچنين معرفى ويژه حسن و حسين عليهم السلام .

5 - واگذارى جواب هاى سؤالات به امامان بعد از خود، تا بدينوسيله بتواند به

ص: 166

تاريخ و مسلمان ها، ولايت اسلام را معرّفى كرده باشد و مردم، امامان بعد از خود را (امامت بعد از خود را) بشناسند و به گمراهى نروند و يا حدّاقل حجّت شرعى را بر همگان تمام نمايد.

6 - و موارد ديگر كه از حوصله اين نوشتار خارج است و يا در حد مقدورات بيان گرديده.

داستانى ديگر در فضل على عليه السلام

2 - مراجعه معاويه به اميرالمؤمنين على عليه السلام :

ابن شهر آشوب در مناقب، با سند از اصبغ بن نباته نقل كرده است كه: پادشاه روم به معاويه نامه اى نوشت كه اگر به پرسش هايم پاسخ گويى، برايت خراج مى فرستم وگرنه تو بايد خراجگزار من شوى. معاويه نتوانست جواب بدهد و لذا پرسش هاى او را براى اميرالمؤمنين على عليه السلام فرستاد

ص: 167

و امام جواب هاى سؤالات را داد.

پاسخ هاى على عليه السلام اين گونه بود:

سؤال اوّل: اوّلين چيزى كه تحرّك پيدا كرد چه بود ؟

جواب سؤال اوّل: حضرت فرمودند نخل بود.

سؤال دوّم: نخستين آبى كه روى زمين جارى شد كجا و چه بود ؟

جواب سؤال دوّم: وادى ايمن بود، كه آب در آن جا جوشيد.

جواب سوال سوّم: در مورد قوس و قزح؟ حضرت فرمودند: قوس و قزح، امان زمينيان است. سؤال چهارم: كهكشان ها چگونه اجرامى هستند؟

جواب سؤال چهارم: كهكشان ها درهايى بود كه خداوند آن ها را گشود، و بعد آن ها را بست و ديگر باز نشد. آن گاه جواب ها را براى معاويه فرستاد و معاويه هم آن ها را براى فرمانرواى روم ارسال كرد. پادشاه روم بعد از ديدن جواب ها

ص: 168

گفت: به خدا قسم كه اين جواب ها از سرچشمه نبوّت، يعنى حضرت محمّد صلى الله عليه و آله گرفته شده است و سپس خراج براى معاويه فرستاد. (1)

داستان سوم از علم على عليه السلام

صاحب مناقب در مورد سؤال ديگر معاويه از اميرالمؤمنين على عليه السلام چنين مى گويد: پادشاه روم نامه اى براى معاويه نوشت و در آن سؤالاتى را مطرح كرد. يكى از سؤالات وى اين بود كه به من بگو «لا شى ء» يعنى چه؟ معاويه متحيّر ماند. عمروبن عاص به او پيشنهاد كرد كه يك اسب سوار را به اردوگاه على عليه السلام بفرستد، تا اسب را بفروشد. از او خواهند پرسيد كه بهاى اين اسب چند است؟ و او در جواب بگويد: (لا شى ء) در اين صورت شايد على عليه السلام ، لغت (لا شى ء) را معنى

ص: 169


1- پرتوى از علم بيكران على عليه السلام ، نقل از مناقب ابن شهر آشوب ص 92 .

كند. آن مرد به اردوگاه على عليه السلام آمد، اتفاقا على عليه السلام و قنبر با او برخورد كردند. امام عليه السلام به قنبر فرمود: اسبش را بخر، قنبر پرسيد: قيمت آن چند است؟ سوار گفت: (لا شى ء)، على عليه السلام دست آن مرد را گرفت و به بيابان برد، سرابى از دور نمايان گشت. على عليه السلام فرمود: اين همان (لا شى ء) است. حال برگرد و معاويه را از معنى اين كلمه مطّلع كن. مرد پرسيد: از كجا چنين مى گوييد؟ على عليه السلام فرمود: مگر قرآن نخوانده اى كه مى فرمايد: «يَحْسَبَهُ الظَلْمانِ ماءَ حَتّى اِذا جاءَ لَم يَجِد شَيَئا»، تشنه لب سراب را چون از دور مى بيند، خيال مى كند آب است و چون بدان نزديك مى شود، چيزى نمى بيند .(1)

ص: 170


1- پرتوى از علم بيكران على عليه السلام ، ص 93 .

ولايت از ديدگاه امام رضا عليه السلام

در ارتباط با فضايل امام حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام و ديگر ائمه هدى (سلام اللّه عليهم) بحثى طولانى به وسيله سؤالاتى كه عبدالعزيز بن مسلم از حضرت امام رضا عليه السلام در مرور كرده است، مسائل امامت و ولايت را ادامه مى دهيم .

حضرت امام رضا عليه السلام در جواب عبدالعزيز بن مسلم اين چنين فرموده اند: (اى عبدالعزيز! اين مردم نفهميدند و از آراء صحيح خود فريب خورده و غافل گشتند). «يا عَبْدُالْعَزيزِ (بن مسلم) جَهِلَ الْقَوْمُ وَ خُدِعُوا عَنْ اَرائِهِم، اِنَّ اللّه َ عَزَّ وَ جَلَّ لَم تَقْبِض نَبِيَّهُ صلى الله عليه و آله حَتّى اَكْمَلَ لَهُ الدّينَ وَ اَنْزَلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنَ فيهِ تِبْيانُ كُلِّ شَىْ ءٍ بَيَّنَ فيهِ الْحَلالَ وَ الْحَرامَ وَ الْحُدُودَ وَ الاَحْكامَ وَ جَميعَ ما يَحْتاجُ اِلَيْهِ النّاسُ كُلاًّ، فَقالَ عَزَّ وَ جَلَّ: ما فَرَّطْنا فِى الْكِتابِ مِن شَىْ ءٍ، وَ اَنْزَلَ فى حَجَّةِ الْوِداعِ وَ هِىَ

ص: 171

اخِرُ عُمْرِهِ (رسول اللّه صلى الله عليه و آله ) اَلْيَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُم دينَكُم وَ اَتْمَمْتُ عَلَيْكُم نِعْمَتى وَ رَضيتُ لَكُمُ الاِسْلامَ دينا وَ أَمْرُالاِْمامَةِ مِن تَمامِ الدّينِ وَ لَم يَمْضِ صلى الله عليه و آله حَتّى بَيَّنَ لاُمَّتِهِ مَعالِمَ دينَهُم وَ اَوْضَحَ لَهُم سَبيلَهُم وَ تَرَكَهُم عَلى قَصْدِ سَبيلِ الْحَقِّ وَ اَقامَ لَهُم عَلَىَّ عَلَما وَ اِماما تَرَكَ (لَهُم) شَيْئا يَحْتاجُ اِلَيْهِ الاُمَّةُ اِلاّ بَيَّنَهُ، فَمَن زَعَمَ أَنَّ اللّه َ عَزَّ وَ جَلَّ لَم يُكْمِل دينَهُ فَقَد رَدَّ كِتابَ اللّه ِ وَ مَن رَدَّ كِتابَ اللّه ِ فَهُوَ كافِرٌ بِهِ»(1)

امام رضا عليه السلام در جواب سؤال عبدالعزيز بن مسلم فرموده اند: اى عبدالعزيز! اين مردم نفهميدند، و از آراء صحيح خود فريب خورده و غافل گشتند. همانا خداى عزّ و جلّ، پيامبر خويش را قبض روح نفرمود، تا دين را برايش كامل كرد و قرآن را بر او نازل فرمود، كه بيان هر چيز در اوست. حلال و حرام و حدود و

ص: 172


1- اصول كافى، كتاب الحجة، ج 1، ص 284، شرح مصطفوى .

احكام و تمام احتياجات مردم را در قرآن بيان كرده و در كتابش (قرآن، سوره 6 آيه 38) فرموده: چيزى را در اين كتاب فروگذار نكرديم. و در حجّة الوداع كه سال آخر عمر پيامبر صلى الله عليه و آله بود، اين آيه (سوره 5 آيه 3) را نازل فرمود: امروز دين شما را كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم و دين اسلام را براى شما پسنديدم. (موضوع امامت از كمال دين حكايت دارد و تا پيامبر صلى الله عليه و آله جانشين خودش را معرفى ننمايد، رسالت تبليغ را به پايان نرسانده است).

و پيامبر صلى الله عليه و آله از دنيا نرفت، تا آن كه نشانه هاى دين را براى امّتش بيان كرد و راه ايشان را روشن ساخت، و آن ها را بر مسير حقّ واداشت، و على عليه السلام را به عنوان پيشوا و امام منصوب كرد، و همه احتياجات امّت را بيان كرد. پس هر كه گمان كند خداى عزّ و جلّ دينش را كامل نكرده، قرآن را رد كرده، و هر كه قرآن را رد كند، به آن (قرآن) كافر است.

ص: 173

فضايل امامت

فرمايش على عليه السلام در راستاى تنظيم امور جامعه و هدايت امت اسلامى، بعد از رسول اللّه صلى الله عليه و آله كه هيچ كس جز حضرتش كه از ناحيه حضرت حقّ و به وسيله پيامبر صلى الله عليه و آله معرفى شده ، قدرت انسجام و وحدت و هدايت و تنظيم امور اجتماع را ندارد و آنچه حضرت امام رضا عليه السلام در جواب عبدالعزيز بن مسلم بيان فرموده است، همان مطلبى است كه اميرالمؤمنين على عليه السلام به صورت عملى، حاكميّت على الاطلاق امامت و ولايت را پياده نموده است.

پيامبر صلى الله عليه و آله اميرالمؤمنين عليه السلام را فقط براى نماز خواندن و يا شرح برخى احكام و دستورات كه ديگران از آن غافل و يا جاهل باشند معرفى نكرده است، بلكه پيامبر صلى الله عليه و آله اميرالمؤمنين عليه السلام ، و به تبع آن ساير ائمه معصومين عليهم السلام و جانشينان به حقّ آنان را، من جميع الجهات و براى اجراى امور و احكام و

ص: 174

دستورات اسلام در متن زندگى مسلمان ها و جوامع، به عنوان امم و ولىّ مطلق معرّفى فرموده است. و اين است حكومت اسلامى، كه اجراى حدود و مقرّرات اسلامى به تمام معنى الكلمه، در ادامه سخنان حضرت امام رضا عليه السلام آمده است.

امام رضا عليه السلام در ادامه مطالب مربوط به امامت چنين فرموده است: مگر مردم مقام و منزلت امامت را در ميان امّت مى دانند، تا روا باشد كه به اختيار و انتخاب ايشان واگذار شود. همانا امامت، قدرتش والاتر و شأنش بزرگ تر و منزلتش عالى تر و مكانش منيع تر و عمقش گودتر از آن است كه مردم با عقل خود به آن دست يابند ، يا به آرائشان آن را دريابند، و يا به انتخاب خود، امامى منصوب كنند. همانا امامت مقامى است كه خداى عزّ و جلّ بعد از رتبه نبوّت و خُلَتْ، در مرتبه سوم به ابراهيم (على نبينا و آله و عليه السلام) اختصاص داده و به آن فضيلت مشرفش ساخته، و نامش را بلند و استوار نموده و فرموده:

ص: 175

«اِنّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ اِماما قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتى قالَ لا يَنالُ عَهْدِى الظّالِمينَ»(1) .

در اين آيه مباركه، حضرت امام رضا عليه السلام زيربناى امامت و ولايت را مطرح و تبيين فرموده است، كه خداوند تعالى به ابراهيم مى فرمايد: همانا من تو را امام مردم گردانيدم. در اين جا امام رضا عليه السلام مى فرمايد: ابراهيم خليل عليه السلام از نهايت شاديش، به آن مقام عرض كرد: از فرزندان من هم؟! خداى تبارك و تعالى فرمود: پيمان و فرمان من به ستمكاران نمى رسد. بنابراين، اين آيه مباركه، امامت را براى ستمگران تا روز قيامت باطل ساخت، و در ميان برگزيدگان گذاشت.

سپس خداى تعالى ابراهيم عليه السلام را شرافت داد و امامت را در فرزندان برگزيده و پاكش قرار داد و فرمود: «وَ وَهَبْنا لَهُ اِسْحقَ وَ يَعْقُوبَ نافِلَةً وَ كُلاًّ جَعَلْنا

ص: 176


1- 124 / بقره، همان مدرك .

صالِحينَ»(1) و اسحق و يعقوب را اضافه به او بخشيديم و همه را شايسته نموديم و ايشان را امام و پيشوا قرار داديم. و همچنين در آيه ديگر چنين فرموده است: «وَ جَعَلْناهُمْ اَئِمَّةً يَهْدُونَ بِاَمْرِنا وَ اَوْحَيْنا اِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ اِقامَ الصَّلوةِ وَ ايتاءَالزَّكوةِ وَكانُوا لَناعابِدينَ»(2) و ايشان را (ابراهيم را) امام و پيشوا قرار داديم، تا به فرمان ما رهبرى كند، و انجام كارهاى نيك و نمازگزاردن و زكوة دادن را به ايشان وحى نموديم، و آن ها پرستندگان ما بودند. در ادامه وصف امامت، حضرت على بن موسى الرّضا عليه السلام اين چنين مى فرمايد : «فَلَم تَزَل فِى ذُرِيَّتِهِ يَرِثُها بَعْضٌ عَن بَعْضٍ قَرْنا فَقَرْنا حَتّى وَرَّثَهَا اللّه ُ تَعالى النّبِىَّ صلى الله عليه و آله فَقالَ جَلَّ وَ تَعالى: «اِنَّ اَوْلَى النّاسِ بِاِبْراهيمَ لَلَذّينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبىُّ وَالَّذينَ امَنُوا

ص: 177


1- 72 / انبياء .
2- 73 / انبياء .

وَاللّه ُ وَلِىُّ الْمُؤْمِنينَ» (1) پس امامت در فرزندان او هميشه بود و زايل نگشت و در دوران متوالى و از يكديگر ارث مى بردند ، تا خداى تعالى آن را به پيامبر ما به ارث داد و خود او (جلّ و علا) اين چنين فرمود: همانا سزاوارترين مردم به ابراهيم عليه السلام و پيامبر آخرين يعنى حضرت محمّدبن عبداللّه صلى الله عليه و آله پيروى مى كنند و اينان اهل ايمانند و خداوند ولىّ مؤمنان است.

«فَكانَ لَهُ خاصَّةً فَقَلَّدَها صلى الله عليه و آله بِاَمْرِ اللّه ِ تَعالى عَلى رَسْم ما فَرَضَ اللّه ُ، فَصارَت فى ذُرِيَّتِهِ الاَصْفِياءُ الَّذينَ اتاهُمُ اللّه ُ الْعِلْم وَ الاْيمانَ، وَ قالَ الَّذينَ اُوتُو الْعِلْم وَ الاْيمانَ: «لَقَد لَبِثْتُم فى كِتابِ اللّه ِ اِلى يَوْمِ الْبَعْثِ»(2) فَهِىَ فى

ص: 178


1- 68 / آل عمران .
2- همان مدرك، ص 285 - سوره 30 آيه 56.

وُلْدِ عَلىٍّ عليه السلام خاصَّةً اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ» .(1)

حضرت گشت، و او به فرمان خداى تعالى و طبق آنچه خدا واجب ساخته بود، آن را به گردن على عليه السلام نهاد و سپس در ميان فرزندان برگزيده او، كه خدا به آن ها علم و ايمان داده، جارى گشت و خدا فرموده: آن ها كه علم و ايمان گرفتند، گويند در كتاب خدا تا روز رستاخيز به سربرده ايد. پس امامت تنها درميان فرزندان (اميرالمؤمنين) على عليه السلام است، تا روز قيامت.

امام على بن موسى الرضا عليه السلام درادامه چنين مى فرمايد: «اِذْلانَبِىَ بَعْدَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله فَمِن اَيْنَ يَخْتارُ هؤُلاءِ الْجُهّالُ؟!» زيرا بعد از پيامبر (حضرت محمّد صلى الله عليه و آله ) پيامبرى نيست، اين نادانان از كجا و به چه دليل براى خود امام انتخاب مى كنند. «اِنَّ الاِمامَةَ

ص: 179


1- همان مدرك، ص 285 - سوره 30 آيه 56.

خِلافَةُ اللّه ُ وَ خِلافَةُ الرَسُولِ صلى الله عليه و آله وَ مَقامُ اَميرِالمؤمنينَ عليه السلام وَ ميراثُ الْحَسَنِ عليه السلام وَ الْحُسَيْنِ عليه السلام » به درستى كه امامت، جانشينى خداوند و جانشينى رسول خدا صلى الله عليه و آله و مقام اميرالمؤمنين عليه السلام و ميراث حسن و حسين عليهم السلام است.

«اِنَّ الاِمامَةَ زِمامُ الدّينِ، وَ نِظامُ الْمُسْلِمينَ، وَ صَلاحُ الدُّنْيا وَ عِزُّ الْمُؤْمِنينَ اِنَّ الاِْمامَةُ اُسَّ الاِْسْلامِ النّامى وَ فَرْعُهُ السّامى، بِالاِْمامِ تَمامُ الصَّلاةِ وَ الصِيامِ وَ الْحَجِّ وَ الْجَهادِ وَ تَوْفيرِ الْفَى ء وَ الصَّدَقاتَ وَ اِمْضاءِ الْحُدُودِ وَ الاَحْكامِ وَ مَنَعَ الثَغُورِ وَ الاَطْرافِ»

همانا امامت، زمام و كنترل دين و مايه نظام مسلمين و صلاح دنيا و عزّت مؤمنين است. همانا امامت، ريشه با نمو اسلام و شاخه بلند آن است، كامل شدن نماز و زكوة و روزه و حج و جهاد و بسيار شدن غنيمت و صدقات و اجراء حدود احكام و نگهدارى مرزها و اطراف كشور اسلامى به وسيله امام است.

ص: 180

«أَلاِمامِ يُحِلُّ حَلالَ اللّه ِ وَ يُحَرِّمُ حَرامَ اللّه ِ وَ يُقيمُ حُدُودَ اللّه ِ وَ يَذُّبُ عَن دينِ اللّه ِ وَ يَدْعُوا الى سَبيلِ رَبِّهِ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ الْحُجَّةُ الْبالِغَةِ»(1)

حضرت امام على بن موسى الرضا عليه السلام مى فرمايد: امام است كه حلالِ خدا را حلال، و حرامِ او را حرام مى نمايد و حدود خدا را بپا دارد و از دين خدا دفاع كند و با حكمت و اندرز و حجّتِ رسا و روشن و واضح، مردم را به طريق پروردگارش دعوت مى نمايد.

و در ادامه مشخصات حكومت و حاكميت امامت و ولايت، و معرّفى امامى كه بر مردم حاكميت دارد، چنين مى فرمايد :

«اَلاِمامُ كَالشَّمْسِ الطّالِعَةِ الْمُجَلَّلَةِ بِنُورِها لِلْعالَم وَ هِىَ فِى الاُفُقِ بِحَيْثُ لا

ص: 181


1- همان مدرك .

تَنالَها الاَيْدى وَ الاَبْصارُ الاِْمامُ الْبَدْرِ الْمُنيرُ وَ السّراجُ الزّاهِرُ وَ النُّورُ السّاطِعُ وَ النَّجْمُ الْهادى فى غَياهِبِ الدُّجى وَ أَجْوازُ الْبُلْدانِ وَ الْقِفارِ وَ لُجَجِ الْبِحار». (1) امام رضا عليه السلام مى فرمايد: امام مانند خورشيد طالع است، كه نورش عالم را فراگيرد و خودش در افق قرار دارد، به نحوى كه دست ها و ديدگان به آن نرسد. امام ماه تابان، چراغ فروزان، نور درخشان و ستاره اى است راهنما، در شدت تاريكى ها و رهگذر شهرها و كويرها و گرداب درياها (يعنى در هنگام گمراهى و زمان جهل و نادانى و فتنه ها و سرگردانى ها، امام راهنماى عميق و بزرگى است، كه انسان و فرد و جامعه را در راستاى حق و حقيقت و صراط مستقيم ولايت، هدايت مى نمايد «اَلاِمامُ النّارُ عَلَى الْيَفاعِ، اَلْحارُّ لِمَنِ صْطَلى بِهِ وَ الدّليلُ فِى الْمَهالِكِ مَن فارِقَهُ

ص: 182


1- همان مدرك، ص 286 .

فَهالِكٌ اَلاِمامُ الْمائِرِ الْعَذْبُ عَلَى الظَّلماءِ وَالدّالُّ عَلى الْهُدى وَالْمُنْجى مِنَ الرَّدى» (1)

حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام مى فرمايد: امام، آب گواراى زمان تشنگى، و رهبر به سوى هدايت و نجات بخش از هلاكت است. امام آتش روشن روى تپه (رهنماى گمگشتگان) است. وسيله گرمى سرمازدگان و رهنماى هلاكت گاه هاست. هركس از او جدا شود، هلاك مى شود.

در اين جا لازم است مجدّدا از خصوصيات بارز علمى و حكومتى اميرالمؤمنين على عليه السلام را كه از زبان دوست و دشمن صادر گرديده بياوريم، تا بهتر و بيشتر كلام مبارك امام على بن موسى الرضا عليه السلام بر خوانندگانِ گرامى روشن شود. اما قبل از ورود به بحثِ راهگشاى هدايتى و حكومتى آن بزرگواران،

ص: 183


1- همان مدرك، ص 286 كتاب الحجه .

از خصوصيات علمى و معجزاتى مولى الموحدين اميرالمؤمنين على عليه السلام مطالبى را مى آوريم، تا از اين طريق بتوانيم مشخصّات بارز عملى و حكومتى آن عزيز دوران ها را آشكار سازيم .

فيلسوف شهيد و صاحب رصدخانه مراغه، كه اوّلين رصدخانه به ابتكار او در جهان اسلام ساخته شد، يعنى خواجه نصيرالدّين طوسى (ره)، كسى كه قرن ها كتاب هايش در دانشگاه هاى اروپا تدريس مى شد و شايد اكنون ادامه دارد، در توصيف ولايت مولى اميرالمؤمنين على عليه السلام چه زيبا نگاشته است.

او گفته است اگر كسى همه اعمال صالحه را به جاى آورد، و همه پيامبران و اوصيا را دوست بدارد، و بدون احساس خستگى نماز بگزارد و روزه بگيرد و حجّ مستحب به جاى آورد، و برهنه و پياده طواف كند، و در هوا به پرواز بال بگشايد، و در دريا غوطه ور گردد، بى آن كه از تر شدن بهراسد، و ديبا و حرير به تن ايتام

ص: 184

بپوشاند، و گرسنگان را غذا دهد و كامشان را به عسل شيرين كند و هزاران سال با مردم به سر بَرَد، و مرتكب گناه و لغزش نگردد... اين همه روز قيامت او را در درگاه خدا سودى نتواند رساند، مگر به شرط حُبّ اميرالمؤمنين على عليه السلام . (1)

شاعرى در مورد اميرالمؤمنين على عليه السلام چنين نگاشته است:

وِلايَتى لاَميرِالْمُؤْمِنينَ تَكْفينى *** عِنْدَالْمَماتِ وَ تَغْسيلى وَ تَكْفينى

وَ طينَتى عَجَنَتَ مِن قَبْلِ تَكْوينى *** بِهِ حُبُّ حَيْدَرٍ كَيْفَ النّارِ تَكْوينى

دوستى من نسبت به اميرالمؤمنين، به هنگام مرگ و غسل و كفنم مرا كفايت مى كند سرشت من، پيش از آن كه به وجود آيم، به عشق حيدر (سلام اللّه) سرشته شد. پس چگونه آتش مرا مى سوزاند؟!

ص: 185


1- به نقل از پرتوى از علم بيكران على عليه السلام ، ص 13 .

اين نهايت نگرشى است، كه از يك عالم دينى و اسلامى و محقّق و پژوهشگر ژرف انديش، در عشق به ولايت مى توان يافت و در حقيقت ترسيم يك روايت متقن قدسى، از حضرت حق جلّ و علا مى باشد، آرى! تمامىِ ابعاد وجودى ولايت، كه متجلّى از ساحت مقدّس كبريايى (عزّ اسمه) مى باشد، داراى ابعاد گوناگون فكرى، عقيدتى، فردى، اجتماعى و خانوادگى و سياسى، اقتصادى، و به طور كلّى دنيايى و آخرتى است، كه تمامى ابناء بشر به سير تكاملى معنوى رهنمون مى شوند.

ترسيم اميرالمؤمنين عليه السلام از زبان پيغمبر صلى الله عليه و آله

از عبداللّه بن مسعود، صحابىِ بزرگ پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده اند كه گفت: نزد رسول اكرم صلى الله عليه و آله رفتم و به ايشان عرض كردم، حق را به من نشان ده، تا به آن واصل شوم. فرمود وارد آن اتاقك شو. وارد شدم، ناگهان اميرالمؤمنين على عليه السلام

ص: 186

را ديدم، كه به نماز ايستاده است و در ركوع و سجود اين چنين مى گويد: «اَللّهُمَّ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ اِغْفِر لِلْخاطِئينَ مِن شيعَتى» خدايا! به حقّ محمّد صلى الله عليه و آله كه بنده توست، شيعيان خطاكارم را ببخشاى. از اتاقك بيرون آمدم، تا به رسول خدا صلى الله عليه و آله آنچه را ديده بودم بيان نمايم، امّا شنيدم كه آن حضرت هم مى فرمايد: (1) «اَللّهُمَّ بِحَقِّ عَلِىِّ بْنِ اَبيطالِبِ عَبْدِكَ اِلاّ ما غَفَرْتَ لِلْخاطِئينَ مِن اُمَّتى» پروردگارا! به حقّ بنده ات على بن ابيطالب عليه السلام ، مگر اين كه خطاكاران از امّتم را ببخشى. ابن مسعود مى گويد: از مشاهده اين حالات، دچارحالت جزع شدم. دراين هنگام رسول خدا صلى الله عليه و آله نمازش را به اختصار گزارد و به من فرمود: ابن مسعود! آيا پس از آن كه ايمان آوردى، كافر شده اى؟ گفتم: هرگز هرگز! امّا ديدم على عليه السلام خدا را به حقّ تو

ص: 187


1- پرتوى از علم بيكران على عليه السلام ،ص21 به نقل از انوارنعمانيه، ص17، ج1.

سوگند مى دهد، و تو را ديدم كه خدا را به حقّ على عليه السلام سوگند مى دهى و ندانستم كه كدامين شما دو تن در پيشگاهِ خدا افضليد. در اين جا حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: بنشين ابن مسعود. رو به روى آن حضرت نشستم و او فرمود: «بدان كه خداوند، من و على عليه السلام را دو هزار سال قبل از خلقت اين جهان، آن گاه كه هيچ تسبيح و تقديس و تهليلى نبود، بيافريد. آن گاه از نور من، آسمان ها و زمين را آفريد و من، به خدا سوگند از كلّ آسمان ها و زمين افضلم.

همچنين از نور على عليه السلام عرش و كرسى را آفريد، و به خدا سوگند كه على عليه السلام از عرش و كرسى برتر است. سپس از نور على عليه السلام ، نور حسن عليه السلام بالاتر است از لوح و قلم. و سپس نور حسين عليه السلام را شكافت، و از آن نور حسين عليه السلام بهشت و حوريان بهشتى را آفريد و حسين عليه السلام ، به خدا برتر از بهشت و زنان سيه چشم آن است. سپس تاريكى، از خاور تا باختر جهان را درخود فراگرفت، ملائكه به

ص: 188

خداوند شكايت بردند، كه آن تاريكى را از ايشان برطرف كند. خداوند (جلّ جلاله) نيز كلمه اى ديگر بگفت و از آن نورى بيافريد، و نور را به آن كلمه اضافه كرد و در برابر عرش، آن را برپاى داشت. خاور و باختر در اثر اين نور، روشن و تابناك گشتند. اين نور همان فاطمه زهرا عليهاالسلام است و از همين رو، او را زهرا ناميدند».(1)

در اين جا مجددا پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: ابن مسعود! چون رستاخيز فرارسد، خداوند (جلّ و جلاله) به من و على عليه السلام فرمايد: هر كه را شما دوتن مى خواهيد، به بهشت وارد كنيد و هر كه را شما دوتن مى خواهيد، به دوزخ وارد كنيد. و اين همان فرمايش الهى است كه گفت: «اَلْقِيا فى جَهَنَّمَ كُلِّ كَفّارٍ عَنيدٍ» بنابراين كافر او است، كه نبوّت مرا انكار مى كند و (عنيد) كسى است، كه ولايت على بن ابى طالب عليه السلام را

ص: 189


1- پرتوى از علم بيكران على عليه السلام ، ص 22 به نقل از انوار نعمانيه، ص 17، ج 1 .

منكر مى شود .(1)

بنابراين پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در جواب ابن مسعود كه يكى از اصحاب بزرگ اوست، حقيقت معنوى و آسمانى و لدنّى خويش و خاندان گرامش را، با ويژگى هاى مرتبط با خلقت كلّ آفرينش ترسيم مى فرمايد، تا همگان بدانند كه اين ارتباط و اتّصال، حكايت از حقيقت يك ولايت متقن، در ساماندهىِ كلّ جهان بشريت است.

در حديثى ديگر به نقل از صعصعة بن صوحان چنين آمده است كه: وقتى اميرالمؤمنين على عليه السلام ، به دليل ضربت خوردن به دست ابن ملجم مرادى، در بستر افتاده بود، صعصعة به ديدار آن حضرت مشرف مى گردد. در اين ملاقات

ص: 190


1- همان مدرك، ص 22 .

از حضرتش سؤال مى نمايد، مى گويد گفتم: «اى اميرالمؤمنين! عليه السلام

1 - توبرترى يا آدم ابوالبشر عليه السلام » ؟

امير المؤمنين على عليه السلام در جواب فرمود: «خودستايى كردن شايسته نباشد. امّا خداوند به آدم فرمود: اى آدم عليه السلام تو و همسرت در بهشت، مأوا گزينيد و از آن هر چه مى خواهيد بخوريد، اما نزديك اين درخت نشويد، كه از زيانكاران خواهيد بود. امّا من كسى هستم كه بيشتر چيزها برايم مباح و روا شده، ولى از همه خوددارى كرده ام».

2 - در سؤال دوم صعصعه پرسيد: «اى اميرالمؤمنين! تو برترى يا نوح عليه السلام »؟

امير المؤمنين على عليه السلام فرمود: «نوح عليه السلام بر قوم خويش نفرين فرستاد، ولى من بر كسانى كه در حقّم ستم روا داشتند، و نفرين نكردم و پسر نوح كافر شد، در صورتى كه پسران من، سروران بهشتيانند.»

ص: 191

3 - در سؤال سوّم صعصعه پرسيد: «تو برترى يا موسى عليه السلام »؟

اميرالمؤمنين على عليه السلام در جواب فرمود: «خداوند موسى عليه السلام را پيش فرعون فرستاد، موسى عليه السلام گفت: مى ترسم فرعون مرا بكشد. درجواب موسى خداوند تعالى فرمود: نگران نباش كه رسولان در پيشگاه من هراسان نمى شوند. موسى گفت: پروردگارا! من از ايشان كسى را كشتم، و مى ترسم آن ها هم مرا بكشند. ولى وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا روانه كرد، تا سوره برائت را در موسم حج بر قريش بخوانم، با اين كه بسيارى از سرشناسان آن ها را كشته بودم، سوى آن ها رفتم و سوره را بر آن ها خواندم و از ايشان باك به دل راه ندادم».

4 - صعصعه در سؤال چهارم پرسيد: «اى امير المؤمنين عليه السلام ! تو برترى يا عيسى بن مريم عليه السلام »؟

فرمود: «مادر عيسى عليه السلام در بيت المقدّس بود. چون وقت زادنش نزديك شد،

ص: 192

خطاب آمد كه از اين جا بيرون شو، كه اين خانه، خانه عبادت است. درصورتى كه چون هنگام زادن مادر من فاطمه دختر اسد نزديك شد، ديوار كعبه شكافت (شكافته شد) و شنيد كه كسى مى گويد وارد شو. مادرم وارد خانه شد و من در آن جا به دنيا آمدم و اين افتخارى است كه هيچ كس، چه آن ها كه قبلاً بوده اند و چه آن ها كه بعدا مى آيند، به شرف آن نائل نخواهند شد» .(1)

پيامبر عظيم الشأن اسلام صلى الله عليه و آله ، در مورد شأن و عظمت علمى اميرالمؤمنين على عليه السلام ، در طول ايام نبوّت خود مطالبى بس گران سنگ فرموده اند، كه ما به بخشى از آن ها مى پردازيم. در اين جا لازم است متذكّر شويم، كه احاديث و روايات فراوانى از بزرگى و عظمت علمى اميرالمؤمنين على عليه السلام ، به نقل از

ص: 193


1- پرتوى از علم بيكران على عليه السلام به نقل از مناقب ابن شهر آشوب .

ائمه هدى عليهم السلام و صحابى بزرگوار و راستين و غيره نقل شده است، كه در اين مقال معترّض آن نمى شويم. بدون ترديد و از زبان علمى، بر تمامى صحابه افضليت و برترى داشته، و صحابه در تمامى مشكلات و مسايل مختلف خويش، به حضرتش مراجعه مى كردند و حضرت امير عليه السلام حتّى يك مورد، در هيچ گونه مطلب و مسئله اى به آنان رجوع نكرده است، زيرا قطره آبى در برابر اقيانوس موّاج بيكران علم اميرالمؤمنين على عليه السلام محسوب مى شدند. (1)

اوّل شخصِ جهان بشريت و اسلام يعنى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ، خود نخستين كسى است كه به اعلميّت اميرالمؤمنين على عليه السلام اذعان و اعتراف مى نمايد. در زمان ازدواج به دختر گرامش حضرت زهرا عليهاالسلام چنين مى فرمايد:

ص: 194


1- پرتوى از علم بيكران على عليه السلام به نقل از مناقب ابن شهر آشوب .

«آيا خوش ندارى كه من تو را به همسرى كسى درآورم، كه از همه زودتر به اسلام گرويد و از همه دانشمندتر است» .(1) در حديث ديگر از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: «فاطمه جان! تو را به همسرى بهترين فرد امتّم درآوردم، و او كسى است كه از همه داناتر و صبورتر، و همچنين نخستين كسى است كه رسالتم را تصديق نمود» .(2)

در احاديث متواتر كه در كتب شيعه و سُنّى فراوان نقل شده است، پيامبر عظيم الشأن اسلام حضرت محمّد بن عبداللّه صلى الله عليه و آله در مورد اميرالمؤمنين على عليه السلام چنين فرموده است: «على، اعلم امت من است.

ص: 195


1- مستدرك حاكم، ج3، كنزالعمّال، ج6، ص12 به نقل از پرتوى از علم بيكران على عليه السلام ، ص 24.
2- همان مدرك به نقل از جمع الجوامع سيوطى، ج 6، ص 398 .

على باب مدينة العلم، و وصى من است و مردم بايد از اين در وارد شوند.

على، خازن علم من است .

على، جايگاه علم است.

على، مبين علوم من، و دروازه علم من، و بيانگر تمام معارف الهى است.

على، در قضاوت تواناترين و داناترين است» .(1)

و در جائى ديگر پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده اند: «حكمت به ده بخش تقسيم شده كه 9 بخش آن در على عليه السلام ، و يك بخش ديگر در ساير مردم» (2)

ص: 196


1- مناقب خوارزمى / شمس الاخبار، ص 39، كنزالعمال، ج 6، ص 156 / شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد به نقل از همان مدرك .
2- الجامع الصغير / سيوطى به نقل از پرتوى از علم بيكران على عليه السلام .

توصيف امامت امام

اين چنين است كه در توصيف امامت امام على بن موسى الرّضا عليه السلام ، با شرح گسترده و طولانى در جواب آن اعرابى، مطالبى بس قوى و متقن در مورد مشخصّات و مختصاتِ امامت و ولايت بيان مى فرمايد، كه دوست و دشمن در برابر سخنان پرگهر و نغز و شيواى امام هشتم عليه السلام سر تعظيم فرودمى آورد.

حضرتش مى فرمايد: «اَلاِمامُ النّارُ عَلَى الْيَفاعَ، اَلْحارُّ لَمِنِ اصْطَلى بِهِ وَ الدَّليلُ فِى الْمَهالِكِ، مَن فارَقَهُ فَهالِكٌ» (1) امام آتش روى تپه است. يعنى رهپويان را راهنماى حقيقى است. وسيله گرمى سرمازدگان و رهنماى هلاكت گاه هاست. (يعنى هر آنچه موجب سردى راه و مسير و جداشدن از راه و مسير امامتِ امّت

ص: 197


1- اصول كافى، ج 1، ص 286 .

است و سقوط در درّه و پرتگاه هاى ضلالت است توسط امام اصلاح مى شود) هر كه از او (امام) جدا شود، هلاك مى شود. باز هم حضرت على بن موسى الرّضا عليه السلام از خصوصيات امام در هدايت و راهبرى مردم اين چنين مى فرمايد: «اَلاِمامُ السَّحابُ الْماطِرُ وَ الْغَيْثُ الْهاطِلُ وَ الشَّمْسُ الْمُضيئَةُ وَ السَّماءُ الظَّليلَةُ وَ الاَرْضُ الْبَسيَةُ وَ الْعَيْنُ الْغَريزَةُ وَ الْغديرُ وَ الرَّوْضَةُ» (1) امام ابرى است بارنده، بارانى است شتابنده، خورشيدى است فروزنده، سقفى است سايه دهنده، زمينى است گسترده، چشمه اى است جوشنده، و بركه و گلستان است. امام معصوم جسم و جان مباركش، براى هدايت و راهنمايى امّت تعيين و ترسيم شده است.

وقتى امام رضا عليه السلام مى فرمايد: «امام همانند آتش روى تپه است»، يعنى در

ص: 198


1- همان مدرك كتاب الحجة .

تمامى پستى و بلندى هاى فكرى و عقيدتى و انديشه اى، و تضادهاى مختلف علمى و فرهنگى كه در اقشار گوناگون جامعه به وجود مى آيد، او (امام) همچون مشعلى فروزان ، يا به تعبير ديگرى نورافكن وجودش، راه روشن و واضحى را بر همگان، براى هدايت صحيح آشكار مى نمايد و رهپويان را به مسير حقيقى فضيلت ها رهنمون مى گردد. امام و راهنماى بشريّت، در سرماى طاقت فرساى اظهارنظرهاى مختلف در ارتباط با وحدانيّت و توحيد و ايجاد تشكيك در مسير خدايى مردم، توسط بى خدايان ظاهرى كه در اعماق جانشان به طور فطرى حاكميت خدا برقرار است، گرماى حقيقى فطرى خدايى را، در اذهان مشكوك و دل مرده به ارمغان مى آورد. و فكر و انديشه انسان هاى مستغرق در اعماق شبهات و ذهنيّات متحجّر را از پرتگاه هاى ضلالت نجات مى بخشد. و در مسير امامت به حقّ ، امّت را از ورطه سقوط حتمى نجات مى دهد. و با ريزش باران هاى

ص: 199

فضيلت و بزرگى و عظمت روح و ايثار و شهامت و دگرگونى در كالبد وجودى انسان ها، با شتاب وصف ناپذيرى حركت به سوى كمال انسانيّت را براى افراد جامعه به ارمغان مى آورد و خورشيدگونه با تابش انوار حريّت و آگاهى و بينش، در زواياى تاريك زندگى پر از درد و رنج آنان كه در بيراهه هاى جهل و فتنه سرگردانند، فروزان و درخشان، روشنايى حقيقت مى بخشد. و افق آينده مجهول و بى رمق دستان و ديدگان را به طريق حكمت و اندرز و حجّتِ گويا رهنمون مى شود. امامتِ امّت كه منصوب از قِبَلِ حضرت حقّ (جلّ و علا) مى باشد، حدود احكام و مقرّرات خداوند تعالى را پاس مى دارد و از دين حق با تمام وجود دفاع مى نمايد. امامت در جامعه اسلامى، پاسدار رشد و نمو اسلام، و همچون خورشيد طالع، احكام و مقرّرات فروع و اصول آن را از كوچك ترين امور در ارتباط با نماز و زكوة و روزه و حج و جهاد و غنيمت و صدقات و اجراء تمامى

ص: 200

حدود و غيره را نگهدارى، و مرزبان دقيق و حسّاس است كه نورافشانى و پياده مى نمايد و با استحكام سقف وجودى دين از حياط ساختمان دين، به عنوان يك اهرم قوى به طور گسترده نگهبانى مى كند.

امام كارشناس امر دين است، كه به گمان و ظنّ و اشتباه نمى افتد، و خطا برايش رخ نمى دهد. كارشناسان حضرت حق كه از ناحيه خودش با اسم و نشان و مشخصات معرفى شده اند، توسط پيامبر براى كارشناسى امور دينى به مردم معرفى مى گردد، و اين لطفى است كه از جانب حق تعالى به مردم ارزانى داشته شده است، زيرا تعبير لطف براى هدايت بشر مفيد، و عنايتى خاص محسوب مى شود كه بايد وجود داشته باشد. امام كه حافظ و نگهبان شريعت و مرجع مردم در شناساندن دين است، از عصمت گرانمايه اى كه حضرت حق اعطا فرموده برخوردار است كه به اعتبار همين عصمت، از هرگونه خطا و لغزش

ص: 201

مصون و محفوظ است و هيچ گاه در محدوده جايزالخطا راه نمى يابد. و فردى كه مى خواهد واقعا حافظ شرع اطهر باشد، بايد داراى چنين خصوصيت قوى و متقن باشد. و بر همين مبنا، مردم در انتخاب يا انتصابش هيچ گونه نقشى نداشته و ندارند. (1) بنابراين عصمت امام، موضوعى نيست كه تشخيص آن به عهده مردم باشد، تشخيص عصمت امام و معرّفى او به عنوان امام هم به عهده خداوند است خصوصيات مهمّ عصمت امامت و علم امام است. كه مى تواند در تمامى ابعاد علمى تحقيقى، فرهنگى و پژوهشى، همچون زمينى گسترده و چشمه اى جوشان كه دائم در حال فوران و جوشندگى مى باشد، عمل نمايد و تمامى انسان ها و مسلمان ها از علوم مختلف و مواهب ديگر بهره مند گردند.

ص: 202


1- به نقل از كتاب امامت و رهبرى استاد شهيد مطهرى، ص 94 و 95 .

قال على بن موسى الرضا عليه السلام : «اَلاِمامُ الاَنيسُ الرَّفيقُ وَ الْوالِدُ الشَّفيقُ وَ الاَخُ الشَّقيقُ وَ الاُمُّ الْبَرَّةُ بِالوَلَدِ الصَّغيرِ وَ مَفْزَعُ الْعِبادِ فِى الدّاهِيةِ النّارِ» (1) حضرت امام عليه السلام مى فرمايد: امام، همدم و رفيق، پدر مهربان، برادر برابر، مادر دلسوز به كودك، پناه بندگان خدا در گرفتارى هاى سخت است.

در مراجعه عمر به حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام در مورد اختلاف دو زن بر سر تصاحب بچه اى، همدم بودن و مهربان بودن پدرى و مادرى دلسوز، كه حضرت رضا عليه السلام فرموده اند مشخص مى شود. در مناقب چنين آورده اند كه: دو زن در روزگارى كه عمر خلافت مى كرد، بر سر تصاحب بچه اى، با هم به نزاع برخاستند. و هر يك ادّعا داشتند كه صاحبِ نوزادِ پسر، خود اوست نه ديگرى.

ص: 203


1- اصول كافى، ج 1، ص 286 .

هيچ كدام از آن دو نزاع خود را پيش عمر مطرح كردند، امّا عمر نتوانست بين آن ها داورى كند. ناچار جهت حلّ مشكل به اميرالمؤمنين على عليه السلام مراجعه كردند. اميرالمؤمنين على عليه السلام فرموده: «ارّه اى براى من بياوريد». آن دو زن گفتند: «ارّه براى چه كار؟» فرمود: «مى خواهم بچه را به دونيم كنم، تا هر نيمه آن را به يكى از شما بدهم». يكى از زن ها سكوت كرد، ولى ديگرى فرياد برآورد كه: «يا على! اللّه اللّه اگر فقط همين راه باقى است، من از ادّعاى خود صرف نظر مى كنم. بچه را به آن زن بدهيد». امام عليه السلام فرمود: «اللّه اكبر بچه از توست، او را بردار و ببر. چرا كه اگر او واقعا مادر بچه بود، چنين خاموش و بى اعتنا نمى نشست، بلكه رقّت و شفقتى به حال بچه از خود نشان مى داد». آن زن نيز اعتراف كرد كه اين بچه از آنِ

ص: 204

من نيست و به اين زن تعلّق دارد. (1)

در زمان خلافت عثمان، مردى كه جمجمه اى از يك انسان مرده به دست داشت، به او (عثمان) مراجعه كرد و گفت: شما ادّعا مى كنيد كه آتش بدين جمجمه مى رسد و آن (صاحب جمجمه) در قبر معذّب است. حال آن كه من دست روى آن گذارده ام، ولى هيچ گرما و حرارتى را از آن احساس نمى كنم. عثمان خاموش ماند و شخصى را به دنبال اميرالمؤمنين على عليه السلام فرستاد، تا آن حضرت را براى حلّ اين معضل بياورد. حضرت على عليه السلام آمد و در حالى كه عده اى از صحابه هم حضور داشتند، به آن مرد فرمود: دوباره سؤالات را مطرح كن. مرد از نو، سؤالِ خود را مطرح كرد. اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: دو سنگ آتش زنه (چخماق)

ص: 205


1- پرتوى از علم بيكران على عليه السلام ، ص78، به نقل از مناقب وبحارالانوار مجلسى، ج 9، ص 483 .

بياوريد.آن مرد و جمعيّت به آن حضرت مى نگريستند، سنگ هارا آوردند. على عليه السلام سنگ ها را گرفت و بر هم زد و آتشى از آن ها برافروخت. سپس به مرد رو كرد و فرمود: دست خود را بر آن سنگ ها گذار. مرد چنان انجام كرد، اميرالمؤمنين على عليه السلام پرسيد: آيا احساس گرما و حرارت مى كنى؟ مرد مبهوت ماند، دراين جا عثمان گفت: اگر على عليه السلام نبود، عثمان هلاك شده بود. (1) يعنى همان گونه كه حرارت دو سنگ چخماق را كه در جلوى رويت بابه هم خوردن جرقه ايجاد كرد و تو آتش آن را درك نكردى، يقينا و به طور قطع، قدرتِ درك عذاب و آتش اين جمجمه را هم نخواهى فهميد. (اين استدلال فهم و درك مؤلّف است. حال مفاهيم و استدلالات ديگر هم هست، كه حضرات ائمه معصومين عليهم السلام مى دانند).

ص: 206


1- پرتوى از علم بيكران على عليه السلام ،ص78،به نقل ازمناقب وبحارالانوارمجلسى،ج9،ص86 و 87 .

داستانى ديگر از علم امير المؤمنين عليه السلام

زن و مردى را پيش عمر آوردند، كه آن مرد به زن گفته بود: اى زنا كار! و زن هم بدو گفته بود: تو زناكارتر از من هستى. عمر دستور داد، هر دو را شلاق بزنند. اميرالمؤمنين على عليه السلام كه حاضر بود، فرمود: عجله نكنيد. بر اين زن دو حدّ هست، و بر مرد چيزى نيست. اوّل به خاطر افترايى كه به مرد زده است، و دوّم به خاطر اقرار به زناى خود و همچنين زن شلاق مى خورد، امّا نه به طور كامل بلكه فقط چند ضربه.(1)

آنچه از زبان مبارك اميرالمؤمنين على عليه السلام و همچنين امام على بن موسى الرّضا عليه السلام صادر شده است، بر پاسدارى و حفاظت از شرع مطهّر و دين

ص: 207


1- همان مدرك، ص 84 به نقل از بحارالانوار، ج 9، ص 475 .

حضرت حقّ (جلّ و جلا) است. امام حافظ و مبقى دين و برپادارنده و نگهدارنده شريعت خواهد بود. اگر ساختمانى با استحكام قوى، توسّط مؤسّس بى نظيرى بنا و تأسيس شده است، بايد نگهدارنده اش و ادامه دهنده راه مؤسّس هم، در همان حد و قريب به همان حد باشد، تا بتواند همان گونه كه اهداف مؤسّس و بنيانگذار بوده، ادامه مسير و طىّ طريق نمايد.

شهيد مطهرى (ره) در ارتباط با همين موضوع چنين نگاشته است: ولى حقيقت اين است كه وقوع خلل در دين به اين سادگى ها نيست، بلكه بنابر يك اصل روانشناسى و جامعه شناسى، يك نهضت و انقلاب همين كه موفّق شد و دشمن از مواجهه رو در روى مأيوس گشت، حركتش در جبهه دشمن متوقّف مى شود. و دشمن بدون آن كه واقعا تحت تأثير واقعى نهضت قرار گرفته باشد، بلكه صرفا براى بهره بردارى و بر اساس تشخيص سود خود، به نهضت مى پيوندد بدون آن

ص: 208

كه به روح و معنى و هدف نهضت ايمان داشته باشد. دشمن كه با اين قيافه به ظاهر سالم به نهضت پيوسته است، شكل و پوسته و ظاهر و قيافه نهضت را حفظ مى كند، بلكه آرايش بيشترى مى دهد. امّا روح و هسته و باطن و حقيقت آن را حفظ مى نمايد. اكثريت قريب به اتّفاق مردم كه ظاهربين و صورت پسندند، راضى و خشنود و شاكر و دعاگو مى شوند و مى مانند، زيرا شعارها در حدّ اعلى باقيمانده و اصول از بين رفته است. اين جاست كه نياز به نوعى رشد و روشن بينى به معنى درون نگرى لازم مى آيد، كه ائمه معصومين عليهم السلام يا علماء دين بايد مراقبت نمايند، و عقايد مردم را از دسترس مغرضانه دشمن منافق حفظ كنند. و اين بدان معنا نيست كه كسى علنا سنّت و قانونى را به دين نسبت دهد و به

ص: 209

قول مشهور: (اِدْخالَ ما لَيْسَ مِنَ الدّينِ فِى الدّينِ) نمايد. (1)

گاهى تدريجا طرز تفكّر مردم نسبت به دين آنچنان عوض مى شود، كه تفكّر اصلى دين و نهضت مورد استهزاء مردم قرار مى گيرد و اصول اوليه دين و نهضت كه به وسيله همان اصول دين و نهضت اقامه شده است، مورد تعرّض و نابودى قرار مى گيرد، بدون اين كه مردم ساده دل كوچه و بازار و غيره بفهمند. از خارج دنياى اسلام و نهضت نبايد ترسيد، بلكه از داخل بايد ترسيد. ترس از داخل هم فقط منحصر به اين نيست كه مردم به علل خاصّ شهوانى و غيره فسق و فجور كنند، بلكه از نفاق داخلى و از نيروهايى كه از مواجهه علنى با اسلام و نهضت مى ترسند و ماسك اسلامى، و انقلابى به چهره زده و مى زنند و هدف هاى

ص: 210


1- كتاب امامت و رهبرى شهيد مطهرى، ص 25 و 26 .

پليد خود را زير پوشش شعارهاى انقلابى و اسلامى آن هم باشعارهاى غليظ و شديد مردم مدارى و جامعه مدنى، با تهى كردن اسلام از درون و محتوا، و ابقاء اندام و پوست ها و با هدف تغيير دادن اهداف و آرمان اسلام و نهضت نوعى تحريف معنوى را به جامعه و اسلام و انقلاب تحميل مى نمايند و با فريب دادنِ ساده دلان مسلمان، حقيقت اسلامى و انقلابى جامعه را از درون تهى مى نمايند. در اين جا نقش حساس و بارز ولايت، در هدايت و رهبرى جامعه اى كه به دست طرح هاى منافقانه و ظاهر فريب دچار انحراف و تزلزل مى گردد، بيش از پيش روشن مى گردد. اكنون تبيين گسترده و واضح امامت و رهبرى در جامعه مسلمين، كه تاكنون در اين نوشتار بحث گرديده، ضرورت آن آشكارتر مى گردد، كه امام رضا عليه السلام چگونه ضرورت حساس رهبرى جامعه مسلمين را بررسى مى فرمايند و ويژگى هاى خاصّ امامت مسلمين را براى هدايت و رهبرى، تعيين و

ص: 211

ترسيم مى نمايند «اَلاِمامُ اَمينُ اللّه ِ فى خَلْقِه وَ حُجَتُهُ عَلى عِبادِهِ وَ خَليفَتُهُ فى بِلادِهِ وَ الدّاعى اِلَى اللّه ِ وَ الذّابُّ عَن حَرَمِ اللّه ِ»(1)

حضرت على بن موسى الرّضا عليه السلام مى فرمايد: «امام امين خداست در ميان خلقش، و حجّت او بر بندگانش و خليفه او در بلادش، و دعوت كننده به سوى او، و دفاع كننده از حقوق او است» .

اميرالمؤمنين على عليه السلام در يكى از سخنان گرانقدر خود مى فرمايد: «ما پاسداران دين خدائيم و چراغ هاى علم هستيم. هرگاه يكى از ما برود، ديگرى به جاى او مى آيد. هر كه از ما پيروى كند، گمراه نمى شود و هر كه انكار ما كند هدايت نخواهد شد. و هر كه دشمن ما را عليه ما يارى كند، راه نجاتى براى او

ص: 212


1- اصول كافى، ج 2، باب الحجه .

نخواهد بود. و هر كه ما را تسليم دشمن كند، هيچ ياورى ندارد. به خاطر طمع به دنيا و متاع ناپايدار آن، از ما تخلف نورزيد». بنابراين عصمت و پاكى امام است كه مورد وثوق و اطمينان خالص حضرت حقّ (جلّ و علا) مى باشد كه مى تواند به عنوان حجّت قاطع درميان بندگانش، خليفه به حقّ او در بلاد و شهرها محسوب گردد. و بر همين مبناست كه امام با قاطعيت، مردم را به سوى خداوند دعوت مى كند و با تمام وجود ، از حقوق باريتعالى دفاع مى نمايد و زندان و شكنجه و زجر و شلاق و زخم زبان و طعنه ديگران را، به جان و دل خريدار است.

امام عليه السلام در معرّفى مصاديق بارز امامت و خصوصيات برجسته امام معصوم اين چنين مى فرمايد: «اَلاِمامُ المُطَّهِرَ مِنَ الذُّنُوبِ وَ الْمُبَرّاءِ عَنِ الْعُيُوبِ اَلْمَخْصُوصُ بِالْعِلْمِ، اَلْمُوسُومُ بِالْحِلْم، نِظامُ الدّينِ وَ عِزُّ الْمُسْلِمينَ وَ غَيْظُ

ص: 213

الْمُنافِقينَ وَ بَوارُ الْكافِرينَ»(1) امام از گناهان، پاك و از عيب ها بركنار است به دانش مخصوص، و به خويشتن دارى نشانه دار (معروف) است، موجب نظام دين و عزّت مسلمين و خشم منافقين و هلاك كافرين است.

طهارت و پاكى، جزء ذاتِ حقيقى امام معصوم عليه السلام و از اهداف خاصّ حضرت حقّ (جلّ و علا) مى باشد. آيه تطهير در قرآن كريم يكى از رموز بارز طهارت و پاكى ائمه هدى (صلوات اللّه عليهم اجمعين) مى باشد. «اِنَّما يُريدُاللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يَطَّهِرَكُمْ تَطْهيرا»(2) به درستى كه حضرت حقّ اراده كرده است، كه شما اهل بيت را از هر پليدى و ناپاكى، جدا و پاكيزه و پاك نمايد و پاك و منزّهتان قرار دهد. كه اين طهارت، نوع خاصّى تطهير و پاكيزگى مى باشد. و اين

ص: 214


1- اصول كافى، ج 2، باب الحجه .
2- 33 / احزاب .

نه به آن معناى عرفى كه اهل بيت را از نوعى بيمارى ها و ميكروب ها جدا و پاك نمايد. (رِجْس) يعنى چيزهايى كه از نظر قرآن كريم نهى شده است .قرآن مى خواهد بگويد ائمه معصومين از گناه اعتقادى، اخلاقى و عملى و اقتصادى و سياسى و غيره، به طور كلّى پاك و پاكيزه شده اند و اين نوع يا انواع اين پليدى ها به آن ها راه ندارد. و در حقيقت عصمت اهل بيت، يعنى منزّه بودن آن ها از هرنوع آلودگى محرز شده است. كه اين خواست و اراده و مشيت بالغه حضرت حق نسبت به ائمه معصومين (صلوات اللّه عليهم اجمعين) مى باشد. امامِ معصوم داراى علوم مخصوصى است، كه هيچ كس از ابناءِ بشر عادّى حتى برخى از پيامبران، از آن علوم بهره مند نيستند. و در حقيقت خداى سبحان، افراد ديگر را شايسته داشتن چنين مقام علمى ندانسته كه مثل آن بزرگواران باشند. امام معصوم داراى مراتب علمى فوق العاده اى است، كه ديگران از آن مواهب

ص: 215

برخوردار نيستند به عنوان نمونه مواردى را در ذيل مى آوريم: در آغاز خلافت، عمربن خطّاب كه عهده دار خلافت گرديد، عدّه اى از دانشمندان يهود نزد او آمدند و اظهار داشتند تو رئيس مسلمانان هستى، و ما در نظر داريم سؤالاتى از تو بپرسيم. اگر پاسخ هاى تو براى ما قانع كننده بود، به اين نتيجه مى رسيم كه اسلام بر حقّ است و پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله پيغمبر ما هم خواهد بود. امّا اگر جواب قانع كننده ندادى، درمى يابيم كه اسلام بر باطل است و محمّد صلى الله عليه و آله هم پيامبر نمى باشد.

عمر در جواب آن ها گفت: سؤالات خود را مطرح نمائيد . افراد يهودى سؤالات خود را مطرح نمودند.

پرسيدند: 1 - قفل آسمان ها چيست و كليد آن ها كدامست ؟

2 - قبرى كه صاحب خود را سير داد كدام بوده است ؟

3 - آن كس كه قوم خود را بيم داد، ولى از جنّ و انس نبود كه بوده ؟

ص: 216

4 - پنج موجود زنده اى كه روى زمين قدم نهادند، ولى در رحمى قرار نگرفته بودند كدامند ؟

5 - پرنده درّاج و اسب با شيهه خود و همچنين غورباغه و الاغ و قمرى، در آوازهاى خود چه مى گويند ؟

عمر با شنيدن سؤالات افراد يهودى، سر به زير انداخت و گفت: عيبى بر عمر نيست، اگر از او بپرسند و نداند. دانشمندان يهودى از روى استهزا گفتند: پس پيامبر اسلام هم بر باطل بوده، و اسلام دين حق نيست؟! در اين جا سلمان از جابرخاست و به دانشمندان يهود گفت: «اندكى درنگ نمائيد» آنگاه شتابان خود را به على عليه السلام رساند و گفت: «اباالحسن! به فرياد اسلام برس».

اميرالمؤمنين على عليه السلام ماجرا را جويا شدند، سلمان داستان را به عرض آن حضرت رسانيد. على عليه السلام آنچنان شتابان به سوى مسجد حركت كردند، كه عباى

ص: 217

مباركش روى زمين كشيده مى شد.

عمر همين كه نگاهش به اميرالمؤمنين على عليه السلام افتاد، از جابرخاست و با آن حضرت مصافحه كرد و اظهار داشت: على! تو حلاّلِ مشكلاتى. آنگاه على عليه السلام دانشمندان يهود را احضار كرد و فرمود: هر سؤالى كه داريد بپرسيد، زيرا رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله هزار بخش از علم را به من تعليم فرمود كه از هر بخش، هزار بخش جديد بر من كشف شده. سپس علماى يهود سؤالات خود را اين چنين مطرح كردند. اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «من به يك شرط جواب شما را مى دهم، كه اسلام را بعد از شنيدن جواب سؤالات خود بپذيريد» آن ها اين شرط را پذيرفتند، آن گاه اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: حالا مسايل خود را يكى يكى مطرح كنيد. دانشمندان يهود بدين ترتيب سؤالات را گفتند و حضرتش جواب فرمودند:

ص: 218

1 - بگو قفل هاى آسمان ها چيست؟ حضرت فرمود: «قفل هاى آسمان شرك به خداست: زيرا اگر مردى يا زنش مشرك باشد، عمل آن ها بالا نمى رود». (1)

2 - پرسيدند كليدهاى آسمان كدامند؟ جواب فرمود: «شهادت دادن به يگانگى خداوند تعالى و رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله ، كه بنده و فرستاده خداوند است».

بعد از پاسخ سؤال دوم، دانشمندان يهود به يكديگر نگريستند و اظهار داشتند اين جوان به سؤالات پاسخ صحيح مى دهد و به پرسش هاى خود ادامه دادند.

3 - پرسيدند: قبرى كه صاحب خود را سير داد چه بود؟ فرمود: «ماهى اى بود، كه يونس بن متى را در درياهاى هفتگانه سير داد» .

4 - پرسيدند: كدام كسى بوده كه قوم خود را بيم داد، در حالى كه نه از جن بود،

ص: 219


1- نقل از پرتوى از علم بيكران على عليه السلام به نقل از الغدير، (ثعلبى دركتاب العراش، ص 46 تا 56.

و نه از انس؟ فرمود: «همان مورچه اى بود كه چون باسليمان و سپاهيانش مواجه شد، مورچگان را ندا درداد و گفت: اى مورچگان! به خانه هاى خويش وارد شويد، تا سليمان و لشكريانش شما را پامال نكنند» .

5 - سؤال كردند: پنج موجودى كه روى زمين قدم نهادند، بى آنكه در رحمى بوده باشند كدامند؟ فرمود: «آن ها عبارتند از: آدم و حوّا، و ناقه صالح و قوچ ابراهيم و عصاى موسى». امير المؤمنين على عليه السلام در جواب دانشمندان يهودى فرمود: امّا درّاج با آواز خود مى گويد: «اَلرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتوى» حضرت فرمود: خروس اين چنين مى گويد: «اُذْكُرُوا اللّه َ يا غافِلينَ» فرمود: اسب با شيهه خود مى گويد: «اللّهُمَّ انْصُرُ عِبادَكَ الْمُؤْمِنينَ عَلَى الْكافِرينَ» و الاغ مى گويد: «لَعَنَ اللّه ُ الْعِشارَ»

و قورباغه مى گويد: «سُبْحانَ رَبِّى الْمَعْبُودِ الْمُسَبَّحِ فى لُجَجِ الْبَحارِ»

ص: 220

و قمرى در بانگ خود مى گويد: «اللّهُمَّ الْعَن مُبْغِضى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ».

به اصطلاح دانشمندان يهودى كه اين سؤالات را مطرح نمودند، سه نفر بودند كه دونفر از آن ها پس از شنيدن پاسخ هاى اميرالمؤمنين عليه السلام شهادتين را بر زبان جارى ساختند و اسلام آوردند. امّا آن سوّمى عرضه داشت: يا على! دو تن از ما، به مقام ايمان و تصديق نائل آمدند، امّا هنوز يك سؤال باقى است، كه مى خواهم آن را نيز مطرح كنم.

على عليه السلام فرمود: «هر چه مى خواهى بپرس». يهودى گفت: كدام قوم بودند كه 309 سال مردند و آن گاه خداوند، آن ها را مجدّدا زنده فرمود؟» اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «اى يهودى! اينان همان اصحاب كهف هستند، كه ماجراى آن ها در قرآن پيامبر صلى الله عليه و آله ياد شده و اگر بخواهى، داستان آن را براى تو بيان كنم». يهودى عرض كرد: آن داستان را مكرّر شنيده ايم، امّا اگر شما از آن اطلاع داريد و

ص: 221

اسامى آنان و اسامى پدرانشان و اسم شهر و پادشاه زمانشان و نام آن سگى كه همراهشان بود و نام آن كوه و اسم آن غار و قصه ايشان را از سر تا پايان آن را براى ما بيان فرما. على (اميرالمؤمنين) عليه السلام در حالى كه عباى رسول خدا را بر دوش داشت، فرمود: «اى برادر عرب! حبيبم رسول خدا برايم بيان فرمود، كه در كشور روم شهرى بود به نام "اِفسوس"، كه آن را (طَرطوس) هم مى گفتند: "اِفسوس" نام آن شهر در زمان جاهليت بود و چون اسلام آمد، آن جا را "طَرطوس" خواندند. در آن جا پادشاهى حكومت مى كرد، صالح و درستكار. اين پادشاه از دنيا رفت، و امور مردم دستخوش تشتّت شد. يكى از سلاطين فُرس كه "دقيانوس" نام داشت و به غايت ستمگر و كافرپيشه بود، با لشگرى انبوه به طرف "افسوس" حركت كرد و آن جا را به تصرّف خود درآورد و به عنوانِ پايتخت خويش قرار داد و قصرى بزرگ در آن جا بناكرد» .

ص: 222

يهودى از جا جست و گفت: اگر شما واقعا عالميد، آن قصر و خصوصيّات آن را توصيف نمائيد. حضرت امام عليه السلام فرمود: «اى برادر يهودى! او در آن جا قصرى ساخته بود از ساروج، كه طول آن يك فرسخ و عرض آن نيز يك فرسخ بود، و 4 هزار ستون طلا و هزار چراغدان نيز از طلا داشت. در چراغدان ها، چراغ هايى تعبيه شده بود، كه هر شب با روغنى معطّر روشن مى شد. براى بخش شرقى و غربى اين قصر، هر يك 80 روزنه بود، و خورشيد از صبح تا شام از اين روزنه ها مى تابيد. تختى در اين قصر گذارده بودند از طلا، كه 80 ذراع طول و 40 ذراع عرض داشت و جواهرنشان بود. در طرف راست آن تخت، 80 صندلى طلايى بود، كه اطرافيان و درباريان شاه روى آن ها مى نشستند. 80 صندلى نيز در طرف چپ آن تخت نهاده بودند كه فرماندهان و خاصان او روى آن ها مى نشستند. دقيانوس خود نيز تاجى بر سر مى گذاشت، و روى آن تخت

ص: 223

مى نشست».

باز يهودى از جا جست و گفت: «اگر شما عالميد، اوصاف آن تاج را نيز بيان كنيد». امام عليه السلام فرمود: «اى برادر يهودى! تاج او از زرناب بود، كه 9 پايه داشت و بر روى هر پايه مرواريدى بود، كه مثل چراغى در شب ظلمانى مى درخشيد. 50 غلام نيز از بزرگ زادگان در كنار او بودند، كه هر يك لباس هايى از ابريشم سبز بر تن داشتند. هر يك تاجى بر سر نهاده بودند، و اورنج هايى از طلا به دست داشتند. (1) و 6 غلام ديگر كه از فرزندان علماى آن روز بودند، به عنوان وزير در كنار او قرارداشتند، به طورى كه دقيانوس بدون مشورت با آن ها تصميمى نمى گرفت .

ص: 224


1- الغدير، به نقل از ثعلبى، پرتوى از علم بيكران على عليه السلام ، ص 49 .

سه تن از آن ها در طرف راست، و سه تن ديگر در سمت چپ او بودند». دوباره يهودى ازجا بلندشد و گفت: «اگرشماعالميد،اسامى آن شش وزير رابگو». امام عليه السلام فرمود: «حبيبم رسول خدا صلى الله عليه و آله به من گفت كه سه وزير دست راست او (تلميخا و مكسلمينا و محسلمينا) نام داشتند، و سه وزير دست چپ او (مرطليوس و كشطوس و سادينوس) نام داشتند، كه با آن ها به رايزنى و مشورت مى پرداخت. اين پادشاه 30 سال سلطنت كرد، بدون آن كه بيمارى يا دردى عارض او شود. در نتيجه مغرور شد، و سر به استكبار برداشت و ادّعاى خدايى كرد و سران قوم را به خود خواند. هر كه او را اجابت مى كرد و به خدايى مى پذيرفتش، به آن ها جايزه مى داد و به درگاهش تقرّب مى يافت، و دقيانوس نيز خلعت هاى فاخر به آن ها مى داد. امّا اگر كسى به خدايى او معتقد نمى شد، وى را از ميان برمى داشت. سران قوم نيزاز ترس، اورا به خدايى پذيرفتند. زمانى شرايط به همين منوال سپرى شد.

ص: 225

روزى به هنگام جشن، دقيانوس روى تخت نشسته و تاج بر سر نهاده بود، كه به او خبر دادند لشكريان (فُرس) به سويش هجوم آورده، قصد كشتن او را دارند. دقيانوس از شنيدن اين خبر متأثّر و هراسان شد، و تاج از روى سرش افتاد و خودش هم از روى تخت واژگون گرديد. يكى از آن سه وزير دست راست، كه تمليخا نام داشت و فردى عاقل و دانا بود، اين منظره را ديد و به فكر فرورفت، و با خود انديشيد كه اين ديگر چه خدايى است؟! اگر او چنان كه ادّعا مى كند خدا باشد، پس چرا غُصّه مى خورد، چرا مى خوابد، و چرا ادرار و مدفوع از او خارج مى شود؟

در صورتى كه خدا نبايد داراى چنين صفاتى باشد.

عادت وزيران اين بود، كه هر روز نزد يكى جمع مى شدند و آن روز نوبت تمليخا بود. همه پيش او بودند و مشغول خوردن و آشاميدن، اما خود تمليخا نه چيزى مى خورد و نه چيزى مى نوشيد. بقيه وزرا علّت اين امر را از او جويا شدند

ص: 226

و تمليخا گفت: در دل مسئله اى دارم، كه مرا از خواب، و خورد و خوراك باز داشته است. گفتند: مگر چه شده؟ گفت: من درباره اين آسمان بزرگ بسيار انديشيده، با خود گفتم: چه كسى آن را چنين بى ستون، بر فراز سر ما برافراشته؟ خورشيد و ماه را مى بينيم و مى گوييم چه كسى آن ها را روان مى دارد؟ و چه كسى اين آسمان را به ستارگان مزيّن ساخته است؟ سپس انديشه ام معطوف به زمين شد، و با خود گفتم: چه قدرتى آن را چنين مسطّح و هموار قرار داده، و كوه هاى سر به فلك كشيده را روى آن استوار ساخته است؟ آن گاه درباره خود، به تفكّر پرداختم و پرسيدم: چه كسى مرا كه به صورت جنين بودم، از شكم مادرم بيرون آورد؟ چه كسى غذايم داد و مرا تربيت كرد؟ حتما اين همه را، صانع و مدبّرى جز دقيانوس به انجام رسانده است. بقيه وزرا روى پاهاى تمليخا افتاده، شروع به بوسيدن پاهايش كردند و گفتند: همين افكار در دل هاى ما نيز خلجان مى كرد.

ص: 227

حال چاره چيست و چه بايد كرد؟ تمليخا پاسخ داد: چاره اى جز فرار نيست.

بايد هر چه زودتر از دست اين پادشاه جبّار گريخت، و به خداوند بزرگ پناه برد. وزراى ديگر رأى او را پسنديدند. تمليخا از جا پريد و مقدارى خرما به سه درهم خريد و در رداى خود مخفى كرد، همه سوار بر اسب هاشان شدند و از شهر بيرون رفتند، حدودا سه ميل رفته بودند كه تمليخا گفت: دوستان! ما كه از وزارت و مظاهر لذّت بخش زندگى ديده پوشيديم، بايد از اين اسب ها نيز دست برداريم. بهتر است پياده شويد و پياده به راه خود ادامه دهيم، تا خداوند گشايشى براى ما پديد آورد.

همگى پياده شدند، و با پاى پياده به حركت ادامه دادند و حدود هفت فرسخ راه پيمودند، به طورى كه از پاهايشان خون مى چكيد، چرا كه عادت به پياده رفتن نداشتند. در اين اثنا، شبانى به آن ها رسيد. از او پرسيدند: اى چوپان! آيا قدرى آب

ص: 228

براى نوشيدن، و يا كمى شير دارى، تا به دان سدّ جوع كنيم ؟

شبان گفت: آرى همه چيز موجود است، امّا من خصوصيّات شهزادگان را در چهره هاى شما مشاهده مى كنم، و فكر مى كنم در حال فرار هستيد، ماجراى شما چيست؟ گفتند: ما دينى را پذيرفته ايم، كه دروغ در آن جائز نيست. آيا اگر راست بگوييم، اهل نجاتيم؟ شبان گفت: آرى. جوان ها قصه خود را براى او بازگفتند. شبان خود را به دست و پاى آن ها انداخت و گفت: مرا هم در ميان خود بپذيريد. زيرا انديشه اى كه شما داريد، به ذهن من نيز خطور كرده است. اندكى رخصتم دهيد، تا گوسفندان را به صاحبشان بازپس دهم و پيش شما برگردم. جوان ها به او اجازه دادند، شبان رفت و پس از مدّتى با سگش پيش آن ها بازگشت.

سخن اميرالمؤمنين على عليه السلام بدين جا كه رسيد، مرد يهودى مجددا از جا برخاست و گفت: اى على! اگر شما به راستى از داستان آن ها آگاهى دارى، به من

ص: 229

بگو كه نام آن سگ چه بوده است؟» فرمود: «نامش قطمير بود.» و در ادامه سخنان خويش فرمود: «تمليخا و همراهان او كه ديدند سگ هم آمده، گفتند: مى ترسيم اين سگ ما را رسوا كند، لذا بر آن شدند، تا با پرتاب سنگ به سوى سگ، او را از خود دور كنند. سگ در حالى كه به هر دو دست خود تكيه داده بود، التماس كنان به آن ها نگاه مى كرد، تا اين كه قفل خموشى از زبان او باز شد و اظهار كرد: اى قوم! چرا مرا از خود دور مى كنيد؟ من به وحدانيّتِ خداوند شهادت مى دهم. مرا همراه خود بپذيريد، تا در تمام وقت از شما حراست و نگاهبانى كنم، و شما را از شرّ دشمن در امان دارم، و با اين كار به خدا تقرّب مى جويم. آن جماعت با شنيدن گفتارِ سگ، او را رها كردند و اجازه دادند كه همراهشان شود. شبان شاهزادگان را به بالاى كوه برد، و به غارى كه در آن جا بود راهنمايى نمود».

يهودى در اين جا باز سؤالات گذشته خود را تكرار كرد: كه يا على نام آن كوه

ص: 230

چه بود و نام آن غار چه بود؟ امام اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «اى برادر يهود! نام آن كوه "ناجلوس" و نام آن غار "وصيد" بود. در آستانه غار، درختان ميوه دار و چشمه سارى جارى و پرآب بود. اصحاب كهف، از ميوه ها خوردند و از آن آب نوشيدند. شب از راه رسيد، آن ها به همان غار پناه بردند و سگ نيز در درگاه غار نشسته، و دو دست خود را دراز كرده بود. خداوند، ملك الموت را امر فرمود، تا آن ها را قبض روح كند. خداوند بر هر يك از آن ها، دو ملك را مأمور كرده بود، تا آن ها را از اين پهلو، بدان پهلو بگرداند و نيز خورشيد را فرموده بود، كه صبح و غروب بر آن ها بتابد.

دقيانوس كه از مراسم عيد برگشت، جوانان را طلبيد، درباريان به او پاسخ دادند كه آن ها خدايى جز تو براى خويش گرفته اند و از كشور تو گريخته اند. دقيانوس با هشتاد هزار سواره، در پى آن ها به راه افتاد، تا بر فراز كوه رسيدند و

ص: 231

مشاهده كردند كه همه افتاده اند. چنين به نظر مى رسد كه خوابند. پادشاه به همراهانش گفت: اگر بخواهم آن ها را مجازات كنم، سخت تر از چيزى كه خودشان براى خود درست كرده اند، نخواهد بود. آن ها در واقع خود را در اين غار زندانى كرده اند. سپس دستور داد چند بنّا آوردند، تا با سنگ و گچ درِ غار را مسدود كنند و سپس گفت: به اين ها بگوييد، اگر راست مى گويند، به خدايشان بگويند تا از اين غار بيرونشان آورد.

اصحاب كهف 309 سال در آن حال به سر بردند. خداوند قادر توانا، مجدّدا روح در بدن آن ها دميد، و در نتيجه ايشان از خواب گران برخاستند و ديدند كه خورشيد سر زده است. آن ها به يكديگر روى كرده، گفتند: ديشب از عبادت خداوند غافل مانديم. برخيزيد و به طرف چشمه آب برويم. ناگهان ديدند كه چشمه خشكيده است و درخت ها از بين رفته است. يكى از آن ها گفت: عجيب است

ص: 232

كه خدا در عرض يك شب، چشمه را خشك كرده و درخت ها را از بين برده است. خداوند، گرسنگى را بر آن ها مسلّط ساخت. از يكديگر پرسيدند: چه كسى حاضر است با اين پول ها به شهر رود، و مقدارى غذا تهيه كند، و ضمنا مواظب باشيد كه گوشت، آلوده به گوشت خوك نباشد. تمليخا به همراهانش گفت: برادران! جز من كسى خوراك و غذا تهيه نمى كند. و به چوپانى كه همراهش بود، گفت: لباست را به من بده و من نيز جامه ام را به تو مى دهم. تمليخا لباس هاى شبان را پوشيده، و به راه افتاد. در طول راه از مكان هايى عبور مى كرد، كه به نظرش غريب و ناشناخته مى آمد. راه ها را بلد نبود. بالاخره به دروازه شهر رسيد. ناگهان چشم تمليخا به پرچمى افتاد، كه روى آن نوشته شده بود: «لااله الاّ اللّه» عيسى روح اللّه (صلى اللّه على نبيّنا و اله و عليه السلام) .

تمليخا تعجّب زده به نوشته روى پرچم مى نگريست و ديدگان خود را

ص: 233

مى ماليد و با خود مى گفت: آيا خوابم يا بيدار؟ مدّتى گذشت، تا اين كه وارد شهر شد. با مردمى برخورد كرد كه مشغول خواندن انجيل بودند. مردمى به استقبال او آمدند، كه آن ها را نمى شناخت. رفت و رفت تا به بازار رسيد و با يك نانوايى مواجه شد. از نانوا پرسيد: اسم اين شهر چيست؟ نانوا گفت: اِفِسوس، پرسيد: نام پادشاهتان چيست؟ گفت: عبدالرّحمن. تمليخا گفت: اگر حرف هاى تو درست باشد، پس ماجراى عجيبى براى ما پيش آمده. بيا اين پول ها را از من بگير، و چند عدد نان به من تحويل بده. پولى كه تمليخا با خود داشت، از رواج افتاده بود و بسيار سكه هاى سنگين و قطورى بودند. نانوا با ديدن آن پول ها شگفت زده شد.

سخن كه به اين جا رسيد، مجددا يهودى از جا پريد و گفت: اى على عليه السلام ! اگر تو واقعا از اين داستان آگاهى، بگو كه وزن آن درهم ها چقدر بود؟ على عليه السلام فرمود: اى برادر يهودى! حبيبم به من فرمود: كه وزن هر درهم به اندازه ده درهم و یک سوم 1/3

ص: 234

بود. نانوا صدا زد: اى مرد! تو حتما به گنجى دست پيدا كرده اى. حال بايد بخشى از آن را به من بدهى، وگرنه تو را تحويل پادشاه مى دهم. تمليخا در پاسخ گفت: من گنجى نيافته ام و اين پول ميوه اى است كه من سه روز پيش آن را فروخته، و از شهر بيرون شده بودم. در آن زمان، مردم شهر، دقيانوس را مى پرستيدند. نانوا خشمگين شد و گفت: راضى نمى شوى كه قسمتى از گنج خود را به من بدهى و آن گاه نام مرد ستمگرى را مى برى، كه ادّعاى خدايى مى كرد، در حالى كه او سيصد سال پيش مرده است، آيا مرا ريشخند مى كنى ؟

نانوا تمليخا را گرفت، مردم ازدحام كردند و آن گاه او را گرفته، نزد شاه خود بردند. پادشاه كه مردى عاقل و دانا بود، و عدل و داد را پيشه خود ساخته بود پرسيد: داستان اين جوان چيست؟ گفتند: او گنجى پيدا كرده است. پادشاه گفت: اى جوان نترس، حضرت عيسى عليه السلام پيامبر ما فرموده است، كه فقط یک پنجم 1/5 گنج را از

ص: 235

يابنده آن بگيريم. اكنون خمس گنجى را كه يافته اى بده و به سلامت از اين جا برو. تمليخا گفت: پادشاها! درباره من تحقيق كن. من گنجى نيافته ام، بلكه خودم اهل اين شهر و ديار هستم. شاه پرسيد: تو از مردم اين شهرى؟ گفت: آرى. پادشاه به حاضران اشاره كرد و پرسيد: آيا از مردم اين شهر كسى را مى شناسى؟ تمليخا حدودا نام هزار تن را برد، به او گفتند: ما هيچ كس از اين اشخاص را نمى شناسيم و اين ها اصلاً از اهل زمان ما نيستند. آيا تو در اين شهر خانه اى داشته اى؟ تمليخا گفت: آرى. پادشاها! كسى را با من روانه كن، تا به شما نشان دهم. شاه جماعتى را با او فرستادند، تا رسيدند به خانه اى كه ديوارى بلند داشت. تمليخا گفت: اين خانه من بود. همراهان در زدند، پيرمردى فرتوت كه ابروانش روى چشم هايش را پوشيده بود، ترسان و لرزان در را گشود و فرياد برآورد: اى مردم! از جان من چه مى خواهيد؟ فرستاده شاه به او گفت: اين جوان ادّعا مى كند كه اين خانه، خانه

ص: 236

اوست. پيرمرد عصبانى شد و به تمليخا رو كرد و از او پرسيد، نام تو چيست؟ گفت تمليخا پسر فلسين، پيرمرد گفت: دوباره بگو. تمليخا نام خود و پدرش را تكرار كرد، ناگهان پيرمرد خود را روى دست و پاى تمليخا انداخت و فرياد زد: اين شخص جدّ من است، به خداى كعبه سوگند كه اين شخص يكى از همان افرادى است، كه از دربار دقيانوس، آن پادشاه جبّار گريختند و عيسى هم داستان آن ها را براى ما بيان فرمود و گفت كه دوباره زنده مى شوند. همراهان آنچه را كه شنيده بودند، به پادشاه بازگفتند و تمليخا را در دادگاه شاه حاضر كردند.

وقتى شاه تمليخا را ديد، از اسب پياده شد و تمليخا را روى دوش خود سوار كرد. مردم دسته دسته مى آمدند، و دست و پاى تمليخا را مى بوسيدند و از او مى پرسيدند: ديگر يارانت چه شدند؟! تمليخا گفت: آن ها در غار هستند. شهر در آن زمان دو فرمانده داشت، يكى مسلمان و ديگرى نصرانى. از طرف هر دو

ص: 237

فرمانده، گروهى با تمليخا به طرف غار روانه شدند، چون به نزديك غار رسيدند، تمليخا گفت: اگر دوستان من صداى شيهه اسب ها و سلاح هاى شما را بشنوند، خيال مى كنند كه دقيانوس جبّار به سراغ آن ها آمده و ممكن است همه از ترس بميرند. اندكى درنگ كنيد، تا من بروم و آن ها را از ماجرا مطلّع نمايم.

همراهان در بيرون غار توقّف كردند، تمليخا وارد غار شد، دوستانش او را در آغوش خويش گرفتند و بوسيدند و گفتند: سپاس خدا را، كه از شرّ دقيانوس آسوده گشتى. تمليخا در جواب آن ها گفت: ديگر نام دقيانوس را بر زبان نياوريد. شما فكر مى كنيد چه مدّتى است كه در اين غار به سر مى بريد؟ پاسخ دادند: يك روز يا نصف روز. تمليخا گفت: چنين نيست، بلكه شما 309 سال است كه در اين غار خوابيده بوديد. اينك نيز دقيانوس مرده، و دو قرن است كه منقرض شده است. مردم اين شهر به خدا ايمان آورده اند، و هم اكنون نمايندگانشان قصد ديدن

ص: 238

شما را دارند. دوستان تمليخا همه يك زبان گفتند: اى تمليخا آيا مى خواهى ما را فتنه جهانيان كنى؟ تمليخا گفت: پس چه بايد كرد؟ گفتند: ما همه دست به دعا بلند مى كنيم و مى گوييم: خداوندا! تويى كه توانستى ما را 309 سال در خواب كنى و دوباره زنده فرمايى، جان ما را بگير، تا كسى بر سرّ ما مطلّع نگردد. خداوند به ملك الموت فرمان داد، تا بيايد و جان آن ها را بگيرد. در غار را نيز مسدود كردند و آن دو پادشاه يك هفته تمام دور و بر غار مى گرديدند، تا مگر راهى و منفذى بيابند، امّا نيافتند. سرانجام پى بردند كه اين يك راز آسمانى، و از ظرايف صنع الهى بوده، تا عبرتى براى جهانيان باشد.

پادشاه مسلمان گفت: اينان بر دين من بوده اند، و من مسجدى در اين جا بنا مى كنم. شاه نصرانى نيز گفت: اينان بر دين من بوده اند، لذا من در اين جا ديرى بنا مى كنم. اختلاف اين دو زمامدار بالا گرفت، و با هم درگير شدند و در پايان،

ص: 239

زمامدار مسلمان غالب گرديد و مسجدى در آن جا بنا نهاد، اين ماجرا همان است كه قرآن درباره آن مى فرمايد: «قالَ الَّذينَ غَلَبُوا عَلى اَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِدا»(1) . (2)

امير المؤمنين على عليه السلام آن گاه فرمود: «اى يهودى ! آيا آن چه گفتم، با گفتار تورات شما موافق بود؟» يهودى گفت: «تماما درست بود، نه يك حرف كم و نه يك حرف بيش. و اينك اى ابوالحسن! تو هم ديگر مرا يهودى نخوان، كه من به يكتايى خدا و رسالت محمّد صلى الله عليه و آله شهادت مى دهم و اقرار مى كنم كه تو، (على عليه السلام ) اعلم اين امّتى».

ص: 240


1- 21 / كهف .
2- پرتوى از علم بيكران على عليه السلام ، ص 56، به نقل از الغدير به نقل از ثعلبى در كتاب الغرائس .

اين داستان شگفت انگيز پيام هاى مختلفى را به ما مى دهد، كه هر كدام از آن پيام ها، در هدايت انسان ها به سوى حضرت حق (جلّ و علا) كفايت مى كند.

ويژگى هاى اصحاب كهف

1 - اوّلين برداشتى كه از اين داستان شگفت انگيز مى شود، مشيت و قدرت لايزال حضرت حق است، كه اراده فرموده، عدّه اى در آن شرايط سخت، به عنوان الگو و سرمشقِ انسان هاى موحّد و خداخواه واقعى در جهان آفرينش و قرآن و اسلام مطرح گردند. زيرا آنان با اين حركت (انذار و خروج از محلّ كفر) تعلّق خود را به صورت يك عمل خالص معنوى، در قالب وحدانيّت حضرت حقّ (عزّ اسمه) به اثبات برسانند.

2 - دارا بودن اخلاص واقعى در ضمير باطنى، كه توانست حقيقت فطرى خداپرستى و يكتاپرستى حضرت حق را در آنان به تحرّك آورد، تا به اعتبار اين

ص: 241

دُرّ گرانمايه، خود را از مهلكه كفر و زندقه نجات دهند.

3 - تصميم و اراده قوى و متقن در راستاى ايمان فطرى، آن چنان نيرويى به آنان بخشيد، كه چشم از ظواهر فريبنده دنيا پوشيدند و خود را از تعلّقات مادّى جدا ساختند و به صورت هماهنگ و منسجم، براى هميشه از زير بار يوغ استثمار و استبداد فرعونىِ آن زمان (دقيانوس) رهايى يافتند، كه اين رهايى و نجات آن ها هم به حول و قوّه حضرت حقّ (جلّ و علا) تحقّق يافت.

4 - وحدت رويه و همدلى و وفادار بودن در انجام يك تصميم جمعى، از ويژگى هاى خاصّ اصحاب كهف است. اينان با يك دل و يك زبان و قاطعيت وصف ناپذير، همگى براى رهايى خود، يك صدا و هماهنگ، بدون كوچك ترين تزلزل ، تمامى افراد با انسجام و درايت و آگاهى، به طور يك جا و يكنواخت از شهر خارج شدند، تا به ديگران بفهمانند كه انسان مصمّم و با ايمان و قاطع، براى

ص: 242

جواب گفتن به نداى باطنى توحيدى و فطرى خود، مى تواند با وحدت كلمه، خود را از زير بار ذلّت و خوارى و ذبونى و وابستگى غيرخدا نجات دهد.

بنابراين امامى كه از زبان مبارك امام هشتم حضرت على بن موسى الرّضا عليه السلام معرّفى شده است، همان خصوصيّات است كه در وجود نازنين على عليه السلام و ساير ائمه هدى (صلوات اللّه عليهم اجمعين) موجود مى باشد. اينك ادامه سخنان امام على بن موسى الرضا عليه السلام را در ارتباط با امامت و ولايت ادامه مى دهيم. قالَ ابُوالْحَسَنِ اِمامٌ عَلِىُّ بْنُ مُوسَى الرِّضا عليه السلام اَلاِمامُ واحِدُ دَهْرِه، (1) لا يُدانيهِ أَحَدٌ وَ لا يُعادِلُهُ عالِمٌ وَ لا يُوجَدُ مِنْهُ بَدَلٌ وَ لا مِثْلٌ وَ لا نَظيرَ مَخْصُوصٌ بِالْفَضْلِ كُلِّهِ مِن غَيْرِ طَلَبٍ مِنْهُ لَهُ وَ لا اِكْتِسابِ، بَل اِخْتِصاصٌ مِنَ الْمُفَضِّلِ الْوَهّاب». حضرتش

ص: 243


1- اصول كافى، ج 1، ص 287 به قلم آقاى مصطفوى، چاپ دفتر نشر و فرهنگ .

مى فرمايد: امام يگانه زمان خود است، كسى به هم طرازى او نرسد، دانشمندى با او برابر نباشد، جايگزين ندارد، مانند و نظير ندارد، به تمام فضيلت مخصوص مى باشد، بدون اين كه خود او (امام) در طلبش برود يا رفته باشد، بلكه امتيازيست كه خدا به فضل و بخشش به او عنايت فرموده است.

«فَمَن ذَالَّذى يَبْلُغُ مَعْرِفَةَ الاِْمام أَوْ يُمْكِنُهُ اخْتِيارُهُ، هَيْهاتَ هَيْهاتَ ضَلَّتِ الْعُقُولُ وَ تاهَتِ الْحُلُومُ وَ حارَتِ الاَلْبابِ وَ خَسَئَتِ الْعُيُونُ وَ تَصاغَرَتِ الْعُظَماءُ وَ تَحَيّرتِ الْحُكَماءُ وَ تَقاصَرَتِ الْحُلَماءُ وَ حَصِرَتِ الْخَطباءُ وَ جَهِلَتِ الاَلِبّاءُ وَ كَلَّتِ الشُعَراءُ وَ عَجَزَتِ الاُدّباءُ وَ عَييتِ الْبُلَغاءُ عَن وَصْفِ شَأْنٍ مِن شَأنِه اَوْ فضيلَةٍ مِن فَضائِلِه» (1)

ص: 244


1- همان مدرك، كتاب توحيد، ج 1، ص 287 .

حضرت مى فرمايند: پس چه كسى است كه امام را بتواند بشناسد و يا انتخاب امام براى او ممكن باشد، هيهات (يعنى دور است)! در اين جا عقل ها و خردها گمگشته، خويشتن دارى ها بيراهه رفته، و عقل ها سرگردان، و ديده ها بى نور، و بزرگان كوچك شده، و حكيمان متحيّر، و خردمندان كوتاه فكر، و خطيبان درمانده، و خردمندان نادان، و شعرا وامانده، و ادبا ناتوان، و سخندانان درمانده اند، كه بتوانند يكى از شئون و فضايل امام را توصيف كنند.

امام عليه السلام به امر مهمّ امامت توجّه داده اند. فرموده: «وَ اَقَرَّت بِالْعَجْزِ وَ التَقْصيرِ وَ كَيْفَ يُوَصَفُ بِكُلِّهِ اَوْ يُنَعِت بِكُنْهِهِ أَوْ يَفْهَمُ شَىْ ءٌ، مِن اَمْرِهِ، أَوْ يُوجَدُ مَن يَقُومُ مَقامَهُ وَ يُغْنى غِناهُ، لا...» حضرت ثامن الائمّه على بن موسى الرّضا عليه السلام مى فرمايد: همگى به عجز و ناتوانى معترفند. چگونه ممكن است تمام اوصاف و حقيقت امام را بيان كرد، يا مطلبى از امر امام را فهميد، و جايگزينى كه كار او را

ص: 245

انجام دهد، برايش پيدا كرد؟! خير ممكن نيست! آن هايى كه در صدر اسلام مى خواستند بر مبناى نظر خودشان، و به طور تحميلى و شگردهاى سياسى غيرخدايى، و برخلاف دستور صريح حضرت حق و پيامبر بزرگوار اسلام صلى الله عليه و آله ، بر اساس ناديده گرفتن يوم الغدير تثبيت ولايت اميرالمؤمنين على عليه السلام حكومت كنند، در مكان ها و زمان هاى مختلف و پيچ و خم هاى گوناگون مسايل حكومتى، دائما به مشكل برخورد مى كردند و براى رفع مشكل و حلّ معضلات، به آن فردى كه به ناحق، از صحنه حكومت كنار گذارده شده بود، (يعنى اميرالمؤمنين على عليه السلام ) مراجعه مى كردند. لذا چند نمونه از مواردى كه نتوانستند در هنگام زمامدارى تشريفاتى خود، جواب صحيح فقهى و غيره كه مورد رضايت حضرت حق و پيامبر اسلام نبوده است بدهند، مى آوريم تا روشن شود اينان از بهره هاى علمى و فقهى و فرهنگى، برخوردار نبوده اند:

ص: 246

1 - اميرالمؤمنين عليه السلام مشكل يك زن ديوانه راحل كردند:

ابن عباس نقل مى كند، كه زن ديوانه اى را كه مرتكب زنا شده بود، پيش عمر آوردند و عمر با اطرافيانش مشورت كرد و تصميم گرفت كه او را سنگسار كند. به صورت اتّفاقى اميرالمؤمنين على عليه السلام از آن جا عبور مى كردند. عمر پرسيد: با اين زن چه كنيم؟ حضرت على عليه السلام فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: از سه طايفه رفعِ قلم شده است: الف: بچّه تا بزرگ شود، ب: خواب، تا وقتى كه بيدار شود. ج: ديوانه، تا آنگاه كه بهبود يابد. در نتيجه زن را آزاد كردند» و عمر هم از اين داورى تكبير گفت (1)، يعنى در مقابل قضاوت عالمانه و عادلانه و حكيمانه على عليه السلام سر تعظيم فرود آورد. گرچه اين نوع تسليم براى اين صورت مى گرفته است، كه

ص: 247


1- پرتوى از علم بيكران على عليه السلام ، ص 57 .

مردم در مورد زمامدارى او ايراد نگيرند، يا اين كه بتوانند چند صباحى به حكومت بى پايه و اساس خود ادامه دهند.

2 - اميرالمؤمنين على عليه السلام عالم به تأويل اسرار و رموز قرآن است: از يكى از صحابى، به نام ابوسعيد خدرى نقل شده است كه: يك سال در زمان خلافتِ عمر به حج مشرّف شديم، عمر همين كه وارد مطاف شد، رو به حجرالاسود كرد و چنين گفت: من مى دانم تو سنگى بيش نيستى، نه نفعى مى رسانى و نه ضررى را دفع توانى كرد، و اگر نديده بودم كه رسول خدا ترا استلام مى كرد، هيچ گاه تو را نمى بوسيدم. على عليه السلام كه در آن جا حاضر بود، با شنيدن سخنان عمر فرمود: اين حجرالاسود، هم سود مى رساند و هم دفع ضرر مى كند، و اگر تو از اسرار آيات قرآن آگاه بودى، اين سخن جاهلانه را بر زبان نمى راندى، زيرا قرآن مى فرمايد:

ص: 248

«وَ اِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنىآ ادَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ اَشْهَدَهُمْ عَلىآ اَنْفُسِهِمْ »(1)، و هنگامى كه پروردگارت از بنى آدم از پشت هاى ايشان، براى خودشان گواه گرفت، انسان ها به اولوهيت خداوند و اين كه بنده اويند، اقرار ورزيدند، و شاهد اين پيمان و اعتراف، همين حجرالاسود بوده است. و هم اوست كه شهادت مى دهد، و همين حجرالاسود است كه در قيامت محشور مى شود و زبان و دو چشم دارد و شهادت مى دهد و وفاداران به توحيد را معرفى مى كند. بنابراين حجرالاسود، امين خداوند در اين قرآن است. عمر گفت: در سرزمينى كه تو نباشى، اى اباالحسن! خداوند مرا زنده نگذارد. در عبارت ديگرى آمده است كه عمر گفت: به خدا پناه مى برم از اين كه در قومى زندگى كنم، كه اى ابوالحسن! تو

ص: 249


1- 172 / اعراف .

درميان آن ها نباشى. (1) اطلاق لفظ اباالحسن، به عنوان كنيه از زبان عمر، اين را مى رساند كه شما، اميرالمؤمنين و ولىّ خدا و منصوب از قَبِل حضرتِ حقّ نمى باشيد و از سوئى ديگر با اين بيان مى فهماند كه آن كه كس كه ولىّ حق هست، احاطه و اشراف كامل به مسايل مختلف فقهى و علمى و حكومتى و غيره دارد، كه هر كس جانشين پيامبر هست، بايد از خصوصيات كامل برخوردار باشد و من چنين ويژگى ها و مشخصّات و خصوصيّات را ندارم...؟!

اميرالمؤمنين على عليه السلام از شخصى كه در قرآن عالم تر از عمر بود، دفاع كرد و از زندان نجاتش داد:

عمر از كسى پرسيد: چطورى؟ مرد گفت: من از جمله كسانى هستم، كه فتنه را

ص: 250


1- همان مدرك، ص 58 .

دوست دارم و حق را ناخوش مى انگارم و به ناديده گواهى مى دهم. عمر، دستور داد، او را به حبس اندازند. على عليه السلام دستور داد آن مرد را برگردانند و فرمود كه: حق به جانب اين مرد است، عمر پرسيد: چطور؟ امام اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: او به مال و اولاد علاقه مند است، و خدا هم در قرآن، مال و اولاد را فتنه خوانده است، و از مرگ كراهت دارد، و به رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله شهادت مى دهد، در حالى كه شخصِ پيامبر صلى الله عليه و آله را نديده است. عمر باشنيدن استدلال منطقى و قوّىِ اميرالمؤمنين على عليه السلام آزادىِ آن مرد را صادر كرد و گفت: خدا بهتر مى داند، كه رسالت خويش را در چه موضعى قرار دهد. (1) آرى خداوند تعالى هم مى دانست، كه ولايت را در چه خانواده اى مستقر فرمايد. اما ديگران، حقِّ ولايت را به ما هو

ص: 251


1- پرتوى از علم بيكران على عليه السلام به نقل از الطريق الحكيمه / ابن ميثم جوزى / ص 46 .

حقّه رعايت نكردند . و به زبان ديگر ولايت را از حقّ خدائيش جدا نمودند، و حكومت را از بسترِ اصلى آن جدا كردند.

داستان حذيفة بن يمان

نقل كرده اند كه: عمرو بن خطاب را، حذيفه بن يمان ملاقات كرد و عمر از او پرسيد: چگونه صبح كردى اى ابن يمان؟ پاسخ داد: چطور مى خواستى صبح كنم، در حالى كه:

1 - به خدا قسم، از حقّ كراهت دارم.

2 - فتنه را خوش مى دارم.

3 - شهادت مى دهم، به چيزى كه آن را نديده ام.

4 - نماز مى گزارم، بى وضو.

5 - در زمين چيزى دارم كه خدا در آسمان ندارد.

ص: 252

عمر در برابر سخنان حذيفه در خشم شد، و تصميم گرفت حذيفه را ادب كند، اما به دليل كارِ فورى، اعتنايى نكرد و رفت. در بين راه، عمر با اميرالمؤمنين على عليه السلام مواجه شد. امام عليه السلام آثار خشم و غضب را در چهره عمر ديد و علّت آن را جويا شد. عمر داستان برخورد خود با حذيفه، و سخنان او را براى حضرت بازگفت: امير المؤمنين على عليه السلام فرمود: «او درست گفته است. جواب اول: مرگ حق است، و از مرگ كراهت دارد. جواب دوم: فتنه در قرآن اموال و اولاد است، و او (حذيفه) فتنه را دوست دارد. جواب سوم: حذيفه شهادت به چيزى داده است، كه آن را نديده است. و اين سخن هم درست است، زيرا منظورش اين است كه به وحدانيّت خدا و مرگ و بعث و قيامت و بهشت و جهنّم و صراط گواهى مى دهم، در صورتى كه هيچ كدام از اين ها را نديده است.

جواب چهارم: عمر به اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: حذيفه مى گويد: بى وضو نماز

ص: 253

مى گزارم. كه حضرت اين چنين جواب دادند: اين سخن حذيفه هم درست است، زيرا منظورش اين است كه بر پسر عمويم (پيامبر صلى الله عليه و آله ) صلوات مى فرستد، و صلوات هم بدون گرفتن وضو جايز است.

جواب پنجم: اميرالمؤمنين على عليه السلام در جواب سؤال حذيفه فرمود: «اين سخن هم درست است، زيرا خداوند از داشتن زن و فرزند و چنين چيزهايى، منزّه و مبرّاست». در اين جا عمر مثل موارد گذشته اين حرف خود را تكرار كرد كه اگر على نبود، عمر به هلاكت مى رسيد. (بديهى است منظور عمر، هلاكت اجتماعى در ايّامِ حكومت ظاهرى چندروزه دنيا بوده است.

نقل اين داستان ها براى بيان حقايق حكومتى است، كه هركس نمى تواند ادّعاى اجراى حكومت بر اساس اسلام در اجتماع مسلمين را داشته باشد، در حالى كه از جواب سؤال هاى اوّليه مردم، اظهار عجز و ناتوانى مى نمايد. بنابراين آنچه

ص: 254

مى تواند خصوصيّات و مشخصّاتِ يك امام را، براى امامتِ امّت به طور گويا و واضح بيان و مطرح نمايد، همان مواردى است كه از لسانِ ائمه هدى عليهم السلام ، و خصوصا از زبان حضرت ثامن الائمّه عليه السلام مطرح شده است، مى باشد.

حضرت امام رضا عليه السلام مى فرمايد: «امام، از وصف و توصيف غير امام خارج است». يعنى غير معصوم، كه از ناحيه حضرت حقّ بر اساس (يُطَهِّرَكُم تَطْهيرا) معرفى نشده است، و از نظر علم به عالم بالا اتّصال ندارد، و از نظر تقوا و ساير ملكات انسانى، به صورت ويژه برجستگى هاى مخصوص را ندارد نمى تواند از خصوصيات معصوم سخن بگويد:

و لذا امام رضا عليه السلام مى فرمايد: «كَيفَ وَ اِنّى»؟ ممكن نيست، چگونه و از كجا؟!!

ص: 255

«وَ هُوَ بِحَيْتُ النَّجْم مِن يَدِ الْمُتَناوِلينَ». (1) در صورتى كه (امام) از دست وصف كنندگان اوج گرفته، (يعنى در دسترس كلام توصيف كنندگان قرار ندارد، و به ديگر سخن اين كه، ديگران قدرت تبيين و تحليل امام معصوم را ندارند)

«فَأيْنَ الاِخْتِيارُ مِن هذا وَ أَيْنَ الْعُقُولُ عَن هذا وَ أَيْنَ يُوجَدُ مِثْلُ هذا»؟! حضرتش مى فرمايد: «امام، مقامِ ستاره در آسمان است، كه از دسترس بشر دور است. او (امام) كجا و اختيار و انتخاب بشر كجا؟! او (امام) كجا و خر بشر كجا؟! او (امام) كجا و همانندى براى او كجا؟!». انتخاب و انتصاب، به طور كلّى براى تعيين امام و به طور كلّلى از اختيار بشر عادى خارج است. زيرا آنان كه منصوب از ناحيه مقدّسه حضرت حقّ مى باشند، بايد از جميع جهات، اعمّ از خصوصيات فردى و

ص: 256


1- پرتوى ازبيكران علم على عليه السلام به نقل از الطريق الحكيمه / ابن ميثم جوزى /ج 1، ص 287 .

خانوادگى و شجره اجدادى و ذات جسمانى و روحانى و ساير ويژگى ها، تضمين و تثبيت شده از طرف خداوند تبارك و تعالى باشند. بنابراين حضرت رضا عليه السلام خودشان در جواب موارد مطرح شده اين چنين مى فرمايد: «اَتَظُنُّونَ اَنَّ ذلِكَ يُوجَدُ فى غَيْرَ آلِ الرَّسُولِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله كَذَبَتْهُم وَ اللّه ِ اَنْفُسُهُم وَ مَنَّتْهُم وَ الاَباطيلُ فَارْتَقَوْا مُرْتَقا صَعْبا تَزِّلُ عَنْهُ اِلَى الْحَضيضِ اَقْدامُهُم، زامُوا اِقامَةَ الاِْمامِ بِعُقُولٍ حائِرَةٍ بائِرَةٍ ناقِصَةٍ وَ آراءٍ مُضِلَّةٍ، فَلَم يَزْدادُ مِنْهُ اِلاّ بُعْدا» در ادامه حضرتش مى فرمايد: «قاتَلَهُمُ اللّه ُ انّى يُؤْفَكُونَ» (1).

حضرت ثامن الائمه عليه السلام مى فرمايد: «گمان برند كه امام، در غير خاندان رسول خدا محمّد صلى الله عليه و آله يافت شود؟! سوگند به خدا كه ضميرشان به خودِ آنان دروغ گفته

ص: 257


1- همان مدرك، ص 288، پرتوى از... .

(يعنى ضميرشان كه خودشان است، تكذيبشان كند) و بيهوده آرزو بردند. به گردنه اى بلند و لغزنده دست زديد، كه به پائين مى لغزيد، بالا رفتند و خواستند كه با خرد ناقص و گمگشته خود و با آراء گمراه كننده خويش نصب امام كنند، امّا جز دورى از حقّ هيچ گونه بهره اى نبردند». حضرت امام عليه السلام در ادامه فرمودند: «خدا آن ها را بكشد، به كجا منحرف مى شوند!؟! آرى انحراف و كج انديشى بدان جا رسيده، كه اصل ولايت تكوينى كه بارها از زبان مبارك پيامبر صلى الله عليه و آله صادر شده و در قرآن كريم هم آمده است، منكر شده اند». در اين جا لازم است چند روايت از اصل انتخاب و انتساب پيامبر و ائمه معصومين عليهم السلام كه از ناحيه حضرت حقّ (عزّاسمه) متعيّن و مشخّص شده است بياوريم تا بيشتر به خصوصيّاتِ ويژه امامت آگاه گرديم: (روايت اول)

1 - روايت مشهور و معروف و صحيح جابربن عبداللّه انصارى جابربن عبداللّه

ص: 258

مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اوّل چيزى كه آفريدگار، آفريد، نور پيامبر است، اى جابر سپس آفريد از او به وسيله او هر چيز نيكى را، مانند عرش و كرسى و قلم و لوح و بهشت و عقل و ملك و غيره را» (اين حديث بسيار مفصل است). (1)

2 - از حضرت امام صادق عليه السلام اين نقل شده است، كه خلاصه آن اين است، كه: «بود خداوند قديم متعال، در حالى كه هيچ چيزى جز او نبود؟ پس بيافريد نورى، كه آن نور محمّد و على عليهم السلام است. و از آن نور، آفريده شد ساير نورها و چيزهاى نيك، پيش از آن كه چيزى خلق شده باشد». (2)

3 - علاّمه مجلسى (رحمة اللّه عليه) و ديگران، از ابن عباس نقل كرده اند، كه

ص: 259


1- دلايل الولايه، ص 91، به نقل از بحارالانوار، ج 6، و ج 7 قديم باب 65 .
2- دلايل الولايه، ص 92 به نقل از وافى جزء 2 با 107 .

برخى جملات آن اين گونه آمده است كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «خداوند متعال آفريد مرا و على را، چهل هزار سال پيش از آن كه حضرت آدم عليه السلام را بيافريند». ابن عباس مى گويد: عرض كردم: يا رسول اللّه آيا آفريده شده فرزند پيش از پدر؟ حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: «بلى، خداوند متعال نورى بيافريد، و آن نور را دو قسمت كرد. از يك قسمت آن مرا بيافريد، و از قسمت ديگر على عليه السلام را. سپس خلق فرمود چيزها را، از نور من و نور على عليه السلام ...» تا انتهاى حديث. (1)

4 - ايضا روايت مفصّلى از علامه مجلسى در (بحارالانوار) كه از كتاب منتخب البصاير نقل شده است، كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «اى سلمان! اوّل چيزى كه خداوند متعال آفريد، نور من بود و از نور من على عليه السلام را آفريد، و از نور من و

ص: 260


1- همان مدرك.

على عليه السلام فاطمه عليهاالسلام را آفريد، و از نور من و على و فاطمه، حسنيين عليهم السلام را آفريد.

سپس ناميد ما را به پنج نام از نام هاى خود، سپس آفريد از نور «امام» حسين عليه السلام نُه فرزندش را، پيش از آن كه آسمانى يا زمينى، يا هوايى، يا آبى، يا ملكى، يا بشرى را بيافريند. و ما تسبيح و تقديس مى كرديم، خداوند يگانه را (تا انتهاى حديث)...» .(1)

5 - در حديث ديگرى علامه مجلسى در (بحارالانوار)، از حضرت باقر عليه السلام نقل كرده است كه: اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «بود خداى يگانه، و هيچ چيز ديگرى نبود! پس تكلّم فرمود به كلامى، و بيافريد نور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و نور من، و ذريّه مرا (حديث ادامه دارد). (2)

ص: 261


1- دلايل الولايه، ص 92 و 93 .
2- دلايل الولايه، ص 92 و 93 .

روايات وارد شده، كه بخشى از هزاران روايت در مورد ولايت است، مى رساند كه تمامى موجودات و كلّ جهان هستى، به فيض وجود آن ذوات مقدّسه، هستى خلق گرديده اند. برخى علماى عرفان كه اهل يقين و معرفت بوده، در كتب معتبره خود مثل (وافى) ملاّ محسن فيض كاشانى و (اصول كافى) كلينى (رحمة اللّه عليه) و مجالس شيخ صدوق و غيره چنين آورده اند كه: اولياءاللّه مظهر تامّ اسم مبارك (الرّحمن - والرّحيم) مى باشند.

زيرا (الرّحمن) به معنى بخشنده عام در دنيا است و آن، افاضه وجود و ايجاد وسايل رشد و زندگى و زيست تمامى موجودات مى باشد، تا به سر حدّ كمال خود، كه حضرت حقّ مشخص فرموده است نائل آيند. و علّت اين كه اين نام مبارك را به بخشنده در دنيا براى هر مسلم و كافرى تفسير نموده اند، بدين جهت است كه اولياء حضرت حقّ، (عزّاسمه) از فرد كامل و گل سرسبد جهان بشريّت،

ص: 262

يعنى وجود مقدّس حضرت خاتم النّبيّين (صلوات اللّه عليهم اجمعين) و بعد از آن بزرگوار، اوصياء گرامش كه دوازده نور مبارك و جانشينان بر حقّ او (عليهم السلامند) وسيله اين فيض عام مى باشند. بنابراين جهان هستى، به طفيل وجود چهارده معصوم (صلوات اللّه عليهم اجمعين) برقرار و استوار است.

و (الرَّحيم) كه به معنى مهربان در آخرت است و مبناى خصوصيت مؤمنين است و رستگارانِ آن عالمِ معنى مى باشند، كه تمامى مردم با قبول ولايت او و اوليائش، رستگار، و به سعادت ابدى نائل خواهند آمد. و قبول فيض ولايت، موجب افاضه فيوضات ديگرى مى شود، كه منتهى به درجات رفيعه اى مى گردد، كه عقل و انديشه در آن حيران و سرگردان، و هيچ درجه و مقامى به هيچ كس، بدون استثناء، حتّى به پيامبران داده نخواهد شد، مگر به اعتبار و به بركت ولايت .

به موجب آيات و روايات وارده، هر كس اخذ ميثاق به ولايت ننمايد و در اين

ص: 263

امر خطير كوتاهى نمايد، دچار لغزش خطرناكى خواهد شد و چنانچه توسّل به ذيل عنايت مقام ولايت نمايد، (كه واسطه فيض جميع فيوضات حضرت حقّ است) به درجه رفيع اجتباء و اصطفاء نائل مى گردد و اين است معنى مظهريّت اولياءاللّه به اسم مبارك «الرّحمن و الرّحيم».

رحمانيّت و رحيميّتِ حضرت ذوالجلال (عزّاسمه) كه هر كدام مربوط به يكى از دو نام مبارك مى باشد، تعطيلى در افاضه فيض از ناحيه فياض على الاطلاق، يعنى ذات پاك باريتعالى، براى رساندن فيض از طريق وسايط و وسايل فيض الهى (چهارده معصوم بزرگوار عليهم السلام رخ نداده و نخواهد داد. و امامت و رهبرى، همان ولايت تشريعى و رهبرى ظاهرى بر مردم است در اجراى احكام حضرت حقّ با ايجاد حكومت اسلامى و در صورت قبول ولايت تشريعى، رهبرى باطنى و هدايت و ارشاد معنوى تحقق مى يابد، و انسان را به سعادت ابدى و دائم

ص: 264

نايل مى نمايد. و راه ضلالت و شكّ و تحيّر به اين مسير ممكن نمى باشد، بلكه دستگيرى و هدايت به سر منزل مقصود و سعادت ابدى خواهد بود. همچنان كه عدم قبول ولايت، شقاوت و ضلالت و عذاب دائم و مخلّد را در پى خواهد داشت. و لذا آنان كه بهشتى مى شوند، نشان از ولايت دارند، و دوزخيان مردمانى هستند كه از درك فيض ولايت محروم شده اند. و معنى شفاعت كه حقيقت قرآنى ثابت است به طور كامل و دقيق و بدون موارد و اشكال هاى پيچيده و گمراه كننده، واضح و آشكار مى گردد. و اثبات حقيقى حديث شريفِ «و مُسَلَّمٌ عَلىٌّ قسيمُ الْجَنّة و َالنّار» كه اميرالمؤمنين على عليه السلام تقسيم كننده بهشت و جهنّم است روشن تر مى شود. و اين است معنى قبول ولايت، كه موجب سعادت دنيا و آخرت مى گردد و عدم قبول ولايت، ملازم شقاوت و بدبختى و سيه روزى و عذاب دائم است. و امام رضا عليه السلام كه خود از اولياء و اوصياءِ به حقّ پيامبر عظيم الشأن

ص: 265

اسلام صلى الله عليه و آله هستند با عنايت به زواياى گوناگون امر ولايت در حيطه حكومت اسلامى و غيره، اين چنين مى فرمايد: «آن ها كه با خِرَدِ گمگشته و ناقص خود و با آراء گمراه كننده خويش، نصب امام كنند، جز دورى از حق بهره نبردند». و امام عليه السلام با لحن بسيار تند و عتاب آلود مى فرمايد: «خدا آن ها را بكشد، به كجا منحرف مى شوند؟!!» حضرت امام رضا عليه السلام از آيات كريمه قرآن جهت روشن شدن امر ولايت و انحراف آنان كه از مسير ولايت جدا شده اند استفاده مى فرمايد:

اوّل - اِذْ تَرَكُوا الاِْمامَ عَن بَصيرَةٍ «وَ زُيِّنِ لَهُمُ الشَّيْطانُ اَعْمالَهُم، فَصَدَّهُم عَنِ السَّبيل وَ كانُوا مُسْتَبْصِرينَ» شيطان، كردارشان را در نظرشان بياراست، و از راه منحرفشان كرد، با آن كه اهل بصيرت بودند». (1) «رَغِبُوا عَن اِخْتِيارِاللّه ِ وَ

ص: 266


1- 38 / عنكبوت.

اخْتِيارِ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله وَ اَهْلِ بَيْتِهِ اِلى اخْتِيارِهِم» روى گردان شدند از انتخاب خدا و انتخاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيتش، و به انتخاب خود روى آوردند، در صورتى كه قرآن چنين ندا داده است. دوم: وَ الْقُرْآنُ يُناديهِم «وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحانَ اللّهِ وَ تَعالى عَمّايُشْرِكُونَ» (1) و پروردگارت هر چه خواهد بيافريند و انتخاب كند، اختيار به دست آن ها نيست. خدا از آن چه با او شريك مى كنند، منزّه و والاست .

و مجدّدا حضرت امام رضا عليه السلام به يكى ديگر از آيات قرآن كريم اشاره فرموده و اين چنين بيان داشته اند. سوم: و قال عزّ و جلّ: «وَ ماكانَ لِمُؤْمِنٍ وَلا مُؤْمِنَةٍ اِذا قَضَى اللّهُ وَرَسُولُهُ اَمْرا اَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ اَمْرِهِمْ»(2) هيچ مرد و

ص: 267


1- 68 / قصص .
2- 36 / احزاب .

زن مؤمنى حقّ ندارد، كه چون خدا و پيامبرش چيزى را فرمان داده اند، هر كارى كه خودش بخواهد انجام دهد؟

يعنى تمام افراد مؤمن، بايد فقط فرمان حضرت حقّ و پيامبرش را اجراء كنند. به عنوان مثال: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روز غدير، اميرالمؤمنين على عليه السلام را به عنوان ولىّ و سرپرست و حاكم مسلمين معرفى فرمود، مى بايست تمامى افراد، اگر مسلمان و مؤمن هستند و يا بودند، فرمان پيامبر را دقيقا اجراء مى كردند و اجرا نمايند.

و ايضا در آيه ديگر، حضرت حقّ (جلّ و علا) اين چنين مى فرمايد: چهارم: «ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ . اَمْ لَكُمْ كِتابٌ فيهِ تَدْرُسُونَ. اِنَّ لَكُمْ فيهِ لَما تَخَيَّروُنَ. اَمْ لَكُمْ اَيْمانٌ عَلَيْنا بالِغَةٌ اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ اِنَّ لَكُمْ لَما تَحْكُمُونَ . سَلْهُمْ اَيُّهُمْ بِذلِكَ زَعيمٌ. اَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ فَلْيَأْتُوا بِشُرَكائِهِمْ اِنْ كانُوا صادِقينَ»(1) شما را چه شده است،

ص: 268


1- 36 41 / قلم .

چگونه قضاوت مى كنيد؟! مگر كتابى داريد كه آن را مى خوانيد؟! تا هر چه بخواهيد انتخاب كنيد و در آن كتاب بيابيد؟! يا براى شما تا روز قيامت بر عهده ما پيمان هاى رسا هست، كه هر چه قضاوت كنيد، حقِّ شما باشد. (اى پيامبر)! از آن ها بپرس كه كدامشان متعهّد اين مطلب هستند. و يا مگر شريكانى داريد، اگر راست مى گويند، شريكان خود را بياورند. همچنين حضرت على بن موسى الرّضا (عليه آلاف التحيّة و الثّناء) به آيه ديگر استناد فرموده و اين چنين ادامه مى دهند: پنجم: وَ قالَ عَزَّ وَ جَلَّ: «اَفَلا يَتَدَبَّروُنَ الْقُرْاآنَ اَمْ عَلى قُلُوبٍ اَقْفالُها» (1) چرا در قرآن انديشه نمى كنيد، يا مگر بر دل ها قفل دارند.

ص: 269


1- 24/ محمّد به نقل از كتاب الحجه، ج 1، ص 288 .

ششم: «طُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ »(1)

و يا فرموده: مگر خدا بر دلهايشان مهر نهاده، كه نمى فهمند.

و ايضا در ارتباط با انحراف فكرى و عقيدتى از مسير ولايت، از قرآن كريم آيه اى مطرح فرموده اند:

هفتم: قالَ اللّه (عزّ و جلّ): «قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ . اِنَّ شَرَّ الدَّوآابِّ عِنْدَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ وَ لَوْ عَلِمَ اللّهُ فيهِمْ خَيْرا لاَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ اَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ»(2) گفتند: شنيديم، ولى نمى شنيدند و همانا بدترين جانوران به نظر خدا، مردم كَر و لالند، كه تعقّل نمى كنند. و اگر خدا در آن ها خيرى سراغ داشت، به آن ها شنوايى مى داد.

و اگر شنوايى هم مى داشتند، پشت مى كردند و روى گردان بودند. و باز

ص: 270


1- 87/ توبه .
2- 21 - 23 / انفال .

هم در آيه چنين آورده اند.

هشتم: وَ قالَ اللّه عزَّ وَ جلَّ: «قالُوا سَمِعْنا وَ عَصَيْنا بَلْ هُوَ فَضْلُ اللّه ِ يُؤْتيهِ مَن يَشاءُ اللّه ُ ذُوالْفَضْلِ الْعَظيمِ»، گفتند: شنيديم و نافرمانى كرديم (منصب امامت و ولايت اكتسابى نيست)، بلكه فضلى است از خدا، كه به هر كس خواهد، مى دهد. پس چگونه ايشان را رسد، كه امام انتخاب كنند: «فَكَيْفَ لَهُم بِاخْتِيارِ الاِمام» .

تعيين مصداق امامت و ولايت

قال على بن موسى الرضا عليه السلام :

«وَ الاِمامُ عالِمٌ لا يَجْهَل وَ راعٍ لا يَنْكَل مَعْدَنُ الْقُدْسِ وَ الطَّهارَةِ وَ النُّسُكِ وَ الزَّهادَةِ وَ الْعِلْمِ وَ الْعِبادَة مَخْصُوصٌ بِدَعْوَةِ الرَّسُول صلى الله عليه و آله وَ نَسْلُ الْمُطَهَّرَةَ الْبَتُولِ» (1) امام، عالمى است كه نادانى ندارد، سرپرستى است كه عقب نشينى

ص: 271


1- اصول كافى، ج 1، ص 289 .

ندارد. كانون قدس و پاكى و طاعت و زهد و علم و عبادت است، دعوت پيامبر به او اختصاص دارد. از نژاد پاك فاطمه بتول است، يعنى امام معصوم، ذاتا از علمى برخوردار است، كه هيچ گونه علمى در نظر او بدون جواب و پاسخ باقى نمى ماند و در حقيقت از پاسخ هرگونه سؤالى عاجز نمى شود. سرپرستى و ولايت او، بر قانون و مردم و حكومت دائمى و حتمى خواهد بود زيرا امام معصوم است، كه به علم گذشته و حال و آينده احاطه دارد و مى تواند به طور فطرى و ذاتى بر مقتضيات مردم حاكميت داشته باشد. و حاكميت او از منبع پاكى و طهارت و زهد و علم و عبادت سرچشمه گرفته است، چون به حق، جانشين واقعى پيامبر است.

«لا مَغْمَرَ فيهِ نَسَبٍ وَ لا يُدانيه ذُو حَسَبٍ فى الْبَيْتِ مِن قُرَيْشٍ وَ الذَّرْوَةِ مِن هاشِمٍ وَ الْعِتْرَةِ مِنَ الرَّسُولِ صلى الله عليه و آله وَ الرِّضا مِنَ اللّه ِ عَزَّ وَ جَلَّ، شَرَفُ الاَشْرافِ وَ

ص: 272

الْفَزْعُ مِن عَبْدِ مَنافٍ» (1)

در خاندان و دودمان (امام معصوم)، جاى طعن و سرزنشى نيست. هيچ شريف نژادى (نژاد برتر و شريف) به او (امام معصوم) نمى رسد. از خاندان قريش، و كنگره (طايفه) هاشم و عترت پيغمبر و موردپسند خداى (عزّ و جلّ) است. از تمامى اشراف، شرفش افزون تر و بالاتر است و از شاخه هاى (زاده) عبدمناف است. خاندان امام معصوم از نظر پاكى و طهارت و عصمت و علم و درايت و فصاحت و بلاغت و سجايا و عرفان، مثال زدنى و نمونه بارز و به طوركلّى بى نظير است. كه اين اوصاف و فضايل، شرافت نژادى او را بر ديگران برترى مى بخشد.

انشاءاللّه بقيه سجاياى اميرالمؤمنين على عليه السلام در جلد دوّم آورده مى شود.

ص: 273


1- همان مدرك، ج 1، ص 289 .

فهرست مطالب

موضوع صفحه

متن تأييديه حضرت آيت اللّه خزعلى مفسّر و حافظ كل قرآن كريم... 5

مقدمه ... 7

حديث ولايت... 9

تثبيت ولايت علوى... 21

اطاعت از ولايت... 27

ولايت ستون دين و دنيا... 34

اهداف ولايت... 39

نفاق بزرگ ترين فتنه... 41

ص: 274

فهرست مطالب

موضوع صفحه

پايه گذار ولايت... 42

ولايت ستون دين... 53

ترسيم نظام احسن... 66

ولايت امام... 72

تجلّى اسم اعظم... 76

ترسيم ولايت علوى... 85

پرورش و تعليم ولايت... 90

على عليه السلام مولدِ خانه زاد... 92

ص: 275

فهرست مطالب

موضوع صفحه

سفارش و تأكيد پيامبر به ولايت على عليه السلام ... 93

وصايت اميرالمؤمنين عليه السلام ... 95

مناقب اميرالمؤمنين عليه السلام از لسان مباركش... 99

ترسيم ولايت از ناحيه حضرت حقّ عزّ اسمه... 130

ترسيم نبوّت از لسان ولايت... 135

ترسيم خصوصيات مردم زمان قبل از پيامبر صلى الله عليه و آله ... 140

تبيين احكام اسلام... 144

مواعظ قرآنى... 148

ص: 276

فهرست مطالب

موضوع صفحه

امثله قرآنى... 150

فضيلت ولايت... 156

داستانى در فضل على عليه السلام ... 160

داستانى ديگر درفضل على عليه السلام ... 167

داستان سوم از علم على عليه السلام ... 169

ولايت از ديدگاه امام رضا عليه السلام ... 171

فضايل امامت... 174

ص: 277

فهرست مطالب

موضوع صفحه

ترسيم اميرالمؤمنين عليه السلام از زبان پيغمبر صلى الله عليه و آله ... 186

توصيف امامت امام... 197

داستانى ديگر از علم اميرالمؤمنين عليه السلام ... 207

ويژگى هاى اصحاب كهف... 241

داستان حذيفة بن يمان ... 252

تعيين مصداق امامت و ولايت ... 271

ص: 278

چهار ويژگى منحصر بفرد در كليه محصولات قرآنى مؤسسه تفسير جوان

* اعراب گذارى كامل

* طرح جلد ابداعى گرافيكى

* صفحه آرايى شعرگونه چشم نواز

* استحكام عطف كتابها با چسب گرم يا دوخت

ص: 279

جلد 2

مشخصات کتاب

سرشناسه : الهی، محمد، - 1337

عنوان و نام پديدآور : ولایت از دیدگاه قرآن و حدیث/ تالیف محمد الهی؛ بانظارت محمد بیستونی

مشخصات نشر : قم : بیان جوان ، 1384.

مشخصات ظاهری : ج 2

شابک : 964-8399-47-0(ج. 1): ؛ 964-8399-48-4(ج. 2):

وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی

يادداشت : فهرستنویسی براساس اطلاعات فیپا

موضوع : ولایت -- جنبه های قرآنی

ولایت -- احادیث

علی بن ابی طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- اثبات خلافت

علی بن ابی طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- فضایل

رده بندی کنگره : BP104/و8 الف7 1384

رده بندی دیویی : 297/159

شماره کتابشناسی ملی : م 84-33096

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 2

ص: 3

اَلاِهْداءِ

اِلى سَيِّدِنا وَ نَبِيِّنا مُحَمَّدٍ

رَسُولِ اللّهِ وَ خاتَمِ النَّبِيّينَ وَ اِلى مَوْلانا

وَ مَوْلَى الْمُوَحِّدينَ عَلِىٍّ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ وَ اِلى بِضْعَةِ

الْمُصْطَفى وَ بَهْجَةِ قَلْبِهِ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمينَ وَ اِلى سَيِّدَىْ

شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ، السِبْطَيْنِ، الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ اِلَى الاَئِمَّةِ التِّسْعَةِ

الْمَعْصُومينَ الْمُكَرَّمينَ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ لاسِيَّما بَقِيَّةِ اللّهِ فِى الاَرَضينَ وَ وارِثِ عُلُومِ

الاَنْبِياءِ وَ الْمُرْسَلينَ، الْمُعَدِّ لِقَطْعِ دابِرِالظَّلَمَةِ وَ الْمُدَّخِرِ لاِِحْياءِ الْفَرائِضِ وَ مَعالِمِ الدّينِ ،

الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صاحِبِ الْعَصْرِ وَ الزَّمانِ عَجَّلَ اللّهُ تَعالى فَرَجَهُ الشَّريفَ فَيا مُعِزَّ

الاَوْلِياءَوَيامُذِلَ الاَعْداءِاَيُّهَاالسَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَيْنَ الاَرْضِ وَالسَّماءِقَدْمَسَّنا

وَ اَهْلَنَا الضُّرَّ فى غَيْبَتِكَ وَ فِراقِكَ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ

مُزْجاةٍ مِنْ وِلائِكَ وَ مَحَبَّتِكَ فَاَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ مِنْ مَنِّكَ وَ

فَضْلِكَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا بِنَظْرَةِ رَحْمَةٍ مِنْكَ

اِنّا نَريكَ مِنَ الْمُحْسِنينَ

ص: 4

متن تأييديه حضرت آيت اللّه خزعلى مفسّر و حافظ كل قرآن كريم

بسم اللّه الرحمن الرحيم

هر زمانى را زبانى است يعنى در بستر زمان خواسته هايى نو نو پديد مى آيد كه مردم آن دوران خواهان آنند. با وسائل صنعتى و رسانه هاى بى سابقه خواسته ها مضاعف مى شود و امروز با اختلاف تمدن ها و اثرگذارى هريك در ديگرى آرمان هاى گوناگون و خواسته هاى متنوع ظهور مى يابد بر متفكران دوران و افراد دلسوز خودساخته در برابر اين هنجارها فرض است تا كمر خدمت را محكم ببندند و اين خلأ را پر كنند همان گونه كه علامه امينى با الغديرش و علامه طباطبايى با الميزانش. در اين ميان نسل جوان را بايد دست گرفت و بر سر سفره اين پژوهشگران نشاند و رشد داد. جناب آقاى دكتر محمد بيستونى رئيس هيئت مديره مؤسسه قرآنى تفسير جوان

ص: 5

به فضل الهى اين كار را بعهده گرفته و آثار ارزشمند مفسران را با زبانى ساده و بيانى شيرين، پيراسته از تعقيدات در اختيار نسل جوان قرار داده علاوه بر اين آنان را به نوشتن كتابى در موضوعى كه منابع را در اختيارشان قرار داده دعوت مى كند. از مؤسسه مذكور ديدار كوتاهى داشتيم، از كار و پشتكار و هدفمند بودن آثارشان اعجاب و تحسينم شعله ور شد، از خداوند منان افاضه بيشتر و توفيق افزونى برايشان خواستارم. به اميد آنكه در مراحل غيرتفسيرى هم از معارف اسلامى درهاى وسيعى برويشان گشاده شود.

آمين رب العالمين .

21 ربيع الثانى 1425

21 خرداد 1383

ابوالقاسم خزعلى

ص: 6

مقدمه مؤلف

«اَلْحَمْدُ لِلّهِ رِبِّ الْعالَمينَ وَ صَلَّى اللّه ُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرينَ وَ لَعْنَةُ اللّه ِ عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرينَ وَ الْمُنافِقينَ وَ الْمُعانِدينَ وَ مُنْكِرينَ فَضائِلِهم اَجْمَعينَ، اِلى يَوْمِ الدّينِ،امينَ يارَبَ الْعالَمينَ»

بحول و قوه حضرت باريتعالى و عنايات ويژه و الطاف خاصه حضرت ذوالجلال عزاسمه و توجهات خاصّ حضرت حجة بن الحسن العسكرى امام زمان روحى و ارواح العالمين و عجل اللّه تعالى فرجه الشريف مجددا توفيق نصيب اين حقير فقير سراپا تقصيردرگاه حضرت ربوبى جل جلاله گرديد و توانستم جلد دوّم كتاب (ولايت از ديدگاه قرآن و روايات) را با همان شيوه و روش ، تحت عنوان تبيين و ترسيم و تحليل ولايت تكوينى و تشريعى كه درتمامى ابعاد زندگى اعم از فردى و خانوادگى و اجتماعى و فرهنگى و اقتصادى و سياسى و در يك جمله

ص: 7

براى دنيا و آخرت انسان مفيد مى باشد را به نگارش درآورم .

امّا همان گونه كه درجلد اوّل به محضر و نظرمباركتان رسيد از لسان مبارك سه نور مبارك و سه گوهرتابناك و مطهّر ، از معصومين درگاه حضرت حق عز اسمه يعنى پيامبر عظيم الشأن اسلام و حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام و حضرت ثامن الحجج على بن موسى الرضا عليه السلام و بطور اشاره از ديگر ائمه هدى عليهم السلام و قرآن كريم و روايات مباحث مربوطه به ولايت به رشته تحرير درآمد ، امّا اكنون كه هنوز در سال مولى الموحدين اميرالمؤمنين على عليه السلام هستيم (گرچه تمامى ايام و دوران ها و ساعات و لحظات متعلق به اميرالمؤمنين عليه السلام مى باشد) اين مجلد تحت عنوان (ولايت از ديدگاه قرآن و روايات) از لسان پيامبرعظيم الشأن و اميرالمؤمنين على عليه السلام و حضرت صديقه كبرى فاطمه زهراء عليهاالسلام تقديم مى گردد، اميد است در پيشگاه مقدّس كبريايى و ساحت مقدس امام زمان اروحنافداه ،

ص: 8

مورد قبول واقع و ذخيره اى براى عالم قبر و برزخ و قيامت محسوب فرمايند و از ثواب اين نوشتار روح پرفتوح ابوى گرامى مرحوم مغفور شادروان حاج على اكبرالهى (ره) بهره مند گردد . در اين جا از تمامى حضرات علماء اسلام و انديشمندان و صاحبنظران ارجمند تقاضا مى شود ، هرگونه نظر ، پيشنهاد و انتقاد سازنده و ارزنده اى دارند مطرح فرمايند تا در چاپ هاى آينده و مجلدات بعدى مطمح نظر واقع شود .

خوانندگان گرامى و همچنين عزيزانى كه با مطالعه جلد اول آگاهى و آشنايى دارند ، مى دانند كه آنچه در جلد اول كتاب ولايت از ديدگاه قرآن و حديث مطرح شده بود مبانى حركتى ولايت اميرالمؤمنين على عليه السلام از نهج البلاغه آن بزرگوار كه در قالب خطبه و نامه ها و كلمات ، در ارتباط با رسول مكرّم اسلام صلى الله عليه و آله و موقعيت آن بزرگوار قبل و بعد از بعثت و ارتباط ولايى خودش با پيامبر اسلام و

ص: 9

تبعيت از فرامين و دستورات ايشان و اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله با چه مشخصات و مختصاتى مبعوث شدند تامردم و جامعه را هدايت نمايندآمده بود،اينك ادامه همان مباحث از زبان حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام با نقل و شرح اوامر پيامبر عظيم الشأن اسلام صلى الله عليه و آله و تبيين و تحليل سخنان و خطبه هاى عالمانه حضرت صديقه كبرى فاطمه زهرا عليهاالسلام انشاءاللّه بنظر مبارك خوانندگان بزرگوار مى رسد.

بعون اللّه تعالى فقير الى اللّه

دكتر محمد الهى

ص: 10

مشخصات پيامبر از زبان ولايت

«فَاالهُدى خامِلٌ ، وَ الْعَمى شامِلٌ ، عُصِىَ الرَّحْمنُ ، وَ نُصِرَ الشَّيْطانُ ، وَ خُذِلَ الاْيمانُ ، فانْهارَت دُعائِمُهُ وَ تَنَكَّرَت مَعالِمُهُ ، وَ دَرَسَت سُبُلُهُ وَ عَفَت شُرُكُهُ» (1) اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايند خداوند عزاسمه پيامبرش را فرستاد در زمانى كه مردم مبتلا به فتنه هاى گوناگون و بسيار بودند (و با طرح پرسش ها و شبهات زياد داراى اختلاف نظرها و آراء مختلف و گمراهى بيش از حد گريبان آنان را فرا گرفته بود) (و در اين اختلافات و ناهنجارى هاى عقيدتى) ريسمان پاره شده (مردم به مبانى دينى و فضيلت هاى معنوى كوچك ترين توجهى نداشتند) و همين موجب شده بود تا ستون هاى ايمان و يقين متزلزل گردد و اصل دين (در آن

ص: 11


1- نهج البلاغه ، فيض الاسلام ، ص 43 .

فتنه هاى گوناگون و القاء شبهات مختلف) دگرگون و كار آن (احكام و مقررات دينى در جامعه آن روز ، به هم ريخته و درهم و برهم گردد) مختل شود (و بدين ترتيب) راه خارج شدن (از آن القاءات و انحرافات بهم پيچيده كه هر كس بر مبناى ديد و نظر خود براى رسيدن به اهدافش ترسيم كرده بود و مى خواست عده اى را با زور و عناد و تزوير تحت سلطه خود درآورد) . تنگ (و در حقيقت هيچ كس نمى دانست كه چگونه از بن بست تحريف ها و خرافات و انحرافات فكرى نجات يابد ) (زيرا اقرار از آن ها غيرممكن شده بود) و وسيله اى براى هدايت نبود ، پس راهنمايى و هدايت از بين رفته و كورى و گمراهى شيوع پيدا كرده بود و همه را دربرگرفته بود (هدايت و راهنمايى ميان مردم معنى و مفهوم واقعى خود را از دست داده بود و ضلالت و گمراهى به صورت يك ارزش در اجتماع جلوه گر شده و به طور كلى در اجتماع ارزش به عنوان ضد ارزش و ضد ارزش به عنوان ارزش

ص: 12

تلقى مى شد) خداوند سبحان (در آن اجتماع) معصيت و نافرمانى مى شد و شياطين ياران خوبى داشتند ، (در اجتماعى كه خداوند تعالى نافرمانى شود بازار شياطين و آنان كه از شيطان ها تبعيت مى كنند گرم است) و ايمان و دين بدون يار و ياور مانده بود و مردم هيچ گونه پناه گاه امن و ستون محكم و پايدارى جهت اتصال و ارتباط به آن نداشتند زيرا پايه هاى ايمان و فضيلت فروريخته و نشانه هاى حقيقت و راستى مضمحل و نابود گشته بود مردم در پيروى از شيطان و استمرار خواسته هاى هواى و هوس و مسير خواسته هاى او به طور پنهان و آشكار گام برمى داشتند و پرچم شيطان با ويژگى هاى گمراهى و ضلالت توسط مردم به اهتزاز درآمده بود و مردم خودشان با اعمال و رفتارشان پديدآورندگان فتنه و انحراف و نابسامانى بودند و خودشان در ميان فتنه هاى بوجود آمده كوبيده و مضمحل شده بودند .

ص: 13

اميرالمؤمنين على عليه السلام بعد از شرح نابسامان و ناهنجار جاهليت و اختلافات عميق و اصولى كه حتى پايه هاى فطرت انسان ها را متزلزل كرده بود و توحيد و يكتاپرستى به صورت يك عامل فرعى و تشتت زا مطرح گرديده و مردم در فساد و تباهى غوطه ور شده بودند وضعيت هدايت جامعه آن روزگار را چنين ترسيم مى فرمايند : «هدايت در جاهليّت».

در چنين محيطى هدايت فراموش شده و گمراهى و ضلالت همه را فراگرفته بود و به همين خاطر خداوند سبحان معصيت مى شد و شيطان يارى مى شد و ايمان بى يار و ياور مانده بود (1) براى رسيدن به هدايت حقيقى ، اطاعت حضرت حق لازم مى آيد و براى اين اطاعت نور هدايت مى خواهد و لذا در آن چنان اجتماعى

ص: 14


1- پيام امام ، آيت اللّه العظمى مكارم شيرازى ، ج 1 ، ص 285 .

كه نور فروزان هدايت وجود ندارد و همچنين چشم بينايى براى رسيدن به اهداف عالى موجود نيست مردم خواه ناخواه به صورت لشكريان شيطان انجام وظيفه مى كنند و در نتيجه گناه و معصيّت سراسر جامعه را فرامى گيرد و هر كس هر آن چه كه هواهاى نفسانى دستورمى دهد سير و حركت مى كنند و عدّه زيادى از مردم هم فكر مى كنند مسيرى كه مى روند صحيح است و هيچ گونه مشكلى براى آنان وجود ندارد .

اميرالمؤمنين على عليه السلام بعد از شمردن خصوصيات عهد جاهليت ضلالت حقيقى آنان كه بر تاروپود زندگى آن ها سلطه يافته دست از منكوب كردن راه انبياء و اصول ارزشى آنان سخن به ميان آورده .

ص: 15

منكوب كردن طريق انبياء

در آن زمان مردان حق و رهروان حقيقت به سمت نابودى رفته و تعليمات آنان فراموش و منكوب شده بود و طرق و راه هاى شناخت حضرت حق توسط افراد شيطان مضمحل گشته بود و در آن شرايط نابسامان اركان ايمان فروريخته و نااميدى و يأس سرتاپاى جامعه آن روز را فراگرفته بود و جالب اين كه در يكى از فرازهاى خطبه حضرت مى فرمايد: عُصِىَ الرَّحْمن حضرت در ميان نام هاى مبارك حضرت حق جل جلاله از نام رحمان استفاده كردند كه حضرت حق ، خداوندى است كه رحمتش دوست و دشمن را فراگرفته و اين فراگسترى رحمت ، مى فهماند كه اطاعت چنين خالق مهربانى بايد به صورت يك امر فطرى و غريزى باشد امّا كوردلان عصر جاهليّت

ص: 16

از ديدن چنين واقعيّتى مرحوم بودند . (1) مشكل اصلى و كلى كه مردم زمان جاهليّت داشتند انكار وحدانيّت حضرت حقّ بود (بديهى است كه در باطن خيلى از آن ها توحيد و يكتاپرستى وجود داشته است ، امّا در بيان و عمل انكار مى كردند) و با منكر شدن توحيد و يگانگى خداوند تعالى موجبات بروز تمامى رذائل اخلاقى و فسق و فجور اجتماعى فراهم مى شد كه در انتها گمراهى و ضلالت و گناه و معصيّت ، به طور طبيعى نور فروزان هدايت را به خاموشى و تاريكى مبدّل مى ساخت .

زمانى كه دريك جامعه ، وجود اثباتى حضرت حقّ ، به عنوان يكتاپرستى و توحيد مضمحل گردد بعيد است كه بتوان ريشه اثبات انبياء و رسولان حضرت

ص: 17


1- همان مدرك ، ص 285 .

حق را تثبيت نمود. گرچه اين مطلب را هم نبايد فراموش كرد كه با سعى و تلاش و كوشش انبياء، مردم به وحدانيّت حضرت حقّ آگاه و آشنا و هدايت مى شوند .

اثبات انبياء و رسل

روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه مردى از زنادقه خدمت حضرت آمد و در مورد اثبات پيامبران و رسل براى هدايت و راهنمايى انسان ها سؤال كرد : «مِنْ اَيْنَ اَثْبَتَ الاَنْبِياءَ وَ الرُّسُلِ» تو انبياء و رسل را چگونه ثابت مى كنى ، امام در پاسخ خودش بر مسئله توحيد تأكيد فرمودند و چنين ادامه دادند : «اِنّا اَثْبَتَنا اَنَّ لَنا خالِقا صانِعا مُتَعالِيا عَنّا وَ عَن جَميعِ ما خَلَقَ وَ كانَ ذلِكَ الصّانِعُ حَكيما مُتَعالِيا لَم يَجُز اَن يُشاهِدَهُ خَلْقُهُ وَ لا يُلامِسُوهُ فَيُباشِرَهُم وَ يُباشِرُوهُ وَ يُحاجَّهُم وَ يُحاجُّوهُ ثَبَتَ اَنَّ لَهُ سُفَراءَ فى خَلْقِهِ يُعَيَّرُونَ عَنْهُ اِلى خَلْقِهِ وَ عِبادِهِ وَ يَدُلّونَهُم عَلى مَصالِحِهِم وَ مَنافِعِهِم وَ ما بِهِ بَقائِهِم وَ فى تَرْكِهِ فَنائِهِم فَثَبَتَ

ص: 18

الاْمِرُونَ وَ النّاهونَ عَنِ الْحَكيمِ الْعَليم فى خَلْقِهِ»(1) خلاصه اين كه ريشه اثبات انبياء و رسل ، خود اثبات خداست با صفات و شئونش ، زمانى كه ما شناختيم خالق و صانعى داريم كه حكيم و متعالى از ما هست ، ما نمى توانيم با حواس و مداركى كه داريم با او در تماس مستقيم باشيم و او را شهود يا لمس كنيم . يا با او محاجّه و سؤال و جواب كنيم ، با توجه به اين كه ما نيازمنديم كه او ما را راهنمايى كند ، زيرا فقط اوست كه حكيم است و به مصالح و منافع واقعى ما آگاه است بر اين مبنا بايد يك موجودى كه داراى دو جنبه است (مطرح باشد) از طرفى خداوند تعالى در تماس است يعنى مى تواند از او وحى تلقى كند و از طرف ديگر ما مى توانيم با او تماس بگيريم وجود داشته باشد كه وجود چنين

ص: 19


1- امامت و رهبرى آية اللّه شهيد مطهرى ، ص 193 .

كسانى لازم و واجب مى شود .

خصوصيّات حقيقى انبياء

امام صادق عليه السلام چند خصوصيّت براى انبياء عظام كه مى خواستند مردم هر زمان را از ضلالت و گمراهى نجات دهند و به سوى پاكى ها و معارف حقه هدايت نمايند، برشمرده اند :

1 - حُكَماءُ مُؤَدَّبينَ بِالْحِكْمَةِ :

انبياء بايد حكيمانى باشند كه به حكمت متعاليه حضرت حق جل جلاله از ناحيه مقدّسه خود آنان را به حكمت بالغه خود تعليم و تربيت نموده باشد تا وحى آسمانيش با حكمت حكيمانه در ميان مردم منتشر گردد .

2 - مَبْعُوثينَ بِها : يعنى انبياء قبل از مبعوث شدنشان از ناحيه خداوند تعالى با حكمت و به صورت يك حكيم متعالى مبعوث مى شوند و به تبع آن ،

ص: 20

دعوتشان هم دعوت حكمت آميز مى باشد .

3 - غَيْرَ مُشارِكينَ لِلنّاسِ عَلى مُشارِكَتِهِم لَهُم فِى الْخَلْقِ : انبياء در عين اين كه از نظر خلقت ظاهرى با مردم همانند و شريك هستند در مواردى (كه حضرت حقّ عزّ اسمه به مصلحت مى دانند) و جهاتى بايد با مردم همانند و شريك نباشند ، بنابراين با داشتن يا دارابودن خصوصيت ويژه اى ، بايد داراى روحيات مخصوصى هم باشند تا بتوانند به نحو مطلوب در تبليغ خودشان موفّق باشند .

4 - مَؤَيِدينَ مِنْ عِنْدِ الْحَكيم الْعَليمِ بِالْحِكَمَةِ:

پيامبران از ناحيه حكيم و عليم (دائما و به طور مستمر) از حكمت متعاليه حضرت ذوالجلال بهره مند و مورد تأييد او مى باشند.

5 - ثُمَّ ثَبَتَ ذلِكَ فى كُلِّ دَهْرٍ وَ زَمانٍ :

يعنى انبياء از ناحيه خداوند تعالى به مشخصات و مختصات ويژه اى كه

ص: 21

شرحش در فوق گذشت بايد مجهز باشند تا بتوانند به وظيفه سنگين رسالت خود عمل نمايند .

6 - لِكَيْلا تَخْلُوا الاَرْضَ مِن حُجَّةِ يَكُونُ مَعَهُ عَلَمٌ يَدُّلُ عَلى صِدْقِ مَقالَتِهِ وَ جَوازِ عَدالَتِهِ :

و در انتهاى جواب آن زنديق حضرت امام صادق عليه السلام مى فرمايد : پيامبران را حضرت حقّ براى اين مى فرستند كه زمين خالى از حجّت نباشد و اين پيامبران كه حجّت بالغه خداوند هستند بايد علائمى داشته باشند كه صداقت گفتارشان را تأييد و مجوز و تجويزى بر عدالت خداوند حكيم بوده باشند . با شرح موارد فوق اين چنين استفاده مى شود كه پيامبران وقتى مبعوث به رسالت مى شوند اگر چنانچه داراى چنين ويژگى هايى نباشند و خداوند تعالى آنان را با اراده حكيمانه خود هدايت نفرمايد نمى توانند معالم دين حقّ را بر مردم عرضه نمايند .

ص: 22

خصوصيات مردم زمان جاهليّت

خصوصيات اخلاقى و ويژگى هاى ضلالت و گمراهى هاى عصر جاهليت را مى توان اين گونه ترسيم نمود . بديهى است كه بيان چنين مشخصاتى از زبان مبارك اميرالمؤمنين على عليه السلام مى توانند به عنوان الگويى مناسب براى جلوگيرى از انحرافات اخلاقى انسان ها در جوامع مختلف باشد :

1 - عدم نور هدايت لازم در جهت پيشرفت به سوى روشنايى ها و فضليت هاى انسانى .

2 - فروريختن اركان ايمان و ارزش هاى معنوى و انسانى .

3 - تخريب و ويران شدن طرق و شاهراه هاى اصيل انسانى .

4 - فاصله گرفتن از تعليمات اصولى انبياء در ادوار مختلف .

5 - نابود كردن و به فراموشى سپردن اهداف كتب آسمانى پيشين .

ص: 23

6 - عدم شناخت طرق انسانى و عقلانى و فطرى كه از طريق وحى توسط پيامبران پيشين مطرح شده بود .

7 - از ياد بردن اين كه خالق هستى بخش خداوند رحمان و رحيمى است كه بدون هيچ گونه منّتى اين انسان را به بهترين صورت و سيرت خلق كرده و عالى ترين نعمت ها را بر نسل بشر ارزانى داشته است .

8 - با شرايط پيش آمده مردم خواه نا خواه و بعضا به صورت اختيار با عصيان و سركشى در دام عصيان و سركشى در دام شيطان افتاده و به پيروى او تن در داده اند و با اطاعت از شيطان و هواى نفس در مسير خواسته هاى او گام برمى داشتند و به صورت لشكريان شيطان عمل مى كردند .

9 - مردم در فتنه هايى كه خود عامل به وجود آوردن آن ها بودند گرفتار و سايه شوم آن ها ، قدرتمندانه و خشن بر سر آنان ايستاده تا هر حركتى از آن ها

ص: 24

صادر شود در زير پاى خود له كند، زيرا مردم در ميان فتنه ها گم گشته و سرگردان و نادان و فريب خورده بودند .

اين ها برخى از اوصاف و آثار ضلالت و گمراهى مردم در عصر جاهليت و قبل از اسلام مى باشد ، اكنون به خوبى احساس مى شود كه در چنين فضائى وجود مبارك پيامبر عظيم الشأن اسلام و معارف حقه اسلام عزيز مهمّ و قابل اهميّت مى باشد و روشن مى سازد كه هر قدر تاريكى و انحراف عميق تر و سياهى شديدتر باشد ، اهميّت نور و روشنايى و عظمت خدمات پيامبر اسلام و سازندگى آئين پاكش آشكارتر مى گردد . و لذا بر همين مبنا بود كه اميرالمؤمنين عليه السلام خصوصيّات مردم زمان خودشان را با شيوه هاى گوناگون براى هدايت آنان و ارشاد آيندگان در خطب و نامه ها با تعابير مختلف اين چنين مى فرمايد: «زَرَعُوا

ص: 25

الْفُجُورَ ، سَقَوْهُ الْغُرُورَ وَ حَصَدوا الثُّبُور»(1) مردم با حركات و اعمال خود و سرپيچى از امر ولايت، خيانت و فجور براى خود كاشتند (بنيان و اساس كارهاى خود را با خيانت و تبهكارى شروع نمودند) و با فريب و نيرنگ محصول زندگى خود را آب دادند و بديهى است فرد يا افرادى كه با چنين خصوصياتى در زمين خود كشتزارى براساس دروغ و خيانت و فريب و نيرنگ كاشته باشند ، خبر هلاكت و تباهى چيز ديگرى درو نخواهند كرد.

ص: 26


1- نهج البلاغه ، نامه 53 .

ويژگى هاى خاصّ حضرت محمّد صلى الله عليه و آله

حضرت مى فرمايد : «لا يُقاسُ بِالِ مُحَمَّدٍ صَلَواتُ اللّه ِ عَلَيْهِم اَجْمَعينَ مِن هذِهِ الاُْمَّةِ اَحَدٌ» و اين امت با چنين ويژگى هايى به عنوان پيروان مكتب پيامبر عظيم الشأن اسلام (حضرت محمد صلى الله عليه و آله ) شناخته نمى شوند و به طور كلى قابل مقايسه با آنان نخواهند بود . و لذا حضرتش خصوصيّات را به طور واضح و گويا بيان مى فرمايد : «وَ فيها الُ النَّبِىِّ عَلَيْهِمُ السَّلامُ».

1 - هُم مَوْضِعُ سِرَّهِ و ايشان ( صلى الله عليه و آله ) جايگاه و پايگاه حقيقى امانت ها و اسرار حضرت حق مى باشند يعنى هر آن چه از قبل از خلقت جهان و بعد از آن مى خواسته است كه تحقق پيدا كند نزد آل محمد صلى الله عليه و آله (باذن اللّه) به امانت گذارده شده است و هر آنچه از موجودات عالم تا قيامت و بعد از آن مى خواهد به وجود بيايند و همچنين از خلقت آسمان ها و زمين و عرش و كرسى و لوح و قلم و ملائك

ص: 27

و جن و انس و به طور كلى علوم اولين و آخرين نزد محمد و آل محمد صلى الله عليه و آله به عنوان مخزن اسرار حضرت حقّ به امانت نگهدارى شده و مى شود .

2 - «وَ لَجَأ اَمْرِهِ وَ عَيْبَةُ عِلْمِهِ» : پيامبر صلى الله عليه و آله و آل او عليهم السلام محلّ امن و جايگاه امنيت و استقرار اوامر حضرت حقّ مى باشند يعنى حضرت حق عزّ اسمه آنان را بهترين و عالى ترين پايگاه فرامين خود قرارداده كه بهتر از آن ها در عالم وجود موجود و خلق نشده اند و به تعبير ديگر بهترين آفريده هايى هستند كه فرمان خود را به نحو احسن حفظ مى نمايند و به موقع و محل خودشان براى معرفى حضرت حق و هدايت مردم بكار مى برند و بر همين مبنا به عنوان خزائن علم حضرت حق محسوب شده اند ، در حقيقت هرآنچه از علوم مختلفه كه در عالم وجود و بحول و قوّه حضرت حق پديد آمده است و بصورت ظاهر و باطن به نشو و نما درآمده و يا بطور كلى تحقق نيافته ، در كانون قلب و روح و جسم مبارك اين

ص: 28

خاندان بزرگوار و مطهّر تجلى عينى يافته است.

3 - وَ مَؤْئِلُ حِكَمِهِ، وَ كُهُوفُ كُتُبِهِ:

و ائمه معصومين عليهم السلام مرجع و پناهگاه حكمت هاى خداوند مى باشند يعنى هر آنچه به نام حكمت در جهان به وسيله انسان ها و زبان ها و قلم ها مطرح گرديده سرچشمه اصلى آن در وجود مقدّس محمّد صلى الله عليه و آله و آل محمّد عليهم السلام به طور گسترده و حقيقى و ناب استقرار يافته و از آن ناحيه بر بشر عرضه شده است.

ولايت در قرآن

حافظان اصلى كتب و دين حضرت حق عزّاسمه در استقرار و استمرار فيمابين خلايق عالم خاندان وحى و نبوّت يعنى حضرات ائمه معصومين عليهم السلام مى باشند و در حقيقت ولايت حقيقى و واقعى حضرت حق بر جهان هستند و اين ولايت در آيات مبارك قرآن كريم در سُوَرِ مختلف بيان شده است آن جا كه

ص: 29

مى فرمايد: «اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ امَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَ هُمْ راكِعُونَ»(1) به درستى كه سرپرست و ولى شما تنها خداست و پيامبر او و آن ها كه ايمان آورده اند، همانا كه نماز را بر پا مى دارند و درحال ركوع، زكات مى دهند. اين آيه مباركه به طور سلسله وار و به ترتيب ولايت را از خداى تبارك و تعالى آغاز و بعد از آن از ولايت پيامبر صلى الله عليه و آله و آن گاه ولايت آنان كه ايمان حقيقى و واقعى به خدا و رسول دارند و نماز بپامى دارند و در هنگام ركوع زكوة مى دهند اكثر مفسرين چه عامّه و چه اماميه همگى به اتفاق قائل هستند كه اين آيه مباركه در شأن شخصيت بزرگوار حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام نازل شده است. ولايت از نظر فرهنگ غنى اسلام به معنى دوستى و

ص: 30


1- 55 / مائده .

محبت و سرپرستى و صاحب اختيار بودن و همچنين اختيار داشتن ولى خداوند بر مردم است، در آيه مباركه به سه خصوصيّت ويژه استناد فرموده است:

1 - همان ايمان آورندگانى كه ايمانشان تبلور عينى دارد.

2 - اقامه نماز مى كنند و در انجام فريضه نماز جز خلوص و ارتباط با ذات كبريايى هيچ وابستگى ديگر ندارند.

3 - و اداء زكوة مى كنند و به تكليف واقعى خود عمل مى نمايند يعنى در هنگام يك امر وجوبى، ايثار واقعى مى نمايند و فرمان ديگرى را در محل خودش به انجام مى رسانند، در قرآن كريم هر جا نامى از ولايت آمده به صورت تصرف يا محبت و دوستى مطرح و عنوان شده است و لذا با اين تفسير، پيامبر و امام معصوم مى باشند كه از مؤمنين بر خودشان بيشتر تصرف و ولايت دارند،

ص: 31

آن گونه كه مى فرمايد: «اَلنَّبِىُّ اَوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِن اَنْفُسِهِم» (1) پيامبر صلى الله عليه و آله از خود مؤمنين، بر خودشان اولويت و برترى دارد، بنابراين ولايتى كه در اين آيات مباركه ذكر شده است، عنوان تصرف جامع الاطراف و همه جانبه دارد و بنا به نقل اكثر مفسّرين اعم از عامّه و اماميه آيه مباركه ولايت در شأن مولى الموحدين حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام كه انگشترى خود را در هنگام نماز و در حال ركوع به سائل بخشيد، نازل شده است .

ص: 32


1- 6 / احزاب .

استدلال تفسيرى و عقلانى

ممكن است در ذهن افراد تداعى شود كه در آيه ولايت «اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّه ُ...» دو جمله «وَ للَّذينَ امَنُوا» و «اَلَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوة» چرا براى يك نفر به صورت جمع آمده و استعمال شده است و لفظ الذّين دو بار تكرار شده و به صورت جمع آمده است در جواب اين سؤال موارد ذيل مطرح است:

1 - حضرت حق جلّ جلاله در ابداع و ايجاد و معجزه قرآن خود دخالت داشته و هيچ كس را قدرت پديدآوردن هيچ موجودى را نداشته و ندارد و از جمله يكى از كتب آسمانى كه قرآن كريم و عظيم و مجيد مى باشد به اعتبار قدرت قهاريت او عزّ اسمه پديد آمده و حضرت ذوالجلال به ارائه خود چنين توصيف زيبايى را فرموده و هيچ كس را نرسد كه اعتراض نمايد و لذا به صورت يك امر مطاع و دستور از جانب مولاى بر بندگان جارى و سارى گشته است و

ص: 33

بايد بنده فرموده مولا را با جان و دل پذيرا باشد.

2 - در برخى آيات قرآن كريم خطاب آيه و شأن نزول آن به يك نفر بوده امّا به صورت جمع آمده و اين گونه خطاب ها بر اساس رعايت شئونات اخلاق و ادب اسلامى در جهت تثبيت شخصيت ولايت و پيروان ولايت از ناحيه حى سبحان جل جلاله عنوان شده است .

3 - علامه طباطبايى (ره) در تفسير ارزشمند خود ذيل آيه مباركه «يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا اِلَى الْمَدينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الاَعَزُّ مِنْهَا الاَذَلَّ»(1)

مى فرمايد: اگر به مدينه برگشتيم كه البتّه برمى گرديم، مسلما و حتما طايفه اى كه عزيزتر است طايفه ذليل تر را بيرون خواهد كرد. در

ص: 34


1- 8 / منافقون .

اين جا موارد ادبى آيه را شرح مى دهيم تا مطلب مورد بحث روشن شود .

فاعل يقولون در اين آيه مباركه فقط يك نفر از منافقين به نام عبداللّه بن ابى سلول مى باشد امّا آيه به صورت جمع آمده است. و يا در آيه «اَلَّذينَ يُنْفِقُونَ اَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ سِرّا وَ عَلانِيَةً»(1) آن هايى كه اموال خود را به شب و روز و هم آشكارا و مخفيانه انفاق مى كنند .

4 - بايد اذعان نمود كه حضرت حق عزّ اسمه با طرف خطاب خود كه به عنوان خليفه و جانشين حقيقى خود مى باشد با احترام بيان مطلب نموده است .

5 - بر مبناى روايات و احاديث متواتر اين دو آيه «اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّه...» و «اَلَّذينَ يُنْفِقُونَ اَمْوالَهُم...» در مورد شخص مبارك اميرالمؤمنين

ص: 35


1- 274 / بقره .

على عليه السلام وارد شده است .

6 - بنابراين اگر طرف خطاب آيه شخصيت بزرگوار اميرالمؤمنين على عليه السلام باشد (كه اين چنين هست) مطلب بسيار مهمّ و قابل توجهى خواهد بود.

به دليل اين كه اگر بخواهيم از نظر پيشتازى در اسلام به عنوان السابقون السابقون اولئك المقربون و تقوا و فضيلت و علم و عمل و كرامت هاى ديگر اعم از تفوق و تقدّم و برترى اميرالمؤمنين على عليه السلام قابل مقايسه با ديگران نبوده و نخواهد بود، زيرا تمامى اوصاف و فضائل حضرت را كه ما نمى توانيم به ذهن آوريم و يا به كلام و قلم جارى نمائيم، در حالى كه هر آنچه فضيلت وجود دارد در شخص مطهّر امير المؤمنين على عليه السلام متجلى مى باشد و اين آيات مبارك تعلّق خاصّ به آن بزرگوار داشته و دارد كه با لحن بسيار مؤدبانه و موقرانه به صورت صيغه جمع آورده شده است .

ص: 36

انطباق زكوة و صدقه

در ذيل آيه يؤتون الزكوة كه بعضى گفته اند دادن انگشتر صدقه است و چرا زكوة آمده؟ جواب اين است كه زكوة يك كلمه اى است كه به صورت عام آمده و معنى مصطلح آن به عنوان صدقه هم بيان شده است و كلمه زكوة هم براى خودش قابل تصوّر است و هم صدقه را شامل مى شود.

بنابراين جهت روشن شدن اين مطلب و استدلال علمى آن به چند آيه از آيات مبارك قرآن كريم مى پردازيم، اميد است مورد عنايت واقع شود .

1 - قرآن كريم در احوالات انبياى سلف مثل حضرت ابراهيم، و اسحاق و يعقوب چنين مى فرمايد: «وَ اَوْحَيْنا اِلَيْهِم فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ اِقامَ الصَّلوةِ وَ ايتاءَ

ص: 37

الزَّكوةِ» (1) يعنى ما وحى كرديم به ايشان كارهاى نيك و نماز خواندن و زكوة دادن را عنوان كار نيك در آيه همان زكوة خواهد بود كه صدقه و كار نيك را هم برمى گيرد.

2 - در جاى ديگر از آيات قرآن درمورد حضرت اسماعيل عليه السلام چنين مى فرمايد: «وَ كانَ يَأْمُرُ اَهْلَهُ بِالصَّلوةِ وَ الزَّكوةِ وَ كانَ عِنْدَ رَبِّه مَرْضِيّا» (2) و اسماعيل همواره اهل خود را به نماز و زكوة توصيه مى كرد و اين نزد حضرت ربّ جل جلاله پسنديده و مورد رضايت خواهد بود، ملاحظه مى فرمائيد كه دراين آيه به صورت لفظ صريح زكوة وارد شده است.

3 - در مورد حضرت عيسى مسيح عليه السلام كه ظاهرا حضرت در گهواره فرموده

ص: 38


1- 73 / انبياء .
2- 55 / مريم .

است اين چنين آمده «وَ اَوْصانى بِالصَّلوةِ وَ الزَّكوةِ مادُمْتُ حَيّا»(1) و خداوند به من سفارش كرده كه تا زنده ام، نماز و زكوة را ترك نكنم، البته بايد توجه داشت كه زكوة مصطلح در زمان پيامبران گذشته همان زكوتى مى باشد كه يكى از مصاديق آن صدقه است و عده اى گفته اند زكوة به معنى پاك كننده و صدقه هم چنين معنايى را دارد. بنابراين اشكالى در عنوان زكوة و يا صدقه نخواهد بود و ارباب بصيرت و درايت در فهم مطالب و استدلال علمى آن ترديدى به خود راه نمى دهند. زيرا امر مولا به عنوان ولايت تامّه براى آنان بسيار سهل و آسان مى باشد.

لذا آيه زكوة در قرآن به صورت لفظى عنوان صدقه به خودگرفته و

ص: 39


1- 31 / مريم .

از سويى ديگر نام زكوة را به خود اختصاص داده و مفسّرين از قول و گفتار حضرات ائمه معصومين عليهم السلام به چنين بيانى دست يافته اند.

4 - در آيه ديگر اين چنين مى فرمايد: «خُذْ مِنْ اَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكّيهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ اِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَ اللّهُ سَميعٌ عَليمٌ»(1)

از اموالشان صدقه بگير و به اين وسيله تزكيه و تطهيرشان كن، و درود بر آنان بفرست چون درود تو مايه تسكين خاطر آنان خواهد شد. اين آيه هم گرچه دلالت بر زكوة دارد، امّا در لفظ آن و يا در بيان ظاهرى آن عنوان صدقه مطرح شده است، بنابراين آنچه در آيه «اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّه» آمده و ديگران خواسته اند به صورت هاى مختلف به آن خدشه وارد نمايند از سوى صاحب الميزان حضرت

ص: 40


1- 103 / توبه .

علامه طباطبايى (ره) با استدلالات و براهين قوى و مستند، مطرود و مردود مطرح شده است و لذا در آيه مورد بحث ولايت آنهايى كه مشخصات و مختصات آنان، به صورت «اَلَّذينَ امَنُوا، وَ يُقيمُونَ الصَّلوةِ، وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةِ» آمده شخص والامقام حضرت مولى الموحدين اميرالمؤمنين على عليه السلام و فرزندان گرامى آن بزرگوار محسوب مى شوند و در حقيقت ولايت حضرت حق عزّ اسمه به پيامبر عظيم الشأن اسلام صلى الله عليه و آله و فرزندان و وارثان و جانشينان آن بزرگوار تفويض گرديده است.

ولايت تكوينى و تشريعى

اعمال ولايت در تمامى امور اعم از خانوادگى و اجتماعى و سياسى و فرهنگى و اقتصادى يعنى تصرف و مالكيت تام تدبير در تمام امور است و لذا ولايت نسبت به خدا و رسول و جانشينان آن ها دريك راستا مطرح مى باشد و اگر امور

ص: 41

ولايت خارج از آنچه در بالا مطرح گرديد مورد بحث واقع شود از گردونه ولايت اللّه خارج است و سير و سلسله زنجيره اى ولايت تعبّدى منقطع مى گردد. زيرا صاحبان ولايت بر مردم را خداوند تبارك و تعالى بر مبناى نص صريح قرآن كريم مشخص فرموده و به تعبيرديگر بايدگفت نسخ ولايت اميرالمؤمنين على عليه السلام از نسخ ولايت رسول و نسخ ولايت رسول صلى الله عليه و آله از نسخ ولايت حضرت بارى جل جلاله مى باشد و لذا در آيات متعددى امور ولايت را تشريح مى فرمايد:

1 - «فَاِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبُونَ» (1) آن ها همگى حزب خدايند و در حقيقت سير ولايت تكوينى به سمت ولايت تشريعى ثابت و مستقر مى گردد و نظام زندگى مردم بر اساس محوريت ولايت با قوانين حضرت حق جل و علا اداره

ص: 42


1- 56 / مائده .

مى شود و اگر چنين سيرى تحقق پيدا نمى كرد دنيا و مافيها عبث خلق شده بود.

بنابراين ترسيم ولايت تشريعى توسط پيامبر و ائمه معصومين عليهم السلام به عنوان هدايت و ارشاد عملى در متن زندگى مردم پياده مى شود. در جاى ديگر مى فرمايد:

2 - «اَنْتَ وَليّى فِى الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ تَوَفَّنى مُسْلِما وَ اَلْحِقْنى بِالصّلِحينَ»(1) (پروردگارا) تو ولىّ و سرپرست من در دنيا و آخرت هستى، مرا مسلمان بميران و به صالحان ملحق فرما. اين جا ولايت تكوينى از ناحيه حضرت حقّ عزّ شَأْنُه مطرح مى باشد يعنى ولايت اللّه در دنيا و آخرت، و به تعبير ديگر كليّه مقدرات

ص: 43


1- 101 / يوسف .

انسان ها در دنيا و آخرت در يد قدرت خداوند حكيم مى باشد. در اين مباركه حضرت يوسف عليه السلام خواسته است مظاهر روشن و قوىّ ولايت الهيه را از قبيل آزاد شدن از زندان و دادن ملك و سلطنت و تعليم تأويل احاديث را به اصل ولايت الهيه منتسب نمايد و بگويد كه خداوند رَبِّ عالم است هم در امور كوچك و هم در امور بزرگ، و تنها او ولىّ در دنيا و در آخرت است.

ولايت الهيه حضرت حق يعنى قائم بودن او بر هر چيز و بر ذات و صفات و افعال هر چيز مى باشد، يعنى من در تحت ولايت تامه خداوند سبحان هستم، بدون اين كه خودم در آفرينش خود دخالتى داشته باشم و در ذات و صفات و افعالم هيچ گونه استقلالى نداشته و براى خود مالك نفع و ضرر و يا مرگ و حيات

ص: 44

نيستم. (1)

و همچنين در جاى ديگر اين چنين مى فرمايد:

3 - «وَاعْلَمُوآا اَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِوَ قَلْبِه»(2) و بدانيد خداوند ميان انسان و قلب او حايل مى شود. قلب عضوى از اعضاء حساس بدن آدمى است كه تمامى عواطف و ادراكات انسان از آن جا ناشى مى شود به طورى كلى عواطف ظاهرى و باطنى اعم از حب و بغض و خوف و رجاء و آرزو و امثال اين ها از قلب پديد مى آيد و در حقيقت قلب آدمى همان جان انسان محسوب مى شود، در اين آيه مباركه مى فرمايد: خداى سبحان حائل ميانه آدمى و ميانه قلب آدمى است و انسان هر

ص: 45


1- برگرفته از تفسير الميزان، ج 22، ص 108 .
2- 24 / انفال، برگرفته از تفسير الميزان، ج 17، ص 74.

چه را كه دارد و به هر چيزى كه به نحوى از انحاء اتصال و ارتباط دارد، خداوند به آن چيز نزديك تر و مربوط تر است، همچنان كه فرمود: «وَنَحْنُ اَقْرَبُ اِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ» (1) و ما از رگ گردن (رگ دل) به او نزديك تريم و همچنين ارتباط ولايت حق را در آيه ديگر اين چنين بيان مى فرمايد:

4 - «اَللّهُ الَّذى خَلَقَ السَّمواتِ وَ الاَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما فى سِتَّةِ اَيّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ ما لَكُم مِنْ دُونِه مِنْ وَلِىٍّ وَ لا شَفيعٍ اَفَلا تَتَذَكَّروُنَ»(2) خداوند كسى است كه آسمان ها و زمين و آن چه ميان اين دو است در شش روز (شش دوران) آفريد سپس بر عرش (قدرت) قرار گرفت، هيچ سرپرست و شفاعت كننده اى براى شما جز او نيست، آيا متذكّر نمى شويد .

ص: 46


1- 16 / ق .
2- 4 / شعراء .

در اين جا هم ولايت تامّه و سرپرستى دائم از آن حضرت حقّ عزّاسمه مى باشد، زيرا مبدأ شفاعت، مبدأ ولايت مطرح شده است تا به انسان ها بفهماند اگر ولايت باشد شفاعت هم محقق مى شود و به تعبير ديگر اِعْمالِ ولايت، اعمال شفاعت را هم دربردارد و شفاعت جزء لاينفك ولايت است و شفاعت را بايد در كانون گرم و با عطوفت ولايت يافت و تا ولايت تحقق پيدا نكرد شفاعت محقق نمى شود و لذا اين كه در انتهاى آيه مى فرمايد آيا باز هم متذكّر نمى شويد؟ يعنى آيا معنى دقيق ولايت تامه حضرت حق و قدرت و سلطنت خداوند حكيم را كه خود بر تمامى ذرّات جهان تسلط كامل دارد و به هر كس بخواهد اين ولايت را تفويض مى فرمايد و شما (انسان ها) نمى توانيد از سيطره قدرت ربوبى خارج شويد، و اين حقيقت مسلّم در تمامى آيات مباركه قرآن كريم به وضوح ديده مى شود كه اختيار تام و كامل و بدون واسطه متعلق به

ص: 47

حضرت بارى است و اين همان ولايت تكوينى مطرح شده مى باشد كه اختيار تام و كامل و بدون واسطه متعلق به حضرت بارى است و اين همان ولايت تكوينى مطرح شده مى باشد و در محدوده ولايت تشريعى هم اذن و هدايت اوست كه ديگران مى توانند از آن ولايت بهره مند گردند. و تا زمانى كه او نخواهد هيچ امرى تحقق نمى يابد بنابراين دو نوع ولايت براى حضرت بارى متصور است و به تعبير ديگر حى سبحان جل جلاله دو نوع ولايت را اعمال مى فرمايد: اوّل: ولايت تكوينى. دوّم: ولايت تشريعى. در حقيقت هر دو نوع ولايت از يكديگر مجزا نيستند و در پيشگاه ساحت مقدّس كبريايى ولايت تكوينى همان ولايت تشريعى و ولايت تشريعى همان ولايت تكوينى مى باشد، امّا زمانى كه پياده كردن احكام اللّه در متن زندگى انسان ها از طريق پيامبران و يا اوصياء آنان مطرح مى گردد زمينه دو نوع ولايت ايجاد مى شود و در مقوله ولايت تشريعى هم هيچ كس حقّ دخالت در آن را ندارد و پيامبر و امام معصوم عليهم السلام هم به اذن و اراده ذات بارى عزّ اسمه اِعمالِ ولايت مى نمايند و در امور مختلفه دخالت

ص: 48

و تصرف مى كنند. (1)

اعمال ولايت تكوينى

اِعمالِ ولايت تكوينى ارتباط به زمان و مكان خاصّ از ناحيه مقدسه حضرت بارى ندارد زيرا به محض «اِنَّما اَمْرُهُ اِذا اَرادَ شَيْئا اَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»(2) فرمان او چنين است كه هرگاه چيزى را اراده كند، تنها به آن مى گويد، موجود باش، آن نيز بى درنگ موجود مى شود.

به طور كلّى نظام تكوين در تحت اراده ذات مقدّس او سامان مى يابد.

علامه سالك حضرت استاد حسن زاده آملى در اين مورد چنين

ص: 49


1- برگزيده از تفسير الميزان، علامه طباطبايى (ره) .
2- 82 / يس .

سروده اند:

دوست بگو دوست كه يادش نكوست *** تا نگرى نيست جز او اوست اوست

همچو الف در همه آفاق جفر *** از بلد و خانه و اقليم و كوست

ماه و ستاره است و فروزنده مهر *** كوه و در و خشك وتر و بحر وجوست

اسم فراوان و مسمّى يكيست *** آب يكى كوزه و جام و سبوست

ياد خدا مشك دهانست و دل *** خم كه دهان و دل تو مشكبوست

آينه دل چو صيقلى *** بنگريش بادل تو روبروست

وصف دل و وصف خداوند دل *** وقت مع اللّه يكى موبه موست (1)

ص: 50


1- ديوان اشعار استاد حسن زاده آملى، ص 167، نشر فرهنگى رجاء.

و همچنين در جاى ديگر در ارتباط با اِعمالِ ولايت تكوينى مى فرمايد:

1 - «وَ اللّهُ وَلِىُّ الْمُتَّقينَ» و خداوند ولى و سرپرست پرهيزكاران است. خداوند خطاب به پيامبرش مى فرمايد، گمان نكن كه تو و افراد با ايمان در اقليت هستيد و يار و ياورى نداريد، امّا يار و ياور حقيقى افراد باتقوا خداوند است، اهل يقين چون داراى بصيرت حقيقى مى باشند ، مى دانند كه آن ها (دشمن) درست است كه آنان ظاهرا جمعيتى عظيم و قدرت و ثروت قابل ملاحظه اى دارند ولى در برابر قدرت بى انتهاى حق ذرّه ناچيزى بيش نيستند.

2 - «وَ اللّه ُ وَلىُّ الْمُؤْمِنينَ» و خداوند ولى و سرپرست مؤمنين است، اين ولايت و سرپرستى از نوع ولايت تكوينى محسوب مى شود.

ص: 51

3 - «اَللّهُ وَلِىُّ الَّذينَ امَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَى النُّورِ» (1) خداوند ولى و سرپرست كسانى است كه ايمان آورده اند، آن ها را از ظلمت ها، به سوى نور بيرون مى برد. مؤمنان در پرتو ولايت و رهبرى حضرت ذوالجلال از ظلمت ها به سوى نور خارج مى شوند، مؤمنان وارسته و فهيم با اعمال ولايت از ناحيه حضرت حق از گمراهى و ضلالت نجات مى يابند و كافران بر اثر پيروى از طاغوت به سوى ظلمت ها رهسپار مى گردند. گر چه در نوع اعمال ولايت و هدايت به سوى نور مستقيما ذات بارى دخالت ندارد و از طريق پيامبر صلى الله عليه و آله اعمال ولايت مى شود. امّا ريشه و اصل (تكوين) هدايت را خداوند تعالى به خود نسبت مى دهد.

ص: 52


1- 257 / بقره .

ولايت تجلى حكومت اللّه بر مردم

در بخش ديگرى از آيات كريمه قرآن حضرت حقّ عزّاسمه پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه هدى عليهم السلام را به عنوان مؤمنين حقيقى در اعمال ولايت معرفى مى فرمايد:

1 - «اِنّاآ اَنْزَلْناآ اِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ بِماآ اَريكَ اللّهُ وَ لا تَكُنْ لِلْخاآئِنينَ خَصيما»(1) ما اين كتاب را به حق بر تو نازل كرديم، تا به آنچه خداوند به تو آموخته، در ميان مردم قضاوت كنى و از كسانى مباش كه از خائنان حمايت نمايى، در اين آيه مباركه يك رويكرد مثبت و دستور اجراى فرمانى را به عنوان يك امر ولايى مطرح مى فرمايد و در رويكرد بعدى و يا در ادامه آيه نفى افرادى كه خيانت مى كنند را مطرح مى نمايد. شأن نزول اين آيه چنين است كه: طايفه

ص: 53


1- 105 / نساء .

بنى ابيرق طايفه اى نسبتا معروف بودند، سه برادر از اين طايفه به نام «شبر» و «بشير» و «مبشّر» نام داشتند، بشير به خانه مسلمانى به نام «رُفاعه» دستبرد زد و شمشير و زره و مقدارى از مواد غذايى را به سرقت برد، فرزند برادر او به نام «قَتادَه» كه از مجاهدان بدر بود، جريان را به خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله عرض كرد، برادران سارق وقتى با خبر شدند، يكى از سخنوران قبيله خود را ديدند كه با جمعى به خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله بروند و با قيافه حق به جانب سارق را تبرئه كنند، و قَتادَه را به تهمت ناروا زدن متهم سازند. پيامبر صلى الله عليه و آله طبق وظيفه (عمل به ظاهر و پذيرش شهادت) شهادت اين جمعيت را پذيرفت و قتاده را مورد سرزنش قرار داد، قتاده كه بى گناه بود از اين جريان بسيار ناراحت شد و به سوى عموى خود بازگشت و جريان را با اظهار تأسف فراوان بيان كرد، عمويش او را دلدارى داد و گفت نگران مباش، خداوند پشتيبان ما است و لذا اين آيه و آيه بعد نازل شد و اين

ص: 54

مرد بى گناه را تبرئه كرد و خائنان واقعى را مورد سرزنش شديد قرار داد. (1)

در جايى ديگر مى فرمايد:

2 - «اِنَّكَ تَهْدى اِلى صِراطٍ مُسْتَقيم» و خداوند به حق «تمامى مردم را» به صراط مستقيم و راه درست و صحيح كه منطبق بر فطرت است هدايت مى فرمايد اين نوع هدايت هم غريزى مى باشد و هم فطرتا انسان به سوى آن هدايت اشتياق دارد و در آيه ديگر تجلى ولايت خودش را بالْعَيان و آشكار بر پيامبر و جانشينان به حقّ او هموار مى فرمايد:

3 - «ياآ اَيُّهَا الَّذينَ اآمَنُواآ اَطيعُوا اللّهَ وَ اَطيعُوا الرَّسُولَ وَاُولِى الاَمْرِ مِنْكُمْ فَاِنْ تَنازَعْتُمْ فى شَىْ ءٍ فَرُدُّوهُ اِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ اِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ

ص: 55


1- برگزيده تفسير نمونه، ج 1، ص 448 .

ذلِكَ خَيْرٌ وَ اَحْسَنُ تَأْويلاً»(1) اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولواالامر (اوصياى پيامبر) را و هرگاه در چيزى نزاع داشتيد، آن را به خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله بازگردانيد (و از آن ها داورى بخواهيد) اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان داريد، اين كار براى شما بهتر و عاقبت و پايانش نيكوتر است. اطاعت از خدا و رسول امرى واضح و آشكار و هر انسان آگاه و باصداقت مى داند كه اطاعت از خداوند تعالى و رسولش امرى ضرورى و لازم است گرچه در اين نوع اطاعت هم خدشه هاى متعددى وارد مى نمايند. زيرا اطاعت از خدا و رسول دراين آيه، از اطاعت اولياء و اوصياى پيامبر صلى الله عليه و آله منفك و جدا نيست و نمى شود انسان به نيمى از آيه عمل كند و نيمى ديگر را با تعارض و

ص: 56


1- 59 / نساء .

تساقط و دوگانگى به صورت غير عملى و يا به شيوه هاى ديگر مطرح نمايد .

در حقيقت تبعيت از خدا و رسول و اوصياى به حق آنان، ارتباط و اتصال تنگاتنگ دارد، زيرا حضرت حقّ آنان را به عنوان پياده كنندگان يا تشريح كنندگان آئين و مكتب و احكام و مقررات خود در زندگى بشر مطرح فرموده است. و اطاعت از آنان را عين اطاعت خود دانسته است. لذا در آيه 59 سوره مباركه نساء و چند آيه بعد از آن مسئله رهبرى جامعه مسلمين و مراجع حقيقى مردم را در مسايل مختلف فردى، خانوادگى، اجتماعى، فرهنگى، سياسى، اقتصادى و عبادى مشخص مى نمايد و از دو بُعد راهنمايى و تبعيت سخن به ميان آورده است.

1 - راهنمايى از اين جهت كه خداوند خود حاكم و مالك حقيقى جهان است و مالك جهان هستى اوست و بايد افراد و مردمى كه خلق كرده است هدايت نمايد .

2 - تبعيّت از آن جهت كه افراد با ايمان و مؤمن بايد از اطاعت خدا و رسول

ص: 57

سرباز نزنند و اين حقيقتى انكارناپذير است. اگر انسان هاى با ايمان بدانند و بفهمند و عمل نمايند و امّا اين كه «اگر» آورده شده است براى اين است كه شيطان و هواى نفس براى تمامى انسان ها خصوصا براى انحراف افراد مؤمن و باايمان دام مى گسترداند و آنان را بابه دام انداختن به ورطه نابودى و هلاكت مى كشاند.

ابعاد مختلف اطاعت

بنابراين راهنمايى و تبعيت در سه بعد اطاعت از حضرت حقّ جلّ و جلاله و پيروى از رسول حقّ و اطاعت از اولواالامر تبلور مى يابد، زيرا:

الف: در افراد با ايمان كه از طريق هدايت قلبى به خدا رسيده اند عقيده دارند كه تمامى اطاعت ها بايد به اطاعت ذات مقدّس پروردگار منتهى شود تا هرگونه شائبه شرك و بت پرستى منتفى گردد و خلوص و پاكى و طهارت به ذات هستى بخش ختم گردد، زيرا هرگونه هدايت و رهبرى از ذات مقدّس او سرچشمه

ص: 58

گرفته و هرگونه حاكميت و مالكيت از آن اوست و جهان بر مبناى فرمان او ايجاد و در حركت است و بديهى است كه حاكم و مالك تكوينى و تشريعى جهان هستى اوست. بنابراين تشويق و ترغيب مردم به اطاعت حضرت حقّ عزّ اسمه كه همان توحيد و وحدانيت است يعنى با روى آوردن مردم به صورت حقيقى به سمت يگانگى و توحيد، موجب قطع ريشه هاى اختلاف در جامعه و دورى از منازعات و مشاجرات را پديد مى آورد و دورى از نفاق و تسليم شدن در برابر فرامين حضرت حقّ و رسول مكرّم اسلام را فراهم آورده و زمينه تبعيّت از ولايت به وجود مى آيد و تمام اين ها از آثار پربركت پرستش حقيقى حق تعالى مى باشد.

زيرا آيه مباركه «اطيعوا اللّه» مقدمه اى است كه اساس شرايع و احكام آسمانى بايد توسط پيامبر و صاحبان امر عليهم السلام بر مردم عرضه شود و اين مردم هستند كه اوّل بايد اطاعت خداوند را در نظر آورده و بعد به اطاعت رسول و

ص: 59

اولى الامر گردن نهند.

تشريع دعوت ولايى

حضرت حقّ عزّ شأنه براى تبيين و تشريع احكامش موارد متعددى از آيات را بيان فرموده است كه چگونه براى مردم توسط پيامبرش عرضه شود از جمله آن آيات عبارتند از:

1 - «وَ اَنْزَلْنا اِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ اِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ»(1) و ما اين ذكر (قرآن) را بر تو نازل كرديم، تا آنچه به سوى مردم نازل شده است براى آن ها روشن سازى و شايد انديشه كنند .

2 - «اِنّاآ اَنْزَلْناآ اِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ بِماآ اَريكَ اللّهُ»(2)

ص: 60


1- 44 / نحل .
2- 105 / نساء .

ما اين كتاب را به حقّ بر تو نازل كرديم، تا به آنچه خداوند به تو آموخته در ميان مردم قضاوت كنى و در برخى آيات از پيامبرش مى خواهد كه با مردم مشورت نمايد امّا در تصميم گيرى نهايى، عزم و قصد و اراده او را (پيامبر) قابل اجراء و مورد احترام مى داند و هر دستور و فرمانى و رأيى از ناحيه حضرت رسول صلى الله عليه و آله صادر شود بر امت اسلامى واجب است كه تبعيت نمايند.

3 - «وَ شاوِرْهُمْ فِى الاَمْرِ فَاِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ اِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلينَ»(1) مى فرمايد و در كارها، با آنان (مردم) مشورت كن! امّا هنگامى كه تصميم گرفتى، (قاطع باش!) و بر خدا توكل كن! زيرا خداوند متوكلان را دوست دارد.

ص: 61


1- 159 / آل عمران .

اطاعت رسول و اولوالامر

اطاعت خدا و رسول با هم فرق دارد، گر چه اطاعت رسول در حقيقت همان اطاعت خدا هست زيرا اطاعت او را خدا واجب ساخته و حضرت حق خود فرموده: «وَ ما اَرْسَلْنا مِن رَسُولٍ اِلاّ لِيُطاعَ» و ما (پروردگار) نفرستاديم رسول خدا را مگر اين كه «پيامبر» با بيان وحى و رأى «مردم» او را در كارها اطاعت كنند. امّا اولوالامر، هر كس باشند از وحى نصيبى ندارند بلكه شأن آنان دادن رأى مقبول است زيرا مانند پيامبر صلى الله عليه و آله واجب الاطاعه در رأى و قول هستند و لذا وقتى وجوب رجوع و تسليم در مشاجرات فقط از خدا و رسول وى نام مى برد نه از ايشان، و مى فرمايد «فَاِنْ تَنازَعْتُمْ فى شَىْ ءٍ فَرُدُّوهُ اِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ اِنْ كُنْتُمْ

ص: 62

تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ اَحْسَنُ تَأْويلاً»(1)

زيرا مخاطب مشاجرات مؤمنين هستند بنابراين در آيه «يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا...» مقصود از منازعه نيز منازعات مؤمنين است و نمى شود اين موارد با اولواالامر كه واجب الاطاعه هستند، تنازع داشته باشد، بلكه تنازع فقط بين خود مؤمنين است و اطاعت در رأى شخصى آن ها نيست بلكه در حكم خدايى است كه مورد نزاع مى باشد به قرينه آيات بعد از آن كه مذمت كسانى را مى كند كه به حكم طاغوت رجوع مى نمايند نه به حكم خدا و رسول و اين حكم بايد به احكام دين مبين اسلام كه در قرآن و احاديث هست برگردد، قرآن و احاديث هم براى كسى كه آن ها را مى فهمد دو حجت قاطع است، زيرا آيه وجوب اطاعت آن ها را بدون

ص: 63


1- 59 / نساء .

هيچ قيد و شرطى بر ما گذاشته و همه اين ها بالاخره به قرآن و حديث برمى گردند. (1)

تشريع اولواالامر

بنابراين اولواالامر هر كس كه باشد نمى تواند حكم جديدى وضع نمايد فقط مى توانند حكم و قضا خداوند را تشريع و در موارد مختلف، نفوذ ولايتشان را در احكام و مقررات اسلامى اعلام نمايند و هر آنچه از ناحيه حضرات معصومين كه همان اولواالامر حقيقى و واقعى مى باشند و هيچ فرد و گروهى حقّ عصيان و سركشى در برابر اوامرشان را ندارند. همچنان كه در آيه مباركه قرآن با صراحت آمده است: «وَ ماكانَ لِمُؤْمِنٍ وَلا مُؤْمِنَةٍ اِذا قَضَى اللّهُ وَرَسُولُهُ اَمْرا اَنْ

ص: 64


1- تفسير الميزان، ج 8، ص 239 .

يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ اَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبينا» (1) هيچ مرد و زن باايمانى حق ندارد هنگامى كه خدا و پيامبرش امرى را لازم بدانند اختيارى (در برابر فرمان خدا) داشته باشد، و هركس نافرمانى خدا و رسولش را كند به گمراهى آشكارى گرفتار شده است و اين آيه مباركه هم با استدلال هايى كه در صفحات گذشته ارايه گرديد كه خدا و رسول و اولواالامر وجوب اطاعتشان ضرورى است متقن بودن حقيقت صاحبان امر بعد از خدا و رسول را براى تشريع احكام و مقررات اسلامى بيان مى دارد و به گفته تمام مفسرين والامقام شيعى و برخى از مفسرين اهل سنت اولواالامر افرادى هستند كه از عصمت و پاكدامنى برخوردارند و آن ها هستند كه مى توانند بعد از خدا و

ص: 65


1- 36 / احزاب .

رسول احكام و مقررات حضرت حقّ عزّ اسمه را تشريع و تبيين و تحليل نمايند همانگونه كه اميرالمؤمنين على عليه السلام در يكى از خطبه هاى گرانقدر خود براى تشريع احكام قيام مى نمايد و خودش را اين چنين معرفى مى فرمايد: «... اَلذَّليلُ عِنْدى عَزيزٌ، حَتّى آخُذَ الْحَقَّ لَهُ، وَ الْقَوِّى عِنْدى ضَعيفٌ حَتّى آخُذَ الْحَقُّ مِنْهُ، رَضينا عَنِ اللّه ِ قَضاءَهُ وَ سَلَّمْنا لِلّهِ اَمْرَهُ» (1)

... در قسمتى از فراز خطبه مى فرمايد: ذليل و ستم كشيده نزد من عزيز و ارجمند است تا زمانى كه حقّ او را از ظالم و ستمگر بستانم، و قوّى و ستمگر نزد من ناتوان است تا وقتى كه حقِّ مظلوم را از او بگيرم، ما از قضا و قدر الهى خشنود و تسليم و فرمان او هستيم. اميرالمؤمنين على عليه السلام دقيقا به امر ولايت بعد

ص: 66


1- نهج البلاغه، فيض الاسلام 7، خطبه 37، ص 121 .

از رسول مكرم اسلام صلى الله عليه و آله در تمامى ابعاد خصوصا بُعد حكومت و قضاوت به نحو مطلوب عمل فرمود و حتّى در زمان خلفايى كه در سقيفه خلاف امر خداوند و رسول اسلام و همچنين خلاف موجوديت امر غدير تعيين شدند، آنان (خلفاء) را راهنمايى و هدايت مى كرد، گرچه از درون خون دل مى خوردند و حقّ مسلّم خود را غصب شده مى ديد همچنان كه در يكى از خطبه هاى معروف نهج البلاغه به صورت واضح اعتراض مى كند: «أَما وَ اللّه ِ لَقَدْ تَقَمَّصَها اِبْنَ اَبى قُحافَةَ، وَ اِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلّى مِنْها مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحى. يَنْحَدِرُ عَنِّى السَّيْلُ، وَ لا يَرْقى اِلَىَّ الطَّيْرُ»(1) مى فرمايد: آگاه باش سوگند به خدا كه پسر ابى قحافه (ابابكر كه اسم او در جاهليت عبدالعزّى بود، حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله تغيير داد و عبداللّه ناميد)

ص: 67


1- نهج البلاغه، فيض الاسلام ، ص 46، خطبه 3، معروف به شِقْشِقِيَّه .

خلافت را مانند پيراهنى پوشيده و حال آن كه مى دانست من براى خلافت (از جهت جميع جهات و كمالات علمى و عملى) همانند قطب وسط آسيا هستم (چنان كه دَوَران و گردش سنگ آسيا، قائم به آن ميخ آهنى وسط است و بدون آن هيچگونه خاصيتى ندارد و لذا خلافت بدون وجود من همانند سنگى است كه در گوشه اى افتاده و در زير دست و پاى ضلالت و گمراهى لگدكوب شده است) حضرتش مى فرمايد علوم و معارف از سرچشمه فيض من مانند سيل و آبشار سرازير مى شود، هيچ پرواز كننده اى در فضاى علم و دانش به اوج رفعت و عظمت من نمى رسد. حضرت با وجود شرايط موجود كه مردم با دسيسه و نيرنگ ديگران از پيرامون خورشيد عالمتاب ولايتش پراكنده شدند و چند صباحى از ايام يوم الغدير نگذشته بود و او را به فراموشى سپردند، اين گونه درددل مى كند و از سوى ديگر خودش را معرفى مى فرمايد و ولايت حقيقى

ص: 68

خودش را ترسيم مى نمايد و با تصميم ولايى خود براى هدايت امت با تلفيق صبر و راهنمايى مردم را از وجود مبارك و با بركت خود بى نصيب نمى گذارد. و لذا در ادامه خطبه اين چنين مى فرمايد: «فَرَأَيَتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلى هاتا أَحْجى فَصَبَرْتُ وَ فِى الْعَيْنِ قَذىً، وَ فِى الْحَلْقِ شَجا، أَرى تُراثِى نَهْبا» (1)

ديدم صبر كردن خردمنديست، پس صبر كردم در حالتى كه چشمانم را خاشاك و غبار، و گلويم را استخوان گرفته بود (در حقيقت حضرتش مى خواهد بفرمايد بسيار نگران و اندوهگين شدم، به دليل اين كه ابى بكر و ديگران كه از راه غيراصولى حضرت حقّ به خلافت رسيدند، جز ضلالت و گمراهى مردم چيز ديگرى نمى ديدم و چون تنها شده بودم و يار و ياورى نداشتم مجبور به سكوت

ص: 69


1- نهج البلاغه، فيض الاسلام ، ص 46 و 47 معروف به شِقْشِقَيَّه .

شدم و نمى توانستم سخنى بگويم) .

زيرا ميراث (ولايتى خودراكه از ناحيه حضرت حقّ جل جلاله توسط پيامبر صلى الله عليه و آله در يوم الغدير به صورت علنى و واضح در ميان يكصد و بيست هزار نفر به نقل برخى مورخين براى هدايت و ارشاد امت اسلامى مشخص شده بود) خود را تاراج رفته مى ديدم يعنى آب زلال ولايت كه از سرچشمه وحى آغاز شده بود توسط عده اى از اراذل و اوباش گل آلود و به تعبيرى ديگر خون آلود گرديد زيرا با غصب منصب ولايت و تبديل و تغيير آن به خلافت و دگرگون كردن خلافت به سلطنت و همچنين با تغيير سلطنت به استبداد كه در زمان معاويه و يزيد چنين اتفاقى افتاد، فساد در روى زمين تا قيام قائم آل محمد عليه السلام مستقر شد و ممكن است آثار آن تا قيامت امتداد يابد و اين از عواقب چنين غصبى محسوب مى شود و لذا مردم جهان از هدايت اصيل ولايى محروم گشتند و در حقيقت آنان كه

ص: 70

غصب ولايت مولى الموحدين اميرالمؤمنين على عليه السلام را موجب شدند به آنچه كه به آن بما انزل اللّه گفته مى شود، عمل ننمودند و به طور كلى از اجراى حكم خداوند تعالى سرباز زدند. همچنان كه در اين آيه مباركه چنين آمده است : «وَ اَنْزَلْنا اِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقا لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَ مُهَيْمِنا عَلَيْهِ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما اَنْزَلَ اللّهُ وَ لا تَتَّبِعْ اَهْواآئَهُمْ»(1)

و اين كتاب (قرآن را) به حق نازل كرديم، در حالى كه كتب پيشين را تصديق مى كند، و حافظ و نگهبان آن هاست، پس بر طبق احكامى كه خدا نازل كرده، در ميان آن ها حكم كن و از هوى و هوس هاى آنان پيروى نكن و لذا اگر مسلمانان در تمامى ادوار و خصوصا در صدر اسلام به همين يك آيه عمل مى كردند و به آنچه

ص: 71


1- 48 / مائده .

كه از ناحيه مقدس حضرت حق نازل شده است سر تعظيم و تكريم فرود مى آوردند. امر ولايت به دست افرادى كه صلاحيت جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله را نداشتند نمى افتاد پس در واقع به حكم بما اَنْزَلَ اللّه عمل نشده است و دستور و حكم حضرت حق به زمين گذارده شده است. يعنى اجراى حكم ولايت با تعليق به تعويق و فراموشى سپرده شده و اميرالمؤمنين على عليه السلام كه در آسمان ها از زمين شناخته تر بوده و هست به مظلوميت غيرقابل توصيف كشانده شد و مردم جهان براى هميشه از فيض وجود ولايت نبوى و علوى و حسينى و مهدوى محروم شدند.

ص: 72

ارتباط ولايت با قرآن

و بايد گفت مردم از قرآن عظيم حكيم جدا گشتند چرا كه قرآن نمايانگر انسان كاملِ عارف به حقّ است به اين اشعار توجّه فرماييد:

چوبينى آيت قرآن فرقان *** بدان آن عين عرفانست و برهان

نباشد اين سه را هرگز جدايى *** كه هر يك نيست جز نور خدايى

خدا داند كه صرف ژاژ خائى است *** كه گويد اين سه را از هم جدايى است

سه باشد ار ذكاء و شمس و بيضاء *** نباشد جز يكى از حيث معنى (1)

و اما در وصف آن مولاى بزرگوار و عزيزى كه هيچ كس را جز معصوم قدرت بر توصيف او را ندارد.

ص: 73


1- هزار و يك نكته، آية اللّه حسن زاده آملى، نكته 608، ص 353 و نكته 711 . 38- هزار و يك نكته، آية اللّه حسن زاده آملى، نكته 608، ص 353 و نكته 711 .

على نور دل و تاج سر دل *** على سرلوحه سر دفتر لوح

على آن قطب دين و محوردل *** على ماه سپهر كشور دل

على در ذات حق بوده است ممسوس *** على عقل و دگراند محسوس (38)

مگر امكان دارد مفسر و تبيين كننده كتابى از آن كتاب جدا باشد از نظر علمى هر موضوعى كه به صورت يك دستورالعمل صادر شود مخترع آن علم به عنوان تفسير كننده و تحليل گر و تبيين كننده آن علم، عناوينى را براى هدايت افرادى كه مى خواهند از آن علم و موضوعات آن بهره مند گردند فراهم مى آورد تا ديگران كه مى خواهند استفاده كنند و از آن به نحو مطلوب و قابل قبولى بهره مند گردند، آيا براى كتب آسمانى و خصوصا قرآن كريم كه حضرت

ص: 74

ذوالجلال و الاكرام مى خواهد به وسيله آن كتاب مقدّس مردم را راهنمايى نمايد، مفسّر و تبيين كننده معرفى نمى نمايد ؟

آن هم نه براى يك دوران، بلكه اميد هدايت اين كتاب براى ابناء بشر تا قيامت مطرح است و همچنين مگر مى شود بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله از ناحيه خداوند تعالى جانشين معرفى نگردد؟!؟

و لذا همان گونه كه براى بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله بشر نيازمند به ولايت و جانشينى آن بزرگوار جهت هدايت و راهنمايى مى باشد به همان استدلال هم كتاب آسمانى خداوند حكيم نيازمند به مفسّر و تحليل كننده دارد واين از بديهيات علم كلام و از مسلمات قطعى يك دين آسمانى است. اگر انسان به وحدانيت ذات بارى به صورت علمى و عملى و عقيدتى و فكرى اذعان نموده باشد و اين اعتراف و اذعان در قول و فعلش متجلى شده باشد چنين فردى از هرگونه پرستشى غير از ذات

ص: 75

مقدّس حضرت حقّ سرباز مى زند و در برابر هيچ كس كرنش و تعظيم نمى كند، چون فهميده و مى داند كه صاحب ولايت و اقتدار هستى حضرت ذوالجلال است و ولايت و سرپرستى غير از او (يعنى اللّه) را نمى پذيرد. «اَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِه اَوْلِياءَ فَاللّهُ هُوَ الْوَلِىُّ وَ هُوَ يُحْىِ الْمَوْتى وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ قَديرٌ»(1) آيا آن ها غير از خدا را ولى خود برگزيدند؟! در حالى كه «ولّى» فقط خداوند است و اوست كه مردگان را زنده مى كند، و اوست كه بر هر چيزى تواناست.

آرى آنان كه ولى و صاحب اختيار خود را خداوند تعالى قرار دادند و تنها روزى رساننده را او مى دانند و زنده كننده و هستى بخش را فقط او مى دانند در انجام امور و كارهاى خود جز از او، نه داورى خواهند و نه پيوستگى جويند و

ص: 76


1- 9 / شورى .

فقط بر او توكّل نمايند. چنانچه در اين آيه چنين آمده است «وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فيهِ مِنْ شَىْ ءٍ فَحُكْمُهُ اِلَى اللّهِ ذلِكُمُ اللّهُ رَبّى عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ اِلَيْهِ اُنيبُ»(1)

در هر چيز اختلاف كنيد، داوريش با خداست اين است خداوند، پروردگار من، بر او توكّل كرده ام و به سوى او بازمى گردم پس هر كس بنده خداوند تعالى نشود و در عمل و كردار و نيّات ولايت حق تعالى و پيامبر و ائمه معصومين عليهم السلام را نپذيرد، بايد بداند كه در لحظات گوناگون و مقاطع مختلف، ذلّت پذيرى و بندگى غيرخدا را بايد بپذيرد. و به تعبير ديگر هر كس خداوند عزيز و قادر را نپرستد به طور طبيعى ديگران را مى پرستد و اين پرستش و ذلّت پذيرى و خوارى از شيطان و نفس امّاره كه بزرگ ترين دشمن انسان و انسانيّت است شروع مى شود

ص: 77


1- 10 / شورى .

تا ديگران، بنابراين انسان به جاى اين كه بنده خالص و مخلص خداوند كريم و عزيز باشد، بنده و ذليل دنيا و زرخريد انسان هاى ديگر است.

تبعيت ولايت از ولايت

حضرت مولى اميرالمؤمنين على عليه السلام در پيروى و تبعيت از آقا و مولاى خود، راه و رسم پيروى و عمل به دستورات ولايت را چنين ترسيم فرموده است: «اَتَرانى اَكْذِبُ عَلى رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ؟ وَاللّه ِ لاَنَا اَوَّلُ مَن صَدَّقَهُ فَلا أَكُونُ اَوَّلَ مَن كَذَبَ عَلَيْه» (1) آيا مى بينى مرا كه بر رسول خدا دروغ بگويم؟! سوگند به خدا من اوّل كسى هستم كه او را تصديق كردم. پس اوّل كسى كه (بعد از وفات حضرت رسول صلى الله عليه و آله ) او را تكذيب نمايد نمى باشم. درحقيقت حضرت اميرالمؤمنين

ص: 78


1- نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 37، فراز هفتم، ص 121 .

على عليه السلام اين چنين مى فرمايد: با توجه به اين كه من كلام وحى رامى فهميدم و درك مى كردم و با تأكيدات مكرر حضرت رسول صلى الله عليه و آله ، زيرا آن حضرت (رسول اكرم صلى الله عليه و آله ) مرا (اميرالمؤمنين على عليه السلام ) در پنهان و آشكار به راستى و درستى و پاكى در مقاطع گوناگون ستوده و برادر و ياور خويش محسوب نمود، اگر او را تكذيب نمايم و او را تبعيت ننمايم به او دروغ گفته ام، اميرالمؤمنين على عليه السلام آنقدر مطيع امر حضرت رسول صلى الله عليه و آله هست كه مى فرمايد پيامبر صلى الله عليه و آله در زمان حياتشان به من فرمودند اگر در امر خلافت كار به جدال بكشد سكوت نمايم تا امر اسلام و اصل اسلام منتفى و نابود نگردد. و لذا در ادامه خطبه چنين مى فرمايد: «فَنَظَرْتُ فى اَمْرى فَاِذا طاعَتى قَد سَبَقَت بَيْعَتى، وَ اِذَا الْميثاقُ فى

ص: 79

عُنُقى لِغَيْرى»(1) پس در امر خلافت خود انديشه كردم و اطاعت و پيروى از فرمان حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله را بر خود واجب دانستم و تبعيّت كردم و بر اساس عهد و پيمان خود با آن حضرت رفتار نمودم، زيرا حضرت رسول صلى الله عليه و آله در زمان حياتشان به من تذكر دادند كه اگر كار به جدال و كشمكش كشيده شد سكوت اختيار كنم و به سبب رفع تشنج و درگيرى با خلفا مدارا نمودم، و بدين ترتيب اميرالمؤمنين على عليه السلام از حق مسلم وقطعى خودكه ازجانب حضرت حق مشخص شده بود و به وسيله پيامبر صلى الله عليه و آله در جلوى جمع مردم كه تعداد نفراتشان از يكصد و بيست هزار نفر متجاوز بود معرفى گرديد، امّا حضرت براى حفظ اسلام و اركان حكومت اسلامى پيامبر صلى الله عليه و آله چشم پوشى نمود.

ص: 80


1- همان مدرك، ص 121 و 122 .

با توجه به اين كه اميرالمؤمنين على عليه السلام به تعبير خودشان اساس دين و ستون ايمان ويقين بودند، امّا در تبعيّت و پيروى از مولاى خود حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله كوچك ترين تزلزلى از خود نشان ندادند، حضرتش در توصيف آل محمد صلى الله عليه و آله در ادامه خطبه دوّم كه در نهج البلاغه ثبت شده است چنين مى فرمايد: «هُم اَساسُ الدّينِ، وَ عِمادُ الْيَقينِ، اِلَيْهِم يَفئُى الْغالى، وَ بِهِم يُلْحَقُ التّالى، وَ لَهُم خَصائِصُ حَقِّ الْوِلايَة، وَ فيهِمُ الْوَصِيَّةُ وَ الْوِراثَةُ» (1) ايشان (آل محمد صلى الله عليه و آله ) اساس و پايه دين و ستون ايمان و يقين هستند زيرا حضرت حق عزّ اسمه امين خاندان پاك و بزرگوار را براى هدايت و راهنمايى مردم انتخاب و معرفى فرموده و لذا هركس تحت هر عنوان و با هر پايگاه علمى بخواهد به سعادت ابدى در دنيا و

ص: 81


1- نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 2، ص 45 .

آخرت نايل آيد مى بايست از اين خانواده پيروى نمايد. زيرا علم اولين و آخرين به اذن اللّه در اختيار آنان است و خداوند آن ها را مفسران حقيقى كتاب آسمانيش قلمداد كرده است و لذا دين اسلام بر اساس ارشاد ايشان برپا و ماندگار است.

خواننده گرامى ملاحظه مى فرمائيد اميرالمؤمنين على عليه السلام كه يكى از خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله محسوب مى شود چگونه و با چه شيوه هايى از حق و منزلت اصلى خود كنار گذارده شده و به تعبير خودشان سكوت را بر جدال ترجيح دادند تا سفارش و وصيت مولايش حضرت رسول صلى الله عليه و آله را اجرا نمايد. در حقيقت اگر فداكارى و ايثار و گذشت و جانبازى اين خاندان بزرگوار در مقاطع مختلف تاريخ اسلام نبود امروز كوچك ترين اثرى از اسلام نبود، تاريخ زندگى اميرالمؤمنين على عليه السلام و فداكارى هاى آن يگانه دهر، موجب بيمه شدن اسلام و مسلمانان در طول تاريخ جهان گرديده است، ايثارها و جانفشانى هاى حضرت در مكه و

ص: 82

همچنين از داستان ليلة المبيت گرفته تا جريان جنگ هاى بدر و احد و خندق و خيبر و غيره كه همگى گوياى حقيقت هميشگى اين گوهر تابناك امامت مى باشد، جايى كه پيامبر عظيم الشأن اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «ضَرْبَةُ عَلىٍّ يَوْمَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِن عِبادَةِ الثَّقَلَيْن» يك ضربت على عليه السلام در روز خندق بالاتر از عبادت جن و انس است و يا درتعبير ديگرى رسول گرامى صلى الله عليه و آله مى فرمايد:«لَمُبارَزَةُ عَلىٍ عليه السلام لِعَمْرِوبْنِ عَبْدِ وَدٍ اَفْضَلُ مِن اَعْمالِ اُمَّتى اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ» (1)

مبارزه اميرالمؤمنين على عليه السلام با عمروبن عبدود بالاتر و افضل تر از اعمال امت من است تا روز قيامت، اميرالمؤمنين على عليه السلام در آن لحظه حساس و بحرانى كه تمامى ايمان در برابر تمام كفر و الحاد قرار گرفته است آن چنان ضربه اى بر

ص: 83


1- پيام امام حضرت آية اللّه العظمى مكارم شيرازى، ج 1، ص 307 به نقل از اعيان الشيعه .

پيكر ستم پيشه و كفرآلود عمروبن عبدود وارد مى كند كه تمامى اسلام و ايمان براى هميشه زنده و پايدار مى ماند و اگر نبود اين ضربه مبارك در آن روز حساس، حضرت حقّ جل جلاله به هيچ عنوان و تا قيامت عبادت نمى شد و اين معنى افضل بودن يك ضربه بر تمامى عبادت جنّ و انس مى باشد. و همچنين ايثارگرى و گذشت حضرت مولى الموحدين اميرالمؤمنين على عليه السلام در آن شب خطرناك (ليلة المبيت) كه حضرتش جان خود را سپر حفاظتى براى جان پيامبر صلى الله عليه و آله قرارداد، اگر در آن شب جان و جسم مبارك رسول صلى الله عليه و آله توسط چهل نفر از اوباش و اراذل مكّه از بين مى رفت آيا از اسلام و آورنده آن خبرى بود؟ و به قول عرف عام كه نه تاك خبرى بود كه نه از تاك نشان. و ايضا ايستادگى و سلحشورى و مقاومت و پايدارى و صبر غيرقابل توصيف اميرالمؤمنين على عليه السلام درجنگ احد،كه درحساس ترين لحظاتى كه لشكراسلام متلاشى شده و پيامبر صلى الله عليه و آله

ص: 84

تنها مانده است و فداكارى هاى آن حضرت در جنگ خيبر، و همچنين مواقع حسّاس ديگرى كه در تاريخ اسلام ثبت و ضبط شده و شيعه و سنّى در كتاب هاى خود از بازوان توانمند اميرالمؤمنين على عليه السلام چه در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و چه بعد از آن، و علم و دانش سرشار او، و حلم و صبر و استقامت او براى حمايت از اسلام آورده اند بر هيچ كس پوشيده نيست. بايد بدانيم كه حضور عينى و ملموس ائمه معصومين عليهم السلام از اميرالمؤمنين على عليه السلام بعد از رسول مكرّم اسلام صلى الله عليه و آله و در عصر خلفاى نخستين و سپس در دوران تاريك بنى اميّه و بنى العباس در جهت احياى اسلام ناب محمّدى صلى الله عليه و آله و جلوگيرى از تحريفات گوناگون و القائات شبه ناك براى هيچ محقق و پژوهشگرى پوشيده نيست و لذا بر همين مبنا و اساس است كه اميرالمؤمنين على عليه السلام نعمت وجود اهل بيت عصمت و طهارت را به طور مستمر و ابدى جارى مى داند و منحصر به يك عصر و زمانى مترتب

ص: 85

نمى داند و وجود اين شجره تابناك امامت و ولايت را به عنوان پاسداران حقيقى و اصلى اسلام معرفى مى فرمايد. (1)

خواننده گرامى باتحقيق و پژوهشى كه اينجانب در خطبه هاى اميرالمؤمنين على عليه السلام داشته ام كه به حقيقت و واضح از مناقب و فضايل خود بياناتى گهربار صادر فرموده در خطبه 92 نهج البلاغه است كه بعد از جنگ نهروان فضايل و خصوصيات فردى و ولايتى خود را براى جهّال و انسان هاى خمود به عنوان مقام و منزلت خويش بيان داشته اند و لذا حضرتش اين چنين آواى سخن سر مى دهد :

ص: 86


1- پيام امام، ص 308، ج 1 برگزيده .

خصوصيّات ويژه ولايت

«اَيُّهَا النّاسُ، فَاِنّى فَقَأْتُ عَيْنَ الْفِتْنَةِ، وَ لَم يَكُن لِيَجْتَرِى ءَ عَلَيْها اَحَدٌ غَيْرى بَعْدَ أَن ماجَ غَيْهَبُها، وَ اشْتَدَّ كَلَبُها، فَاسْئَلُونى قَبْلَ أَن تَفْقِدُونى» (1) حضرت بعد از حمد و ثناى حضرت حقّ عزّ اسمه و درود بر پيامبر عظيم الشأن مى فرمايد: اى مردم من چشم فتنه و فساد را كور و نابود كردم، شايد منظور حضرت در سازماندهى سه جنگ خطرناك و توطئه آميزى بود كه در داخل مملكت اسلامى آن روز و در ايام حكومت آن عزيز و مظلوم با دسيسه هاى گوناگون به اصطلاح از طرف اصحاب رسول اللّه صلى الله عليه و آله و برخى نزديكان پيامبر طراحى و راه اندازى شده بود، همانند جنگ صفين كه توسط معاويه و عمروعاص و لشگرش براى مقابله

ص: 87


1- نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه93 ص172.

با اميرالمؤمنين على عليه السلام به راه افتاد و يا پديدآوردن جنگ جمل كه با طرح ريزى طلحه و زبير و ام المؤمنين وقت تحقق يافت و همچنين جنگ نهروان كه خوارج براى نابودى حكومت تازه تأسيس حضرت به راه انداختند كه اگر يكى از اين سه جنگ خطرناك داخلى فرسايشى و استمرار مى يافت عالم گير مى شد، امّا اميرالمؤمنين على عليه السلام با درايت ولايتى و امامت خود به تعبير خودشان چشم فتنه را درآوردند و هركدام از آن ها را به نوعى سركوب و خاموش نمودند واين كار از عهده هيچ كس در آن دوران، جز از اراده و دست و بازوى توانمند آن حضرت ساخته نبود، چون خود حضرت مى فرمايد و غير از من كسى در برطرف كردن و دفع آن اجساد فساد و فتنه جرأت نداشت، زيرا در آن زمان با شايعه سازى و جوّ تهمت و افتراء و برپانمودن انواع فتنه هايى كه تا آن زمان به وقوع نپيوسته بود عده اى از اهل اسلام را در برابر عده اى ديگر از اهل قبله باتحريكات گوناگون

ص: 88

قرارداده بودند كه هيچ كس نمى دانست چه بايد انجام دهد تا فتنه اى كه همه جا را گرفته بود خاموش نمايد، همچنان كه ابن عمروسعد بن مالك و ابوموسى و مانند اين ها خودشان را كنار كشيدند و اظهار نمودند، از اين فتنه هايى كه به وجود آمده بهتر اين است كه اجتناب و دورى نمائيم.

و لذا حضرت براى روشن نمودن اذهان مردم جاهل و نادان و سرگشته و حيران و بلاتكليف مى فرمايد: «فَاسْئَلُونى قَبْلَ اَن تَفْقِدُونى» از من بپرسيد پيش از آن كه مرا نيابيد، اين كلام نورانى و گرانقدر از زبان هيچ كس جز معصوم كه از ناحيه حضرت حقّ استعانت مى شود صادر نمى گردد، معناى ژرف و عميق اين كلام نورانى چنين است كه سؤالات و پرسش هاى گوناگون و مختلف در تمام زمينه هاى علمى، اجتماعى، فرهنگى، اقتصادى، سياسى، تكنيكى و صنعتى و هر آن چه مربوط به زمين و هر چه در آن موجود و تركيب يافته و هر آنچه در

ص: 89

آسمان ها و هر چه در آن خلقت يافته و هر آنچه مربوط به ابعاد وجودى خلقت انسان و ساير موجودات برّى و بحرى و هوايى مى باشد و همچنين مربوط به عالَم شُهود و عالَم غيب و يا راجع به علوم گذشته و حال و آينده باشد را از من (اميرالمؤمنين على عليه السلام ) بپرسيد، بنابراين با شرح مختصر سؤالات فوق هيچ كس قدرت بر جواب دادن چنين سؤالاتى با چنان ابعادى را ندارد مگر اين كه از جانب قدرت لايزالى حضرت حق تأييد شده باشد و از سرچشمه منبع لايزال علم و حكمت و كمال و معرفت و به طور كلى از علوم اولين و آخرين بهره مند باشد. و لذا هيچ كس با چنين مختصات و مشخصاتى جز حضرات معصومين عليهم السلام و به ويژه در آن زمان جز شخص مولا اميرالمؤمنين على عليه السلام فرد ديگرى نمى تواند باشد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله درباره شخصيت گرانقدر مولا اميرالمؤمنين على عليه السلام اين چنين فرموده است، من سرزمين علم هستم و على عليه السلام دروازه آن است اين

ص: 90

فرمايش حضرت رسول صلى الله عليه و آله در وصف آن بزرگوار، نشانگر عظمت علمى و روحى و فكرى و ابعاد مختلف شخصيتى اميرالمؤمنين على عليه السلام و از سوى ديگر نشانه نزديكى فكر و عقيده و الفت و انس و دوستى پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت به ايشان است. و اين علاقه و دوستى و محبت در آن دو بزرگوار دو جانبه بود و لذا همان گونه كه پيامبر به اميرالمؤمنين على عليه السلام علاقه داشت، مولا نيز با جان و دل به پيامبر صلى الله عليه و آله عشق مى ورزيد و از مردان اوّل كسى بود كه به پيامبر ايمان قلبى و قطعى و يقينى آورد و در تمام دوران حيات حضرت رسول صلى الله عليه و آله ، از جان و مال خويش در راه اعتلاى اسلام هيچ گونه دريغ نورزيده و همواره پشتيبان و دنباله رو و رهرو راه آن حضرت بوده در اين جا لازم است مقدارى اندك از علومى كه اميرالمؤمنين على عليه السلام در خطب نهج البلاغه آورده اند بازگو نمائيم تا آن كلام گهربارش بهتر و بيشتر روشن شود.

ص: 91

ترسيم علوم مختلف ولايت

در اولين فراز خطبه اول حضرت شناخت و معرفت را منتسب به ذات لايزالى مى داند و با يافتن كمال معرفت به تصديق ذاتش مى رسد و بهترين و كامل ترين تصديق در ذات را كمال توحيد مى داند و كمال توحيد يافتن را در اخلاص مى بيند و كمال اخلاص را در نفى صفات حضرت حق مى يابد كدام فرد و شخص عادى كه از هرگونه علمى يا علومى بهره مند باشد تاكنون توانسته است با چنين شيوايى به عنوان توحيد در ذات و صفات حضرت حقّ عزّاسمه سخن سرايى نمايد، حضرتش در اين فراز خداوند تبارك تعالى را به گونه اى ترسيم فرموده است كه از آن عميق تر و ژرف انديش تر تصور نمى شود.

خواننده گرامى اگر تمامى سخنان و درس هاى عالمان در توحيد و معرفت توحيدى را جمع آورى نمائيد و كنار هم بگذاريد نمى توانيد چيزى فراتر از آنچه

ص: 92

مولا اميرالمؤمنين على عليه السلام فرموده، سخنى بهتر و زيباتر و قوى تر بيابيد .

علم ولايت در توحيد

اميرالمؤمنين على عليه السلام در ارتباط با توحيد و وحدانيت حضرت حق عزّاسمه چنين مى فرمايد، در حقيقت حضرت به صورت سؤال مطرح مى كند و بعد سؤال را حضرتش جواب مى فرمايد: «وَ مَن قالَ «فيمَ» فَقَد ضَمَّنَهُ، وَ مَن قالَ «عَلامَ»؟ فَقَد اَخْلى مِنْهُ، كائِنٌ لا عَن حَدَثٍ، مَوْجُودٌ لا عَن عَدَمٍ، مَعَ كُلِّ شَىْ ءٍ لا بِمُقارَنَةٍ وَ غَيْرُ كُلِّ شَىْ ء لا بِمُزايَلَةٍ»(1) و هركس بگويد خدا در چيست؟ او را (خدا را) در ضمن و كنار چيزى پنداشته و هركس بپرسد بر روى چه قرار دارد؟ جايى را از او خالى دانسته در صورتى كه همواره بوده است و از چيزى به وجود نيامده، وجودى

ص: 93


1- نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، ص 32 .

است كه سابقه عدم براى او نيست. با همه چيز همراه است، امّا نه اين كه از آن بيگانه و جدا باشد او انجام دهنده هر كارى است، امّا نه به آن معنى كه حركات و ابزارى داشته باشد. «فاعِلٌ لا بِمَعْنَى الْحَركاتِ وَ آلالَةِ، بَصيرٌ اِذ لا مَنْظُورَ اِلَيْه مِن خَلْقِهِ، مُتَوحِّدٌ اِذ لا سَكَنَ يَسْتَأْنِسُ بِهِ وَ لا يَسْتَوْحِشُ لِفَقْدِهِ» (1) هر كارى به وسيله و به واسطه او انجام مى شود و در حقيقت انجام هر كارى از آن اوست، امّا نه اين كه حركات و ابزار در اختيار داشته باشد. نبايست حتّى در آن زمانى كه موجود قابل رؤيتى از خلقش وجود نداشته است، يگانه و تنها بوده و هست زيرا كسى نيست كه با او انس بگيرد و از فقدان و نبود آن ناراحت و متوحش شود. با عنوان موارد فوق مى توان گفت حضرت حقّ در زمان و مكان محدود نمى شود و

ص: 94


1- همان منبع، ص 95 .

موجودى ابدى است كه با عدم و نيستى هماهنگى ندارد و به طور كلى حدوث زمانى براى آن ذات مقدّس معنى ندارد، با تمامى اجرام و اشياء و عالم هست امّا نه اين كه به صورت عيان و آشكار و يا پنهان در كنار آن ها باشد بلكه، اجرام و اشياء به ذات مقدّسش قائم و پابرجا هست و خصوصياتى كه اجرام و اشياء عالم دارند با او متفاوت و قابل وصف نيست، امّا چنانچه از ذرّات و اجرام و اشياء جدا شود آن ها به خودى خود چيزى نخواهند بود و تمامى افعال و حركات كه در جهان صادر مى شود از آن اوست و در حقيقت امر فاعل تمامى امور است، امّا حركات و انتقالات به او منتسب نمى شود، زيرا تغيير و تحوّل و حركت از آن موجودى است كه داراى جسم است و او (ذات مقدّس كبرايى) جسم نيست .

به سخن ديگر صدور فعل نيازمند معاونت و كمك ديگران را مى طلبد و طلب كردن كمك موجب نيازمندى مى گردد و نيازمندى از لوازم اصلى نقص محسوب

ص: 95

مى شود و در اين صورت ذات مقدس او كه واجب الوجوب است كمك و نياز براى او محالست .براى ذات ربوبى به ذات چشمى همانند مخلوقات نمى باشد، امّا نسبت به آفرينش موجودات با بصيرت و بينايى كه از حدّ و وصف جهان مادّه خارج است آن ها را پديد آورده و كنترل مى نمايد. از قبل از خلقت موجودات (چه كوچك ترين و چه بزرگ ترين آن ها) تنها بوده و خواهد بود و وحشت و اضطراب از بود و نبود مخلوقات ندارد و حضرت حقّ جلّ جلاله به قدرت مطلق كامله خود آن ها را آفريده است.

در ارتباط با توحيد و وحدانيّت حضرت حقّ اشعارى زيبا از بنيان گذار جمهورى اسلامى امام خمينى (ره) مى آوريم تا وصف توحيد ولايت را بهتر بيابيم.

ديده اى نيست نبيند رُخ زيباى تو را ***نيست گوشى كه همى نشنود آواى تو را

ص: 96

هيچ دستى نشود جز برخوان تو دراز *** كس نجويد به جهان جز اثر پاى تو را

ره رو عشقم و از خرقه مسند بيزار *** بدو عالم ندهم روى دل آراى تو را

قامت سرو قدان را به پشيزى نخرد *** آنكه در خواب ببيند قد رعناى تو را (1)

علم ولايت در خلقت اشياء

حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: «اَنْشَاَءَ الْخَلْقَ اِنْشاءً، وَ ابْتَدَاَهُ اِبْتِداءً، بِلا رَوِّيَةٍ أَجالَها، وَ لا تَجْرِبَةٍ اسْتِفادَها، وَ لا حَرَكَةٍ أَحْدَثَها، وَ لا هَمامَةِ نَفْسٍ اضْطَرَبَ فيها» (2)

ص: 97


1- محرم راز، اشعارعرفانى،ص 29،اسفند 63.
2- نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه اوّل ، ص 25 ؛ پيام امام، بخش چهارم، ص 111.

در ايجاد و خلقت مخلوقات فكر و انديشه نكرد و بدون نياز به تفكّر و تعقّل موجودات را بيافريد، زيرا فكر و انديشه براى حاصل شدن امرى يا امورى مى باشد، در صورتى كه حضرت حقّ در مرتبه ذات ثابت است و همچنين بدون اين كه بخواهد از تجربه و آزمايشى بهره مند گردد و جنبش و حركتى از خود بروز دهد اشياء را خلق فرموده است، زيرا تجربه و آزمايش براى كسى خواهد بود كه بخواهد به وسيله آزمايش علم پيدا كند، در صورتى كه خداى تعالى علم او عين ذات اوست. و آفريدن او برمبناى حركت نيست چون حركت نفس از تغيير و تغيّر و حركت از خصوصيات امكان مى باشد كه اين موارد از ذات ربوبى محالست. و همچنين براى آفريدن موجودات هيچ گونه اضطراب و نگرانى براى او به وجود نيامده، زيرا اهتمام داشتن در اضطراب و نگرانى مستلزم جاهل بودن به عواقب امور خلقت آن اشياء خواهد بود، در صورتى كه نادانى براى ذات هستى

ص: 98

بخش كه عين علم است محال مى باشد. كدام موحّد و خداپرست با معرفت است كه بتواند با چنين شيوايى در توحيد و وحدانيت خداى تعالى و خلقت موجودات سخن بگويد و لذا بايد چنين گفت كه اين نوع كلمات با چنين فصاحت و بلاغت فقط از لسان معصوم بزرگوارى همانند اميرالمؤمنين على عليه السلام صادر گرديده است. حضرت با اشارات بسيار دقيق و عالى معرفت و شناخت به خداوند تعالى و صفات گوناگون ذات بارى را برشمرده و پس از آن براى راهيابى به معرفت انسانى به فراز آفرينش سخن را آغاز نموده است. قال اميرالمؤمنين على عليه السلام «أَحالَ الاَشْياءَ لاَِوْقاتِهاوَلالائَمَ بَيْنَ مُخْتَلِفاتِهاوَغَرَّزَ غَرائِزَها،وَاَلْزَمَها اَشْباحَها»(1) موجودات و اشياء را از عدم و نيستى در موعد مقرر و برمبناى مصلحت، لباس

ص: 99


1- همان مدرك، ص 25 .

هستى پوشاند و فيمابين انواع گوناگون آن ها در پديدآوردن موافقت و سازگارى قرارداد و طبائع و سرشت اشياء را ثابت و در حد مقدورات خودشان ثابت گرداند و هر نوع غريزه و طبيعى را براى هر موجودى در وضع و مَوْضِعِ استعداد جسمى و روحى آن موجود مستقر فرمود و بدين ترتيب سرشت ها و طبائع را لازمه آن موجودات و اشياء گردانيد به صورتى كه اين سرشت ها قابل تفكيك و جدايى نمى باشند يعنى شما نمى توانيد حريّت و آزادگى را از شخص آزادانديش و همچنين شجاعت و دليرى را از مرد شجاع و جُود و بخشش را از انسان كريم و باگذشت و ايثارگر جدا نمائيد. به طور كلى افعال حضرت حقّ عزّاسمه با افعال و حركات بندگان خدا به كلّى جداست و خداوند تعالى با علم به مصالح و مفاسد اشياء و تدبير و مدبريّت و آگاهى بر نظام احسن و قدرت كامله خود، باقاطعيت و اراده خلل ناپذير و بدون كوچكترين تزلزل و انديشه و ترديد و كسب تجربه،

ص: 100

موجودات را هم از آغاز آفرينش و همچنين در ادامه خلقت آن ها لباس وجود پوشانده و مى پوشاند.

از عجايب عالم آفرينش همين بس كه خداوند تعالى اشياء و موجودات مختلف را آن چنان بهم پيوسته و مرتبط قرارداده كه گويى تمامى آن ها در يك راستا قراردارند. به طورى كه سردى و گرمى، تاريكى و روشنايى و مرگ و زندگى و آب و آتش به صورت بهم پيوسته قرار دارند، امّا تمامى اين ها دروجود انسان و حيوان با تركيبى كاملاً متفاوت و با طبايع گوناگون خلق شده است و از سوى ديگر در ارتباط با برخى اجرام و طبيعت ها همانند روح و جسم كه هر كدام از يك عالم مخصوص به خود مى باشند، يكى مثل روح مجرّد و نورانى و ظريف و لطيف و ديگرى مثل جسم تاريك و خشن و ظلمانى و سخت، پيوند عميق و دقيقى قرارداده است. حضرت حقّ برمبناى حكمت هاى بالغه اش براى هر كدام از

ص: 101

موجودات ويژگى هاى درونى و برونى قرارداده است كه برخى از دانشمندان و عده اى از مفسران نهج البلاغه آن را به دو گونه «فطرت» و «غرائز» نام برده اند، امّا آنچه در كلام گهربار مولا اميرالمؤمنين على عليه السلام آمده است هر دو تعبير به عنوان ويژگى هاى درون ذات اشياء كه به غرائز معروف شده است و خصوصيات بيرونى كه از آن به نام فطرت نامگذارى شده است. در قرآن مجيد از اين دو مقوله فراوان ذكر گرديده و يادآورى نموده كه تمامى موجودات جهان با اختلافات گوناگون خلقتى كه دارند در خلقت و آفريدن در زمان بندى معين و مشخص پديده آمده اند و از عين وجود تضاد و اختلاف برخوردارند امّا داراى يك هماهنگى عميق و ظريف و دقيق و همواره بايك نظم درونى و برونى به سوى مقصد مشخص و معينى هدايت مى شود.

ص: 102

آيات هدايت تكوينى

1 - قالَ اللّه ُ عَزَّ وَ جَلَّ: «قالَ رَبُّنَا الَّذى اَعْطى كُلَّ شَىْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى» (1) حضرت موسى عليه السلام در جواب فرعون پاسخ داد كه خداى ما آن كسى است كه همه موجودات عالم را با آفرينش ويژه خلق فرمود و سپس هدايت كرد و اين هدايت به صورت كاروانى عظيم و هماهنگ و همگام به سوى مقصد نهايى و حقيقى خود درحركت است. چگونگى نظام دقيق شب و روز و حركت زمين به دور خود، برگ سبز درختان در فصول بهار و تابستان و ريزش برگ هاى خشك در فصول پائيز و زمستان، و حركت خورشيد در ماه هاى دوازده گانه و همچنين هماهنگى قواى درونى و برونى انسانى در خلقتش، نشان از هدايت دقيق تكوين حضرت

ص: 103


1- 50 / طه .

ذوالجلال دارد.

2 - در سوره مباركه اعلى مى فرمايد: «اَلَّذى خَلَقَ فَسَوّى. وَ الَّذى قَدَّرَ فَهَدى»(1) آن خدايى كه جهان را خلق كرد و همه موجودات را به حد كمال رسانيد و آن خدايى كه هرچيز را قدر و اندازه داد و به راه كمالش هدايت فرمود. خداوند تعالى در آفرينش موجودات برمبناى برنامه منظم و دقيق و نظم و ترتيب حساب شده هر موجودى را با قدرت بى نظير خويش در مكان و زمان مشخص مستقر فرموده است و اين در حقيقت يكى از نشانه هاى عميق و قوىّ و مهمّ حضرت حقّ عزّاسمه در عالم هستى است كه هر قدر انسان در آن بيشتر بينديشد و غور نمايد و مسأله هدايت تكوينى و نظم و زمان بندى و تأليف بين مختلفات موجودات

ص: 104


1- 2 و 3 / اعلى .

جهان را بيشتر مورد توجه قرار دهد به ژرفاى عميق آن پى خواهد برد. (1)

3 - «وَ اِنْ مِنْ شَىْ ءٍ اِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ اِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» (2) و بدان كه هيچ چيز در عالم نيست جز آن كه منبع و خزينه آن نزد ما خواهد بود ولى ما جز به مقدار معلوم و معينى كه مصلحت بدانيم نازل نمى كنيم هر كدام از اجرام و اشياء قبل از آن كه به وجود آيند، حد و اندازه و مقدار آن ها كاملاً در محضر حضرت حقّ هويدا و آشكار بوده و مى باشد يعنى هر غريزه و طبيعتى را خداوند تعالى درجايگاه و موقعيت خاصّ خود و استعدادمتناسب به آن موجود در زمان و مكان مشخص باتطبيق خصوصيات ومشخصات محيط اطراف مستقرفرموده است

ص: 105


1- پيام امام، حضرت آية اللّه العظمى مكارم شيرازى، ج 1، ص 118 .
2- 21 / حجر .

در حالى كه تمامى اين موارد قبل از خلقت اين اشياء و تمامى اشياء ديگر براى حضرت حقّ واضح و روشن بوده است و لذا اميرالمؤمنين على عليه السلام درادامه مراتب توحيد چنين مى فرمايد: «عالِما بِها قَبْلَ ابْتِدائِها، مُحيطا بِحُدُوِها وَ اِنْتِهائِها، عارِفا بِقَرائِنِها وَ اَحْنائِها» (1)

حضرت حق عالم و داناست به تمامى موجودات، پيش از آن كه آن ها را بيافريند و همچنين احاطه كامل داشت به حدود و اطراف و انتهاى آن ها و آشنا و آگاه بود به آن چيزهايى كه به طور مستمر و دائم به آن اشياء و به ديگر اشياء و به نواحى و گوشه ها و زواياى ديگر ارتباط داشت و در حقيقت به تمامى كليّات و جزئيّات تمامى مخلوقات و اشياء عالم دانا و آگاه بوده و هست و

ص: 106


1- همان مدرك، ص 25 .

هيچ چيز در قبل از پديدآمدن و هنگام خلقت و همچنين در حركت و سكون و غيره از حضرتش پنهان نبوده و نمى باشد.

علم ولايت در توحيد صفات حضرت حقّ

اميرالمؤمنين على عليه السلام در اكثر خطب و نامه ها و حكمت ها توحيد و وحدانيّت حضرت حقّ را به نحوى از انحاء متذكّر شده است و به صورتى كه در خور شأن شنونده و مخاطبين خود باشد مطالبى را در قالب توحيد و صفات حضرت حقّ بيان داشته است. از جمله در يكى از خطبه ها در ذكر توحيد و صفات حضرت بارى عزّاسمه اين چنين فرموده است: «وَ اَشْهَدُ اَن لا اِلهَ اِلاَّ اللّه ُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ، اَلاَوَّلُ لا شَىْ ءَ قَبْلَهُ وَ الاْخِرُ لا غايَةَ لَهُ» (1) و گواهى مى دهم معبود و خالقى

ص: 107


1- نهج البلاغه، فيض الاسلام، ص 202، خطبه 84 .

سزاوارتر از خداوند تعالى نيست، حضرت حقّ يگانه ايست كه شريك ندارد، اوّل است كه پيش از او چيزى نبوده و او (خداوند تعالى) اَزَلى وَ مَبْدء هر موجودى است و آخِر است كه براى او حدّ و انتهايى نيست و او منتهى اِلَيْه تمامى موجودات عالم است و به طور كلى ابدى خواهد بود. يعنى حضرت حقّ آن خداى بزرگ و بلند مرتبه ايست كه تمامى موجودات خود را مقرون پيروزى و كامروايى او مى دانند و اگر خواهان سلامت دائم و فراگير باشند مى بايست عافيت كامل از او يابند و چنانچه بخواهند از نيرنگ هاى پنهانى و شياطين ظاهرى و باطنى نجات يابند، فقط بايد به ذات مقدّس و پاك او پناه ببرند و از حضرت كبريايى او استمداد و يارى بخواهند. در دعاى صباح اميرالمؤمنين على عليه السلام وصف حضرت حقّ را چنين بيان فرموده است: «يا مَن دَلَّ عَلى ذاتِهِ بِذاتِهِ وَ تَنَزَّهَ عَنْ مُجانَسَةِ

ص: 108

مَخْلُوقاتِهِ وَ جَلَّ عَن مُلائَمَةِ كَيْفِيّاتِهِ» (1) اى كسى كه دلالت نمايد بر خود به ذات خودش و منزه است از مشابهت با آفريدگانش، و برتر و بالاتر است از هرگونه مشخصات و مختصات به مخلوقات خود. يا در فرازى از دعاى شب هاى جمعه كه مشهور به دعاى كميل است اين چنين وصف توحيد و وحدانيّت حضرت ذوالجلال مى نمايد.

«وَ بِجَبَرُوتِكَ الَّتى غَلَبْتَ بِها كُلَشَىْ ءٍ وَ بِعِزَّتِكَ الَّتى لا يَقُومُ لَها شَىْ ءٍ وَ بِعَظَمَتِكَ الَّتى مَلَأَتْ كُلَّ شَىْ ءٍ وَ بِسُلْطانِكَ الَّذى عَلا كُلَّ شَىْ ءٍ وَ بِوَجْهِكَ الْباقى بَعْدَ فَناءِ كُلِّ شَىْ ءٍ وَ بِاَسْمائِكَ الَّتى مَلَأَت اَرْكانَ كُلِّ شَىْ ءٍ وَ بِعِلْمِكَ الَّذى اَحاطَ بِكُلِّ شَىْ ءٍ وَ بِنُورِ وَجْهِكَ الَّذى أَضاءَلَهُ كُلُّ شَىْ ءٍ» (2) و به جبروت تو قسم كه به

ص: 109


1- دعاى صباح اميرالمؤمنين، على عليه السلام .
2- دعاى مشهور به كميل .

وسيله آن بر هر چيز غلبه و چيره گشتى و به عزتت قسم كه چيزى در برابرش نايستد و به آن عظمت و بزرگيت قسم كه هر چيز را پر كرده است، و به تسلّط و استيلاى جامع الاطراف خود كه بر هر چيزى برترى يافته، و به ذات و وجه پاكت كه پس از نابودى تمامى اشياء باقى و برقرار است، و به نام هاى مقدّس و بزرگت كه اساس هر موجودى را پر كرده است، و به آن علم و دانش عظيمت قسم كه بر هر چيز احاطه يافته، و به نور ذات و پاكت كه در پرتو آن تمامى اشياء روشن و نمايان گشته است. خواننده گرامى چه كسى جز معصوم آن هم شخص والامقام و عظيم القدر اميرالمؤمنين على عليه السلام مى تواند با چنين فصاحت و بلاغت و شيوايى در اوصاف حضرت حقّ عزّاسمه با زبان دعا و نيايش و خاضعانه و خاشعانه و سراسر ادب و متانت سخن بگويد و ناله سردهد.

حضرت مولا اميرالمؤمنين على عليه السلام درادامه مى فرمايد: «لا تَقَعُ الاَوْهامُ لَهُ عَلى

ص: 110

صِفَةٍ وَ لا تُعْقَدُ الْقُلُوبُ مِنْهُ عَلى كِيْفِيَّةٍ، وَ لا تَنالُهُ التَّجْزِئَةُ وَ التَّبْعيضُ، وَ لاتُحيطُ بِهِ الاَبْصارُ وَ الْقُلُوبُ» (1) هيچ وهمى به هيچ يك از صفات حضرت بارى عزّاسمه راه نمى يابد و به طور كلى انسان ها با وهم و تصور از درك اوصاف او عاجزند، زيرا حضرت حق صفتى زائد بر ذات خود ندارد تا بشر بتواند آن را درك نمايد و ياباوهم آن رابيابدوبعد وصف نمايد، حضرت مولا اميرالمؤمنين على عليه السلام اوصاف ذات حضرت حقّ را با تعابيرى بسيار زيبا و جالب بيان مى فرمايد كه هيچ كس را (جز معصوم عليه السلام ) قدرت ترسيم چنين اوصافى را ندارد، حضرتش در فرازهاى ديگر از خطبه هاى ديگر نهج البلاغه مى فرمايد انسان از مدح و ثناى او عاجز و ناتوانند، زيرا اوصاف كمال و جمال خداوند از حد تصور انسان ها بيرون

ص: 111


1- نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 84، ص 202 .

است و هركس از انسان ها و فرشتگان كه بخواهند وصفى از حمد و مدح او بگويند فقط به اندازه معرفت و شناخت خودشان از آن ذات مقدّس كبريايى چيزى مى گويند امّا نه اين كه بتوانند از كمالات او در حدّ او بگويند، در حقيقت اميرالمؤمنين على عليه السلام در برابر آن ذات مقدّس اظهار عجز و ناتوانى مى نمايند همان گونه كه استاد عزيز و بزرگوارش حضرت ختمى مرتبت بزرگ ترين پيامبر الهى صلى الله عليه و آله اظهار عجز مى كند.

و نغمه «ما عَرَفْناكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ» (1)، را سر مى دهد نشناختم حقّ شناختن را.

ص: 112


1- - پيام امام، ص 73، به نقل از بحارالانوار، ج 68، ص 23 .

ترسيم غدير از زبان ولايت

ابعاد وجودى و كهكشان علوم و معارف حضرت مولى الموحدين اميرالمؤمنين على عليه السلام بسى فراخ تر و گسترده تر از آن است كه بتوان تصورش را نمود، زيرا انديشه مختصر و ظرفيت وجودى اندك و گنجايش كوتاه و فهم كوچك و درك محدود ما با شأن و عظمت آن يگانه دهر، قابل مقايسه نمى باشد، هركس بخواهد از شأن و جايگاه والامقام آن بزرگوار بگويد و بنويسد و ترسيم نمايد او را نشايد كه در چنين وادى قدم نهد، امّا مى تواند از زبان گهربار خودش و سايرائمه معصومين عليهم السلام بسرايد، همانگونه كه حضرتش (اميرالمؤمنين على عليه السلام ) در ارتباط با روز غدير و موقعيت و مقام خودش فرموده است. بدانيد كه اعتقاد به توحيد پذيرفته نيست مگر با اعتراف به نبوت محمد صلى الله عليه و آله و هيچ اعتقادى و عملى قبول نيست مگر با قبول ولايت و سرپرستى آن كس كه خداوند خود، او را ولى و

ص: 113

سرپرست قرارداده است و آئين طاعت خدا در مسير صحيح نخواهد بود مگر تمسّك و چنگ زدن به توفيق و نگهداشت خدا و نگهداشت آنان كه اهل ولايت اويند، يعنى كسانى كه در روز غدير درباره آنان آيت فرستاد، و اراده خويش را در حقّ بندگان خاصّ و برگزيدگان خود اظهار نمود .

و پيامبر صلى الله عليه و آله را فرمود تا ابلاغ كند و گمراهان و منافقان را به چيزى نشمرد، و خود ضمانت كرد كه او را از برايشان نگاه دارد، بدين گونه با نگهداشتن حريم پيامبر صلى الله عليه و آله از بدِ بدانديشان درون آنان را كه به ريب و خدعه و نيرنگ مملوّ بود نمايان ساخت و از باطن آن كسان كه راه ارتداد مى سپردند پرده برداشت، اين جا بود كه هم مؤمن و هم منافق، آنچه را بايد بدانند فهميدند.

بدين سان، خداوند تعالى دين خويش را كامل كرد، و با كامل كردن دين، چشم پيامبر و مؤمنان و تابعان او را روشن ساخت، و اين همان واقعه غدير بود كه

ص: 114

عده اى از شما شاهد آن بوديد و به برخى ديگرتان خبر آن رسيد و به اعتبار اين واقعه، آن وعده نيكوى خداوند به شكيبايان پيوست، و پرداخته هاى فرعون و هامان و قارون و سپاه اينان و تختگاه آنان را تباه و ويران كرد. امّا گروهى گمراه برجاى ماندند كه در تباه كردن كار مردمان هيچ فروگذار نكردند، اينان را نيز خداوند در همان جايگاه هاى خود فروخواهد گرفت و آثارشان را نابود خواهد ساخت و نشانه هايشان را محو خواهد كرد و در ادامه حضرتش مى فرمايد و از آن پس، دل هايشان را از دريغ و درد مملوّ خواهد نمود.

اكنون اى مردمان، مشمول رحمت خداى باشيد. در آنچه خداوند شما را بدان فراخوانده و ترغيب كرده است يكى بينديشيد، و به سوى دين او روى آوريد و راه او را بسپريد (يعنى غير از راه ولايت راه ديگر نرويد) راه هاى پراكنده ديگر در پيش مگيريد تا از راه خدا بازنمانيد (معلوم مى شود غير از راهى كه رسول مكرم

ص: 115

اسلام صلى الله عليه و آله در غدير ترسيم فرمودند و اميرالمؤمنين على عليه السلام را بر همگان مولا و سرور و ولى قرار دادند. راههاى ديگر در تاريكى و ظلمت و انحراف است) اميرالمؤمنين على عليه السلام در ادامه مى فرمايد: همانا امروز، روزى بس بزرگ است، در اين روز، گشايش در رسيد، و در اين روز منزلت آن كسان كه شايسته بودند بلندى گرفت و برهان خدا روشن گشت.

امروز روز روشن كردن حقّ است و از مقام پاك رهبر معصوم به صراحت و صريح سخن گفتن است. (يعنى معرفى اميرالمؤمنين على عليه السلام در يوم الغدير) .

امروز روز كامل شدن دين است. (روز غدير)

امروز روز عهد و پيمان است. (روز غدير)

امروز روز گواهى و گواهان است. (روز غدير)

امروز روز نماياندن بنيادهاى نفاق و انكار است. (روز غدير)

ص: 116

امروز روز بيان حقايق ايمان است. (روز غدير)

امروز روز راندن شيطان است. (روز غدير)

امروز روز موعود فيصله دادن حقّ است. (روز غدير)

امروز روز فراموش گشته بلندگرايان است. (روز غدير)

امروز روز راه نشان دادن و ارشاد است. (روز غدير)

امروز روز آزمودن مردمان است. (روز غدير)

امروز روز رهنمونى به رهنمايان است. (روز غدير)

امروز روز تصريح بر شخص است (يعنى روز آن كسى است كه به طور صريح و روشن و به طور ويژه براى رهبرى و زعامت مسلمين بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله به امر حضرت حقّ عزّاسمه انتخاب و انتصاب و معرفى مى گردد و آن شخص با كرامت و با فضيلت و با عظمت حضرت مولى الموحدين اميرالمؤمنين

ص: 117

على عليه السلام است).

در اين جا لحن سخن گهربار حضرت به شيوه اى ديگر تغيير جهت داده و مى فرمايد اكنون، در اعمالتان مراقب خداى عزّو جل باشيد و از او بپرهيزيد و با او مكر مكنيد و از راه فريب درمياييد. و با اعتقاد به توحيد و يگانگى خداوند و با اطاعت آن كس كه شما را به اطاعت اوامر كرده است به خدا تقرب جوييد، راه گمراهى در پيش نگيريد و از پى آنان كه گمراه شدند و ديگران را گمراه كردند نرويد خداى عزيز، گروهى را نكوهيده است و در كتاب خويش چنين فرموده است: «وَ قالُوا رَبَّنا اِنّا اَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا فَاَضَلُّونَاالسَّبيلاً»(1) و مى گويند پروردگارا ما از سران و بزرگان خود اطاعت كرديم و ما را گمراه ساختند.

ص: 118


1- 67 / احزاب .

اكنون، آيا مى دانيد كه اين استكبار (كه در قرآن آمده است) چيست ؟

استكبار، ترك اطاعت آن كس (امام) است كه خداوند امر به اطاعت او كرده است، و گردن فرازى است در برابر آن كس كه خداوند پيروى او را خواسته است.

اى مؤمنان! بدانيد كه خداى عزّوجل فرموده است: «اِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الَّذينَ يُقاتِلُونَ في سَبيلِهِ صَفّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ»(1) خداوند آن كسان را دوست مى دارد كه در راه او مى جنگند، با صف هايى چونان بناهاى استوار درهم پيوسته. آيا مى دانيد مقصود از (در راه او) (فى سبيله) چيست و راه خدا كيست، و صراط اللّه و سبيل اللّه چه كسى است؟ حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام در ادامه مى فرمايد منم صراط خدا، كه هر كس آن را نپيمايد و از او اطاعت نكند در

ص: 119


1- 4 / صف .

چاه گمراهى فروافتد،

منم (يعنى اميرالمؤمنين على عليه السلام ) راه خدا كه پس از پيامبر صلى الله عليه و آله مرا نصب كرده و نشان داده است.

منم قسيم بهشت و دوزخ.

منم حجت خدا، هم بر بدكاران و هم بر نيكوكاران .

اين مجمع اكنون به پايان مى رسد و شما همگى روانه خانه هاى خويش مى شويد، برويد - خداى بر شما رحمت فرستد .

بر خانواده خود فراخ گيريد، به برادران خود نيكى كنيد، خداوند را بر اين نعمت كه شما را بخشيده است سپاس گزاريد، متعهد شويد تا خدا كمكتان كند، نيكويى كنيد تا خدا دوستيتان را پايدار دارد، از نعمت هاى خداداد يكديگر را هديه فرستيد، خداوند در اين روز، چندين برابر ديگر عيدها پاداش دهد. اين گونه

ص: 120

پاداشى را جز در اين روز (روز غدير) ديگر نخواهيد يافت، در اين روز، به برادران و به خاندان از مال خدا داده ببخشيد، هر اندازه كه بتوانيد، همواره چهره خندان داريد چون به يكديگر رسيديد شادمانى كنيد، و خداى را بر نعمت هايش سپاس داريد، برويد و به آنان كه اميدشان به شماست نيكى بسيار كنيد.

در خورد و خوراك، خود و زير دستانتان يكسان باشيد، اين يكسانى و مساوات را تا جايى كه توانايى داريد عملى سازيد، كه پاداش يك درهم در اين روز، صد هزار درهم است، و بركت به دست خداست.(1)

ص: 121


1- مجله مسجد، شماره 54، برگرفته از مستدرك نهج البلاغه .

اخلاص ولايت در توحيد

امير المؤمنين حضرت على عليه السلام با چنين اوصافى كه از روز غدير و روز ولايت و معرفى ولايت به دست مبارك ولايت نبوى نمودند در حقيقت ترسيم بزرگ ترين روز از جهان را كردند كه در اين روز بزرگ ترين موحّد و يكتاپرست و حقيقت خواه و معرفت جو و حاكم عادل كه مى تواند به بهترين شيوه و روش قانون حضرت حق را در متن زندگى مردم پياده نمايد و عالى ترين و ارزشمندترين حاكميت توأم با عدل و انصاف را به عنوان يك تابلوى برجسته و قوى به صورت حكومت اسلامى بر جهانيان عرضه نمايد و اكنون هركس بخواهد در جهان يك حكومت توأم با عدل و داد ايجاد نمايد مى بايست الگوى واقعى و حقيقى از حكومت چندساله اميرالمؤمنين على عليه السلام را مبنا و اساس كار خويش قرار دهد و اين را تمامى آگاهان و عالمان و متخصصان دين و دنيا اگر از

ص: 122

باب انصاف وارد شوند و قضاوت نمايند، مى دانند گرچه اميرالمؤمنين على عليه السلام در تمامى ابعاد وجوديش يك انسان تكامل يافته و در حد اعلا مى باشند و از تمام جهات فردى و خانوادگى و اجتماعى و فرهنگى و سياسى و اقتصادى و عبادى در اعلاء عليين از درجات معنوى قراردارد و هيچ كس به ژرفاى وجودى حضرتش نخواهد رسيد و اكنون جهت بهتر روشن شدن اذهان يكى از اوصاف حضرتش در ارتباط با توحيد و اخلاص در آن را مرور مى كنيم .

«اِنَّ اَوَّلَ عِبادَةِ اللّه ِ مَعْرِفَتِهِ، وَ اَصْلُ مَعْرِفَتِهِ تَوْحيدُهُ، وَ نِظامُ تَوْحيدِهِ نَفْىُ الصِّفاتِ عَنْهُ لِشَّهادَةِ الْعُقُولِ، أَنَّ كَلِّ صِفَةٍ وَ مَوْصُوفٍ مَخْلُوقٌ وَ شَهادَةُ كُلِّ مَخْلُوقٍ اَنَّ لَهُ خالِقا لَيْسَ بِصِفَةٍ وَ لا مَوْصُوفٍ وَ شَهادَةُ كُلِّ صِفَةٍ وَ مَوْصُوفٍ

ص: 123

بِالاِقْتِرانِ»(1) همانا سرآغاز خداپرستى شناسايى او است و اساس خداشناسى يكتاشناسى است، و نظام يكتاشناسى سلب صفات از او است (زيرا براى حضرت حقّ صفاتى همانند صفات ممكنات يا ممكن الوجود متصور نيست كه اين گونه تصور صفات، زائد بر ذات مى آيد و اين چنين تصورى صحيح نمى باشد چون تصور صفات از ممكن الوجود بر واجب الوجود را نشايد). بنابراين عقل ها همه گواهند كه هر صفت و موصوف آفريده است و هر آفريده گواه است كه آفريدگارى دارد كه نه صفت است و نه موصوف، و لذا اگر چنين نباشد كار به تسلسل محال كشيده خواهد شد و همچنين هر صفت و موصوفى گواه تركيب است و تركيب خود گواه حدوث است و اين سابقه نبودن و نيستى را مى رساند كه

ص: 124


1- تحف العقول، ص 65 .

خداى ازلى و ابدى از اين قاعده مستثنى مى باشد، زيرا حدوث گواه ازلى نبودن را مى رساند در صورتى كه ازلّيت و حدوث ناسازگارند، پس هر كس بدين صورت دعوى شناسايى ذات خدا كند، خدا را نشناخته (چون اصل معرفت او توحيد است نه شناسايى ذات حضرت حقّ) و هركس نهايتى براى خداوند تصوّر كند يگانگى او را باور نداشته، و هركه مانندى براى او انديشد به او ايمان نياوده است .

هر كه او را به مخلوقى همانند كند حقيقت او را نشناخته ،

هر كه خيال كند خدا در وهم او گنجد به او (خداوند) توجه نكرده است ،

هر كه خواهد به كنه ذاتش پى برد يگانگى او را تصديق ننموده ،

هر كه آخر و انتهايى براى حضرت بارى تعالى قرار دهد به او عقيده نداشته،

هر كه به او (حضرت حقّ) در نقطه معينى اشاره كند خدا را به نظر نياورده،

هر كه حدّى براى ذات كبريايى تصوّر كند به او توجّه نكرده ،

ص: 125

هر كه مركبش داند براى او تذلل ننموده،

هر گوهرى كه در وجود به خود وابسته است ساخته او است.

و هر عرضى كه قائم به غير است بيمار است (ممكن الوجود و محتاج است)، بنابراين خدا را به مصنوعاتش مى توان شناخت و به دليل عقل به او ايمان و معرفت توان يافت، با انديشه و دليل و برهانش ثابت گردد و با نشانه ها و علائم خود بر خلقش حجت آورده،

خلق را آفريده و بين خود و آنان حجابى (از عظمت و جلال و كبريايى) قرارداده است و مباينت او از مخلوق دليل اختلاف خالق و مخلوق است، ابزار آفرينش براى بندگان دليل است كه خود آلات و ابزارى (براى انجام كارها) ندارد،

ص: 126

زيرا ابزار گواه احتياج است و احتياج در ذات مقدّس او راه ندارد.(1) اكنون بايد گفت كدامين انسان محقق و دانش پژوه و دانشمند در ابعاد مختلف علمى مى تواند اين چنين زيبا و جذاب و جالب و قابل فهم و درك در توحيد و صفات حضرت حق سخن گويد، در جواب بايد گفت هيچ كس و در هيچ زمان و مكان مگر معصوم بزرگوارى همانند اميرالمؤمنين على عليه السلام و يا فرزندان گرامش تا حضرت بقية اللّه الاعظم امام زمان عليه السلام .

ص: 127


1- همان مدرك، ص 66 .

متخصصين حقيقى اسلام

كجايند آن هايى كه گفتند و مى گويند حَسْبُنا كِتابَ اللّه ِ كه يا از روى نادانى و يا از روى عناد و ستيزه جويى چنين سخنانى گفتند، آنانى كه گفتند فقط كتاب خدا ما را كفايت مى كند از عهده جواب سؤالات عادى مردم برنيامدند تا چه رسد به اين كه وصف توحيد و وحدانيّت حضرت حقّ باريتعالى را با شيوه اى زيبا و جذّاب اثبات نمايند.

در وصف والاى ائمه معصومين عليهم السلام جز از لسان خودشان هيچ كس را ياراى سخن گفتن در حقّ آن ها را نخواهد داشت. ائمه معصومين عليهم السلام در واقع تكنسين هاى قرآن هستند در خارج از كشور ظاهر و محسوس كه علمشان علم افاضى و لااقل تعليمى خصوصى است.

اميرالمؤمنين على عليه السلام در جمله هايى خطاب به كميل فرموده است: «هَجَمَ بِهِمُ

ص: 128

الْعِلْمُ عَلى حَقيقَةِ الْبَصيرَةِ وَ باشَرُوا رَوْحَ الْيَقينِ وَ اسْتَلانُوا مَااسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ وَ اَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجاهِلُونَ»(1)

مى فرمايد: علم و دانش با بينايى حقيقى به ايشان يكباره روى آورده و با آسودگى و خوش يقينى با آنان هم آغوش گشته اند و سختى و دشوارى اشخاص، به ناز و نعمت را سهل و آسان يافته اند و به آنچه نادانان از آن دورى گزينند انس و الفت گرفته اند، در جهان امروز هرچيزى تخصص مخصوص به خود را دارد و از علوم فرعى تا اصلى و پايه متخصصين مربوطه به همان علوم در رشته هاى گوناگون با كاربردهاى مخصوص به خود، هر روز حرف تازه اى را در جهان مطرح مى نمايند.

ص: 129


1- امامت و رهبرى، آية اللّه شهيد مطهرى (ره)، ص 37 .

به طورى كه در ساخت كوچك ترين دستگاه الكترونيكى و يا صوتى و رايانه اى سال ها و ساعت ها با برنامه ريزى هاى دقيق جمع آورى اطلاعات بهينه و كارساز و تمركز متخصصين مجرب و كارآمد، وقت صرف مى كنند تا بتوانند يك دستگاه قوى و دقيق و متناسب با علم روز به جهان عرضه نمايند، و با تنظيم و عرضه عالى ترين دستورالعمل صحيح راه براى استفاده و بهره مندى جامعه جلب مشترى مى كنند. آيا مسئله اسلام و دين آسمانى آخرين پيامبر صلى الله عليه و آله و قرآن اين كتاب آسمانى كه از ناحيه حضرت ذوالجلال توسط پيامبر صلى الله عليه و آله بر بشر عرضه شده است، متخصصين حقيقى و واقعى براى تفسير و تبيين و تحليل و فهم اين دين و كتاب آسمانى نياز ندارد؟! و آيا اهداف و برنامه ها و معارف و مقررات و اخلاقيات آن كه شرايط زمان و مكان در آن لحاظ شده باشد جزء نيازهاى ضرورى و حقيقى بشر در طول دوران زندگيش نيست؟!

ص: 130

واقعا اگر با ديد انصاف و حقيقت گر به آن بنگريم و از غرض ورزى ها و دشمنى ها دورى گزينيم بايد بگوييم جواب مثبت است، اگر آل پيامبر عليهم السلام به تعبير امير المؤمنين على عليه السلام نگهدارنده راز نهان و پناه فرمان و خزينه دانش و مرجع حكمت ها و حافظ كتاب ها و همانند كوه ها براى پيامبر صلى الله عليه و آله نباشند پس چه كسانى مى توانند باشند آيا آنان كه هيچ گونه رابطه عصمت و طهارت و علم و درايت و كفايت و تعبد و بندگى با رسول مكرم اسلام ندارند مى توانند باشند؟!؟

بنابراين بايد اين چنين گفت كه هيچ كس از اين امت با آل محمد عليهم السلام قابل مقايسه نبوده و نخواهد بود و به فرموده اميرالمؤمنين على عليه السلام و كسانى كه هميشه از نعمت و بخشش ايشان بهره مندند با آنان برابر نيستند.

آل محمد عليهم السلام اساس و پايه دين و ستون ايمان و يقين هستند، دورافتادگان از راه حق به آنان رجوع و واماندگان به ايشان ملحق مى شوند و خصائص امامت

ص: 131

در آنان جمع و حقّ ايشان است و بس، و درباره آنان وصيّت و ارث بردن ثابت است. حضرتش در يكى ديگر از خطبه هايش اين چنين از حريم امامت بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله دفاع مى فرمايد: «اَيْنَ الَّذينَ زَعَمُوا أَنَّهُمُ الرّسِخُونَ فِى الْعِلْمِ دُونَنا؟ كَذِبا وَ بَغْيا عَلَيْنا، أَن رَفَعَنَااللّه ُ وَ وَضَعَهُم، وَ اَعْطانا وَ حَرَمَهُم، وَ اَدْخَلَنا وَ اَخْرَجَهُم»(1) كجائيد كسانى كه گمان داشته يا گمان مى كنند كه آنان (افراد عادى) در علم (اسرار خلقت و تفسير و تأويل قرآن كريم و علوم اولين و آخرين) مطّلع و آگاه و استوارند. به جز ما اهل بيت؟ ادعاى آنان (غير از خاندان وحى) دروغ و ستم بر ما است. زيرا خداوند ما را برترى داده و ايشان را فروگذاشته است برخى شعراء در وصف اميرمؤمنان على عليه السلام سروده هاى زيبا

ص: 132


1- قسمتى ازخطبه 144 نهج البلاغه، ص 437 .

دارند كه مناسب است در اين جا بياوريم .

در وصف على لبى كه گويا نشود *** هرگز به مقام قرب پويا نشود

جز از ره دانش و تولاى على *** انسان به طريق عشق بينا نشود

فرمود رسول قادر لم يزلى *** در شأن وصى خويش با صوت جلى

افضل بود از طاعت كل ثقلين *** يك ضربت روز خندق از دست على

در خم غدير از خداوند قدير *** بر ختم رسل بشارت آورد بشير

چون امر ولايت على شد اعلام *** اسلام كمال يافت در عيد غدير

تا مهر على و آل در سينه ماست *** دل كان ولا ديده آئينه ماست

از دولت عترت و كتاب اللّهست *** گر سيم محمدى به گنجينه ماست(1)

ص: 133


1- رباعيات ائمه معصومين ص 26 و 27 و 28 .

در حقيقت اميرالمؤمنين على عليه السلام مى خواهند بفرمايند عده اى به ناحق و ظلم خود را به عنوان جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله با ستيز و جور معرفى كردند و آنان هستند كه در علم راسخ اند، در صورتى كه اين برداشت دروغ و تعدّى در حقّ ما محسوب مى شود و خداوند سبحان به طور حقيقى و واقعى و فطرى ما را (خاندان محمد و آل محمد) بلند آوازه در سطح جهان نموده و ديگران را پست و ناچيز قرارداده است و به ما خانواده وحى عطا فرموده و آنان را محروم ساخته است، زيرا خداوند ما را به عالَمِ حقّ و حقيقت داخل نموده و ديگران كه صلاحيت علمى و اخلاقى و فطرى و خدايى ندارند از محدوده هدايت مردم خارج نموده است و در ادامه حضرتش مى فرمايد:

«بِنا يُسْتَعْطَى الْهُدى، وَ يُسْتَجْلَى الْعَمى، اِنَّ الاَئِمَّةَ مِن قَرْيْشٍ غُرِسُوا فى هذَا

ص: 134

الْبَطْنِ مِن هاشِمٍ: لا تَصْلُحُ عَلى سِوأهُم، وَ لا تَصْلُحُ الْوُلاةُ مِن غَيْرِهِم»(1)

به وسيله ما هدايت و راهنمايى طلب مى گردد و راه حقيقت و واضح از كورى و گمراهى و ضلالت درخواست مى شود. يعنى اجابت دعا و همچنين درخواست دعا به اعتبار وجود مبارك و مقدّس محمد و آل محمد تحقق مى يابد. از سوى ديگر از شيوه دعا كردن و ادب در نيايش از جانب ما خانواده نبود انسان ها و مسلمان ها و شيعيان و دوستداران ما نمى دانستند چگونه و به كدام شيوه بايد دعاكرد. چه كسى مى تواندادعا كند كه مى تواند به شيوه وروش ائمه معصومين عليهم السلام به درگاه حضرت حقّ با تمامى شرايط و مختصات و مشخصات يك نيايش كننده واقعى به پيشگاه حضرت ربوبى جلّ جلاله دعا كند. پاسخ اين است كه هيچ كس

ص: 135


1- نهج البلاغه، خطبه 144، ص 437 .

نمى تواند چنين ادعايى داشته باشد مگر اين كه به وسيله و شيوه دعاهايى كه آن بزرگواران به درگاه حضرت حقّ داشته اند دعانمايد.

شيوه نيايش معصوم عليه السلام

اميرالمؤمنين على عليه السلام در يكى از نيايش هاى خالصانه خود به درگاه حضرت حقّ اين چنين راز و نياز مى كند. «اَللّهُمَّ اغْفِرْلى ما اَنْتَ اَعْلَمُ بِهِ مِنّى فَاِن عُدْتُ فَعُدْلى بِالْمَغْفِرَةِ»(1)

خدايا بيامرز برايم آن گناهانى را كه توبه آن ها از خودِ من داناتر هستى و اگر باز هم به آن گناهان دست زدم و مرتكب شدم دوباره خودت آن گناهان را بيامرزى.

ص: 136


1- صحيفه علويه، سيد هاشم رسولى محلاتى، ص 126 .

«اللّهُمَّ اغْفِرْلى ما وَأَيْتَ مِن نَفْسى وَ لَم تَجِدْ لَهُ وَفاءً عِندى»

خدايا بيامرز از من گناهانى را كه با خود عهد مى كنم كه ديگر انجام ندهم ولى تو مرا به اين عهد وفادار نمى يابى.

«اللّهُمَّ اغْفِرْلى ما تَقَرَّبْتُ بِهِ اِلَيْكَ ثُمَّ خالَفَهُ قَلْبى»

خدايا بيامرز برايم آنچه را كه من در آغاز وسيله تقرب به درگاه تو قرار دادم ولى (در هنگام عمل) قلب و دل به مخالفت با من برخاست (و نتوانستم آن گونه كه رضايت داشتى به انجام رسانم و با ريا و خودنمايى آلوده كردم) .

«اللّهُمَّ اغْفِرْلى رَمَزاتِ الاَلْحاظِ وَ سَفَطاتِ الاَلْفاظِ وَ سَهَواتِ الْجِنانِ وَ هَفَواتِ الِلسّانِ»(1)

ص: 137


1- صحيفه علويه، ص 126 .

خدايا بيامرز از من نگاه هاى خيانت كارانه و سخنان بى جا و اشتباه هاى دل و لغزش هاى زبانم را، حضرت مولى اميرالمؤمنين على عليه السلام دومين شخصيت جهان بشريّت و دومين معصوم خلقت و آفرينش حضرت ذوالجلال است، با توجه به اين كه از معصوم كمترين و كوچك ترين ترك اَوْلى و خطا و لغزش متصوّر نيست و نمى توان هيچ گونه شائبه ى ذهنى از آن بزرگوار در خاطر و باطن رسوخ داد، امّا در وقت التجا و التماس و نيايش و راز و نياز و دعا به درگاه حضرت حقّ عزّاسمه آن چنان ناله سرمى دهد همانند كسى كه مرتكب بزرگ ترين اشتباهات شده است در حالى كه به هيچ عنوان چنين تصوراتى از آن بزرگوار قابل درك نمى باشد، تمامى آن چه كه به عنوان طلب آمرزش از لسان مبارك اميرالمؤمنين على عليه السلام صادر شده است در چند مورد قابل بررسى (در حد مقدورات علمى ظاهرى) مى باشد .

ص: 138

1 - نيايش ويژه معصوم عليه السلام با حضرت باريتعالى جلّ جلاله مى باشد كه هيچ كس جز آن بزرگوار از فحواى واقعى اين نوع نيايش باخبر نيستند .

2 - شيوه و روش دعا و نيايش و طرز بيان قصورات و گناهان انجام شده و طلب آمرزش را به ديگران ياد مى دهد.

3 - آداب و رسوم دعا كردن را به عنوان ادب حضور به ساحت مقدّس كبريايى تعليم مى دهد و اين كه چگونه و با چه نوع روشى بايد دعا و نيايش داشته باشيم تا به هدف اجابت برسد.

4 - به طور كلى به اعتبار دعا و نيايش معصوم عليهم السلام دعاى ديگران مقبول درگاه خداوند تعالى واقع خواهد شد.

5 - بايد گفت اگر معصوم عليه السلام شيوه و روش دعا و نيايش را تعليم نداده بود معلوم نبود بقيه ابناء بشر و مسلمان ها و دوستداران و شيعيان چگونه

ص: 139

مى خواستند دعا بخوانند كه حضرت ربّ وَدُود آن دعاها را بپذيرد، همچنين حضرت در دعاى ديگر به عنوان طلب عفو و بخشش اين گونه راز و نياز به درگاه خداوند حكيم و عليم دارد.

«يا مَن عَفى عَنّى وَ عَن ما خَلَوْتُ مِنَ السَّوْاتِ فى بَيْتى وَ غَيْرِ بَيْتى يا مَن لَم يُواخِذْنى بِارْتِكابِ الْمَعاصى عَفْوَكَ عَفْوَكَ يا كَريمُ عَفْوَكَ»(1) اى كسى كه درگذرد از من و از بدى هايى كه در خلوت در خانه و در غيرخانه از من سرزده است، اى كه مرا با دست زدن به گناهان (فورا) مورد مؤاخذه قرار نمى دهد، گذشتت را، گذشتت را خواهانم اى كريم گذشتت را، شگفتا كه چه راز و نياز زيبا و سوزاننده اى و چه غوغا در نيايشى، و چه ارتباط معنوى بدون حجاب و پرده اى و

ص: 140


1- صحيفه علويه، ص 128 .

چه الگوى زيبا و بى آلايشى در دعا و راز و نياز براى انسان هاى غرق گناه و معصيت، و چه تواضع و خشوع بى مانندى كه هيچ كس جز معصوم نمى تواند بدين شيوايى و كرنش در پيشگاه حضرت حقّ جلّ جلاله ملتمسانه به درگاهش اشك شوق جارى سازد و با باطن و ظاهر يكنواخت در دعا، خواسته هايش را ابراز نمايد و اين كلام معصوم است كه با عفو به درگاه حضرت حقّ شروع مى شود و با عفو و گذشت از درگاه او پايان مى پذيرد.

آنجا كه على واسطه فيض خداست *** بر غير على هر كه كند تكيه خطاست

با مدعيان كور باطن گوئيد *** آن جا كه خدا هست و على نيست كجاست ؟

روزى كه حساب محشر آغاز شود *** درهاى بهشت سرمدى باز شود

هر كس ز على برات آزادى يافت *** بر صدر بهشتيان سرافراز شود(1)

ص: 141


1- رباعيات ائمه معصومين، ص 41 و 42 .

بنابراين اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد هدايت و راهنمايى از ناحيه ما خانواده وحى مى تواند بهترين و عالى ترين هدايت باشد و هركس بخواهد از كورى و ضلالت در مسير نجات يابد مى بايست از طريق خاندان وحى هدايت واقعى را كسب نمايد در اين جا حضرت مصداق را روشن مى فرمايد: «اِنَّ اَلاَئِمَّةَ مِن قُرَيْشٍ غُرِسُوا فى هذَاالْبَطْنِ مِن هاشِمٍ»(1) به درستى كه پيشوايان دينى شما از قريش هستند كه هاشم از قريش مى باشد (زيرا نسل اميرالمؤمنين على عليه السلام و حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام از نسل هاشم هستند) «لا تَصْلُحُ عَلى سِواهُم، وَ لا تَصْلِحُ الْوُلاةُ مِن غَيرِهم»(2) حضرت مى فرمايد: امامت و ولايت بر غير خاندان

ص: 142


1- نهج البلاغه، خطبه 144، ص 437 .
2- نهج البلاغه، خطبه 144، ص 437 .

وحى سزاوار نبوده و نيست (و آنان كه به نام خليفه به ناحق خود را جانشين پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله قلمداد كردند هيچ گونه صلاحيت ولايت و امامت بر مردم را ندارند) زيرا لازمه امامت و رهبرى بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله سنخيت و هماهنگى فكرى و عقيدتى و فطرى و صلاحيّت هاى علمى و فرهنگى و اخلاقى و تربيتى و غيره با پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را مى طلبد كه در غير ائمه اثنى عشر وجود ندارد و به طور كلى بايد گفت امامت و ولايت و رهبرى جوامع اسلامى در طول تاريخ اسلام و تا قيامت كبرى اختصاص به ائمه معصومين عليهم السلام دارد و غير از آن بزرگواران شايسته امامت بر مردم را ندارند . در اين جا لازم است از احاديث گهربار حضرت رسول اكرم و ائمه معصومين عليهم السلام كه امامان معصوم را به عنوان امامت و ولايت بعد از خود معرفى فرموده اند بياوريم.

ص: 143

امامت و ولايت معصوم عليه السلام

حديث اول: «عَن عَمْرِوبْنِ ثابِتٍ، عَن اَبِى الْجارُودِ، عَن اَبى جَعْفَرٍ عَلَيْهِ الصَّلوةُ وَ السَّلامُ قالَ: قالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله اِنّى وَ اثْنَىْ عَشَرَ مِن وُلْدى وَ اَنْتَ يا عَلِىُّ زِرُّ الاَرْضِ - يَغْى اَوْتادُها وَ جِبالُها - بِنا اَوْتَدَاللّه ُ الاَرْضَ أَن تَسيخَ بِاَهْلِها، فَاِذا ذَهَبَ الاِْثْنا عَشَرَ مِن وُلدِى ساخَتِ الاَرْضُ بِاَهْلِها وَ لَم يُنْظَرُوا»(1) حضرت امام باقر عليه السلام مى فرمايد حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرموده است: من و دوازده تن از فرزندانم و تو اى على (يعنى يازده فرزندم با توكه دوازده تن مى شويد) بند و قفل زمين هستيم، يعنى ميخ ها و كوه هاى زمين مى باشيم، به سبب ما خداوند زمين را مهار كرده تا زمين اهلش را فرونبرد، چون دوازدهمين فرزندم از دنيا

ص: 144


1- كافى، ج 20، ص 482 .

برود، زمين اهلش را فرو برد و مهلت داده نشوند و به سوى اهل زمين ننگرد.

ائمه معصومين صلى الله عليه و آله از تمامى جهات روحى و جسمى و تمام امكانات دنيايى و آخرتى وسايرنعمت هاى موجود درجهان حقّ بزرگى بر مردم دارند در حقيقت حقّ حيات وزندگى خودرا مديون پيامبروآل پيامبر صلى الله عليه و آله هستندوهمچنين حقّ معنوى و فكرى وعقيدتى وهدايتى از ناحيه آن بزرگواران بر ابناء بشر دارند يعنى عالم و هر آن چه در آن وجود دارد از بركت وجود مبارك محمد و آل محمد صلى الله عليه و آله مى باشد .

حديث دوم: «عَن اَبِى الْجارُودِ عَن اَبى جَعْفَرٍ عليه السلام عَن جابِرِبْنِ عَبْدِاللّه ِ اَنْصارى قالَ: دَخَلْتُ عَلى فاطِمَةَ عليهاالسلام وَ بَيْنَ يَدَيْها لَوْحٌ فيهِ اَسْماءُ الاَوْصِياءِ مِن وُلْدِها، فَعَدَدْتُ اِثْنَىْ عَشَرَ آخِرُهُمُ الْقائِمُ عَلَيْهِمُ السَّلامُ، ثَلاثُةٌ مِنْهُم مُحَمَّدٌ وَ ثَلاثَةٌ مِنْهُم عَلِىٌّ»(1)

ص: 145


1- كافى،ج2،ص 480، به نقل از اكمال الدين صدوق و عيون الاخبارالرضا و من لا يحفره الفقيه .

سلسله حديث كه به امام باقر عليه السلام مى رسد از جابربن عبداللّه انصارى نقل شده است، جابر مى گويد روزى خدمت فاطمه عليهاالسلام رسيدم در برابرش لوحى بود كه نام هاى اوصيا از فرزندان او در آن بود من شمردم، دوازده نفر بودند، آخر آن ها قائم عليه السلام بود كه سه محمد در ميان آن ها بود و سه على.

حديث سوم: «عَن اَبى جَعْفرٍ عليه السلام قالَ: قالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله مِن وُلْدى اِثْنا عَشَرَ نَقيبا، نُجَباءُ، مُحَدَّثُونَ، مُفَهَّمُونَ، آخِرُهُم الْقائِمُ بِالْحَقِّ يَمْلَأُها عَدْلاً كَما مُلِئَتْ جَوْرا»(1)

حضرت امام باقر عليه السلام از قول رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرموده است كه پيامبر فرمود: از فرزندان من دوازده نفرند كه نقيب (يعنى سرپرست و ولى و شناسنده حقّ و

ص: 146


1- كافى، ج 2، ص 482 .

حقيقت) و نجيب (يعنى اصيل و خوش گوهر) و محدّث (يعنى حديث كنندگان اصيل و واقعى) و مفهّم (يعنى تفهيم كنندگان به مبانى حقيقى دين و ايمان و فضيلت) مى باشند، آخرين آن ها قائم به حق است، كه زمين را از عدالت پر كند چنان كه از ستم پر شده باشد.

حديث چهارم: «عَن اَبى جَعْفَرٍ الثّانى عليه السلام اَنَّ اَميرَالْمُؤْمِنينَ عَلِىٌّ عليه السلام قالَ لاِبْنِ عَباسٍ: اِنَّ لَيْلَةَ الْقَدْرِ فى كُلِّ سَنَةٍ وَ اِنَّهُ يَنْزِلُ فى تِلْكَ اللَّيْلَةِ أَمْرُ السَّنَةِ وَ لِذلِكَ الاَمْرُ وُلاةٌ بَعْدَ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله فَقالَ ابْنُ عَباسٍ: مَن هُم؟ قالَ: أَنَا وَ اَحَدَ عَشَرَ مِن صُلْبى اَئِمَّةٌ مُحَدَّثُونَ»(1)

ابوجعفرثانى (حضرت امام جواد عليه السلام ) فرموده است:

ص: 147


1- اصول كافى، ج 2، ص 481 .

حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام به ابن عباس فرمود: همانا شب قدر در هر سالى هست و در آن شب اَمْرِ (سرنوشت قضا و قدر جهان و فيها) آن سال فرود مى آيد و براى آن امر سرپرستانى است بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله (يعنى حضرت حقّ اوصياء و رسول مكرم خود را در شب قدر به عنوان يك امر و فرمان صادر مى فرمايد و در حقيقت معرفى مى نمايد). ابن عباس كه در حضور اميرالمؤمنين على عليه السلام بوده، گفت: آن ها كيانند؟ حضرت فرمود: من هستم و يازده تن از فرزندان صلبى من كه امامان محدث مى باشند.

حديث پنجم: «قالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله لاَصْحابِهِ: آمِنُوا بِلَيْلَةِ الْقَدْرِ اِنَّها تَكُونُ لِعَلَّىِ ابْنِ اَبيطالِبٍ وَلِوُلْدِهِ الاَحَدَ عَشَرَ مِن بَعْدى»(1)

ص: 148


1- همان مدرك ص 481 .

حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله به اصحابش فرموده است: به شب قدر ايمان آوريد كه آن مخصوص على بن ابيطالب عليه السلام و يازده فرزند او مى باشد كه بعد از من هستند.

حديث ششم: «عَن اَبانَ عَن زُرارَةَ قالَ: سَمِعْتُ اَبا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ: نَحْنُ اِثْنا عَشَرَ اِماما مِنْهُم حَسَنٌ وَ حُسَيْنٌ ثُمَّ الاَئِمَّةُ مِن وُلْدِ الْحُسَين عليه السلام »(1)

حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرموده است ما دوازده امام هستيم، از جمله آن ها حسن و حسين عليهم السلام است و امامان از فرزندان حسين عليه السلام مى باشند.

حديث هفتم: «عَن اَبىحَمْزَةَ قالَ: سَمِعْتُ عَلِىَ بْنَ الحُسَيْنِ عليه السلام يَقُولُ: اِنَ اللّه َ خَلَقَ مُحَمَّدا وَ عَلِيّا وَ اَحَدَ عَشَرَ مِن وُلْدِهِ مِن نُورِ عَظَمَتِهِ، فَاَقامَهُم اَشْباحا فى ضِياءِ

ص: 149


1- همان مدرك، ص 482 .

نُورِهِ يَعْبُدُونَهُ قَبْلَ خَلْقِ الْخَلْقِ، يُسَبِّحونَ اللّه َ وَ يُقَدِسُونَهُ وَ هُمُ الاَئِمَّةُ عليه السلام »(1)

ابوحمزه ثمالى مى گويد: شنيدم امام زين العابدين على بن الحسين عليه السلام مى فرمود: همانا خداوند تعالى محمد و على و يازده فرزند او را از نور عظمت خود آفريد و سپس ايشان را به صورت أَشْباح يعنى (به صورت كالبدهايى كه از دور نمايانست) در پرتو نور خود بپا داشت، ايشان (يعنى ائمه معصومين عليهم السلام ) او را (يعنى حضرت حقّ عزّاسمه را) عبادت مى كردند، پيش از آن كه مخلوقات عالم را بيافريند آنان (يعنى ائمه معصومين عليهم السلام ) خدا را تسبيح و تقديس مى نمودند ايشان ائمه عليهم السلام از فرزندان رسول خدا صلى الله عليه و آله هستند .

حديث هشتم: «عَنْ اِبْنِ اُذَيْنَةَ، عَن زُرارَةَ قالَ: سَمِعْتُ اَبا جَعْفَرٍ عليه السلام : يَقُولُ: الاِثْنا

ص: 150


1- اصول كافى، ج 2، حديث 6، ص 477 .

عَشَرَ الاِمامُ مِن آلِ مُحَمَّدِ كُلُّهُم مُحَدَثٌّ مِن وُلْدِ رَسُولِ اللّه صلى الله عليه و آله وَ وُلْدِ عَلِىِ بنِ اَبيطالِبٍ عليه السلام فَرَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله وَ عَلِىٌّ عليه السلام هُمَا الْوالِدانِ»(1)

حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرموده است: دوازده امام از آل محمد همگى آن ها از حديث كنندگان و فرزندان حضرت رسول صلى الله عليه و آله و فرزندان اميرالمؤمنين على عليه السلام پس حضرت رسول صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين على عليه السلام هر دو براى آنها پدر باشند.

حديث نهم: «عَن اَبى بَصيرٍ، عَن اَبى جَعْفرٍ عليه السلام قالَ: يَكُونَ تِسْعَةُ اَئِمَةٍ بَعْدَ الْحُسَينِ بْنِ عَلّىٍ عليه السلام ، تاسِعُهُمْ قائِمُهُمْ»(2)

از ابى بصير، حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرموده: پس از حسين نه امام

ص: 151


1- همان مدرك، ج 2، ص 482 .
2- همان مدرك .

باشند كه نهمين آن ها قائم عليه السلام است.

حديث دهم: «عَن اَبى جَعْفَرٍ عليه السلام قالْ: قالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله مِن وُلْدى اِثْنا عَشَرَ نَقَيبا، نُجَباءُ، مُحَدَّثُّونَ، مُفَهَّمُونَ، آخِرُهُمُ الْقائِمُ بِالْحَقِّ يَمْلَأُها عَدْلاً كَما مُلِئَتْ جَوْرا»(1)

فرموده: حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرموده از فرزندانم 12 نقيب (يعنى امام مسؤول) باشند كه از نجبا و نخبگان و حديث كنندگان و تفهيم كنندگان (امور دين و دنياى مردم) هستند، آخر آنان قائم است كه زمين را پر از عدل و داد كند همچنان كه پر از ظلم و جور شده باشد.

حديث يازدهم: «عَن اَبى حَمْزَةَ، عَن اَبىجَعْفَرٍ عليه السلام قالَ: اِنَّ اللّه َ اَرْسَلَ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله

ص: 152


1- همان مدرك، ص 483 .

اِلَى الْجِنِّ وَ الاِنْسِ وَ جَعَلَ مِن بَعْدِهِ اِثْنَىْ عَشَرَ وَصِيّا مِنْهُم مَن سَبَقَ وَ مِنْهُم مَن بَقِىَ وَ كُلُّ وَصِىٍّ جَرَت بِهِ سُنَّةٌ وَ الاَوْصِياءُ الَّذينَ مِن بَعْدِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله عَلى سُنَّةِ اَوْصِياءِ عيسى وَكانُوااَثْنَى عَشَرَوَكانَ اَميرُالْمُؤمِنينَ عليه السلام عَلى سُنَّةِ اَلْمَسيحِ»(1)

امام باقر عليه السلام فرموده است همانا خدا محمد صلى الله عليه و آله را به سوى جن و انس ارسال فرمود و پس از او 12 وصى قرار داد كه برخى از ايشان گذشته و برخى باقى مانده اند و نسبت به هر وصيىّ سنت و روش خاصى جارى شد و لذا براى (هر امام معصومى بر مبناى خصوصيات و مشخصات و مختصات زمانى و مكانى برنامه هايى از ناحيه حضرت حق صادر شده است كه هركدام از آن بزرگواران بتوانند برمبناى آن عمل نمايند تا دين حضرت حق در كام انسان هاى مستعد و

ص: 153


1- اصول كافى، ج 2، حديث 10، ص 480 .

قابل درك و فهم به طور عميق و صحيح مستقر شود همانند صلح امام حسن عليه السلام در يك زمان و جنگ امام حسين عليه السلام در يك شرايط خاص و دعا و نيايش امام زين العابدين عليه السلام در يك موقعيت ويژه براى اهداف آفرينش و همچنين تبليغ و نشر علوم مختلفه توسط امام جعفر صادق و امام محمد باقر عليهم السلام جهت تثبيت اسلام ناب محمّدى و استقرار پايه هاى حكومت علوى در درازمدت از ويژگى هاى آن امامان معصوم بوده است. و اوصيايى كه بعد از محمد صلى الله عليه و آله مى باشند به روش اوصيا حضرت عيسى عليه السلام هستند (ممكن است از لحاظ شماره يا ظلم و ستم ديدن از ناحيه دشمنان باشد يعنى همان گونه كه اوصياء حضرت مسيح را زجر و شكنجه و ظلم نمودند اوصياء پيامبر آخرالزمان صلى الله عليه و آله را به همان صورت ظلم و ستم روا داشتند) و دوازده نفرند و اميرالمؤمنين على عليه السلام روش مسيح را دارد (به نظر مى رسد كه عنوان چنين باشد كه پيروان اميرالمؤمنين على عليه السلام

ص: 154

همانند پيروان حضرت مسيح عليه السلام سه دسته شدند :

1 - برخى او را خدا دانستند و پرستش كردند و تا حد بالاى اولوهيت به اوج خدايى رساندند.

2 - و عدّه اى او را العياذ باللّه خطاكار و كافر پنداشتند، يعنى در قضاوت ها و امور كشوردارى به حضرت امير عليه السلام نسبت هاى ناروا وارد كردند.

3 - و بعضى به عقيده عميق و صحيح اسلامى پابرجا و ثابت ماندند و به امامتش قائل شدند.

و همچنين در زهد و عبادت و پوشاك و خوراكِ خَشِن و زِبر همانند حضرت مسيح عليه السلام زندگى كرده اند.

حديث دوازدهم: «وَ بِهذَا الاِسْنادِ اَنَّ أَميرَ الْمُؤْمِنينَ عليه السلام قالَ لاَبى بَكْرٍ يَوْما: لاتَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا فى سَبيلِ اللّه ِ اَمْواتا بَلْ اَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِم يُرْزَقُونَ، وَ اَشْهَدُ اَنَّ

ص: 155

(مُحَمَّدا) رَسُولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ماتَ شَهيدا، وَ اللّه ِ لَيَأْتِيَنَّكَ، فَاَيْقَنَ اِذا جاءَكَ، فَاِنَّ الشَّيْطانَ غَيْرُ مُتَخَيَّلٍ بِهِ فَأَخَذَ عَلِىٌّ بِيَدِ اَبى بَكْرٍ فَأَراهُ النَّبِىَّ صلى الله عليه و آله فَقالَ لَهُ: يا اَبابَكْرٍ آمِن بِعَلىٍّ وَ بِاَحَدِ عَشَرَ مِنْ وُلْدِهِ، اِنَّهُم مِثْلى اِلاِّ النُبُوَّةَ وَتُب اِلَى اللّه ِ مِمّا فى يَدَكَ فَاِنَّهُ لاحَقَّ لَكَ فيهِ، قالَ ثُمَّ ذَهَبَ فَلَم يُرَ»(1)

در اين حديث چنين آمده است: روزى حضرت امير المؤمنين على عليه السلام به ابوبكر فرمود: كسانى كه در راه خدا كشته شده اند مرده گمان مكن بلكه زنده هستند و نزد پروردگار خود روزى مى برند و من گواهى مى دهم كه محمد رسول خدا صلى الله عليه و آله شهيد از دنيا رفت و به خدا نزد تو مى آيد، چون نزد تو آمد يقين كن، زيرا شيطان نتواند خود را به صورت او جا زند، سپس اميرالمؤمنين على عليه السلام دست

ص: 156


1- اصول كافى، ج 2، حديث 1390، ص 481 .

ابوبكر را گرفت و پيامبر صلى الله عليه و آله را به او نشان داد، پيامبر صلى الله عليه و آله به ابوبكر فرمود: «يا اَبابَكْرٍ آمِن بِعَلَىٍّ وَ بِاَحَدِ عَشَرَ مِن وُلدِهِ اِنَّهُم مِثْلى» اى ابوبكر به على و يازده فرزند او ايمان آور، آن ها (در وجوب اطاعت) مانند من هستند، به جز مقام نبوت و از آنچه در دست گرفته اى (يعنى غصب خلافت) در پيشگاه خدا توبه كن، زيرا ترا در آن حقّى نيست، سپس برفت و ديگر ديده نشد. اميرالمؤمنين على عليه السلام بعد از آن كه ولايت و امامتش توسط ديگران غصب شد از تمامى شواهد و قرائنى كه لازم بود به صورت مسالمت مطرح مى فرمود، همچنان كه همسر بزرگوارش حضرت صديقه كبرى فاطمه زهرا عليهاالسلام با شيوه هاى گوناگون اعم از مانع شدن امام زمانش براى بيعت به سوى مسجد، و صدمات و لطمات گوناگون در اين مسير و ظلم ها و جنايت هايى كه براى غصب ولايت و امامت اميرالمؤمنين على عليه السلام تحمل نمود و همچنين براى احقاق حق باسوار شدن بر اسب و استر و مراجعه به

ص: 157

درب خانه انصار و مهاجرين و ناله ها و گريه هاى جانسوز حضرتش دركنار قبر مطهر پدر بزرگوارش حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سوزهاى جگرخراش آن بانوى دو سرا در بيت الحزان و قبرستان بقيع، صداى مظلومانه خود را به عنوان غصب خلافت و امامت ولى امر زمانش به گوش تاريخ و جهانيان تا قيامت رساند و اين همان دفاع از ولايت و امامت است كه زهراى مرضيه عليهاالسلام به عنوان اولين و قوى ترين مدافع ولايت در سطح جهان و تاريخ درخشيد. و به همگان ثابت نمود كه چگونه و با چه شيوه هايى مى بايست از موقعيت ولايت و امامت دفاع جانانه نمايد. زيرا حضرتش مى دانست كه دفاع از ولايت اميرالمؤمنين على عليه السلام فقط دفاع از شخص همسرش نمى باشد بلكه دفاع از ولايت و امامت حضرت على عليه السلام دفاع از ولايت اللّه عزّ و جلّ مى باشد، همچنان كه در روايتى كه امام صادق عليه السلام از قول پدر بزرگوارش حضرت امام باقر عليه السلام فرموده است روشن مى شود،امام صادق عليه السلام

ص: 158

مى فرمايد: پدرم روزى به جابربن عبداللّه انصارى فرمود: من با تو كارى دارم، چه وقت برايت آسان تر است كه ترا تنها ببينم و از تو سؤال كنم؟ جابر گفت: هر وقت شما بخواهى، پس روزى با او در خلوت نشست و به او فرمود: درباره لوحى كه آن را در دست مادرم فاطمه زهرا عليهاالسلام دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله ديده اى و آنچه مادرم به تو فرمود كه در آن لوح نوشته بود، به من خبر ده. جابر گفت: خدا را گواه مى گيرم كه من در زمان حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله خدمت مادرت فاطمه زهرا عليهاالسلام رفتم و او را به ولادت حضرت امام حسين عليه السلام تبريك گفتم، در دستش لوح سبزى ديدم كه گمان كردم از زمرد است و مكتوبى سفيد در آن ديدم كه چون رنگ خورشيد بود. به او عرض كردم: دختر پيامبر صلى الله عليه و آله ! پدر و مادرم قربانت، اين لوح چيست؟ فرمود: «فَقالَت: هذا اَهْداهُ اللّه ُ الى رَسُولِهِ صلى الله عليه و آله فيهِ اسْمُ اَبى وَ اِسْمُ بَعْلى وَ اسْمُ ابْنَىَّ وَ اِسْمُ الاَوْصياءِ مِن وُلْدى وَ أَعْطانيهِ أَبى لِيُبَشِّرَنى بِذلِكَ»

ص: 159

فرمود: اين لوحى است كه خدا آن را به رسولش صلى الله عليه و آله اهداء فرمود، اسم پدرم و اسم شوهرم و اسم دو پسرم و اسم اوصياء از فرزندانم در آن نوشته است و پدرم آن رابه عنوان مژدگانى به من عطافرمود. جابر گويد: سپس مادرت فاطمه عليهاالسلام آن را به من داد، من آن را خواندم و رونويسى كردم. پدرم (امام باقر عليه السلام ) به او گفت: اى جابر! آن را بر من عرضه مى دارى؟ عرض كرد: آرى. آن گاه پدرم همراه جابر به منزل او رفت، جابر ورق صحيفه اى بيرون آورد. پدرم فرمود: اى جابر، تو در نوشته ات نگاه كن تا من برايت بخوانم، جابر در نسخه خود نگريست و پدرم قرائت كرد، حتى حرفى با حرفى اختلاف نداشت، آن گاه جابر گفت: خدا را گواه مى گيرم كه اين گونه در آن لوح نوشته ديدم.(1)

ص: 160


1- اصول كافى، ج 2، حديث 1380، ص 471 .

مسئله امامت در اسلام و ولايت در امر حكومت و سرپرستى جامعه به صورت جامع و گسترده از ويژگى خاصى برخوردار است، ما نبايد در مورد مسئله امامت و ولايت از حديث معروف و مشهور فيمابين شيعه و سنى كه مورد اتفاق اين دو جريان اسلامى مى باشد غفلت كنيم.

ثقل اكبر و ثقل اصغر

حديث سيزدهم: آن جا كه رسول مكرم اسلام صلى الله عليه و آله فرموده است: «اِنّى تارِكٌ فيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتابَ اللّه ِ وَ عِتْرَتى ما اِن تَمَسَّكْتُم بِهِما لَن تَضِلُّوا اَبَدا» حضرت فرموده: همانا من در ميان شما دو چيز گرانبها مى گذارم، كتاب خداوند، يعنى قرآن كريم و عترت و خاندانم اگر به آن ها مرتبط و توسل و تمسّك نموديد (به هر دوى آن ها) هرگز و ابدا گمراه نمى شويد، مقصود رسول اكرم صلى الله عليه و آله اين است كه به قرآن مراجعه كنيد و از قرآن بهره هاى علمى و اخلاقى و فرهنگى و تربيتى و

ص: 161

حكومتى و عدالتى ببريد و همچنين به خاندان من مراجعه كنيد تا از طريق رهنمودهاى قرآنى و سيره و سنّت نبوى و علوى هدايت شويد. زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله عترت را عِدْلِ قرآن معرفى فرموده است براى رجوع كردن مردم به آن ها، و همچنين پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده قرآن ثقل اكبر و عترت ثقل اصغر است اصلاً اهل تسنن و علماى آن ها نمى توانند وجود و صحت اين حديث متواتر و مشهور را ناديده انگارند. زيرا در كتاب هاى آن ها فراوان وجود دارد مگر آن ها مى توانند قضيه حجة الوداع را كتمان نمايند و به بوته فراموشى بسپارند. اگراز آن هاسؤال شود دريوم الغديرپيامبر صلى الله عليه و آله چه كسى را روى دست بلند كرد و معرفى نمود، نمى توانند فرد ديگرى غير از امير المؤمنين على عليه السلام را نام ببرند چون اتفاق نظر علماى اهل تسنن و غير تسنن و شيعه در مورد شخص حضرت اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام است، برخى مورخين و سيره نويسان بر اين

ص: 162

معتقدند كه پيامبر صلى الله عليه و آله در آخرين حج خود در مواقع مختلف مثل مسجدالحرام، عرفات، منا و جاهاى ديگر خطابه هاى مختلف ايراد نمودند، امّا اين مسئله مهمّ و حياتى (معرفى اميرالمؤمنين على عليه السلام ) را در غدير خم مطرح فرمودند و با تلاوت و قرائت آيه سوره مائده مطلب را به طور واضح و آشكار در حضور آنان كه از مراسم حج آخرين پيامبر صلى الله عليه و آله برگشت كرده بودند مطرح فرمود: «يأَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَّبِّكَ وَ اِنْ لَّمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ اِنَّ اللّهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكفِرينَ»(1)

اى رسول ما، هر آنچه از خداوند بر تو نازل شده است به خلق برسان و اگر اين رسالت را انجام ندهى (و تبليغ اين امر مهمّ ننمايى) به وظيفه خود عمل

ص: 163


1- 67 / مائده .

نكرده اى و (در اعلان چنين امر مهمّى) خداوند ترا از آزار و اذيت مردم نگاه خواهد داشت. به درستى كه خداوند كافران را به هيچ راه موفقيت آميزى راهنمايى و هدايت نخواهد كرد.

حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله اين آيه مباركه را زمانى و در مكانى به نام غدير خم مطرح فرمود كه قبل از آن در عرفات و منا و مسجدالحرام كليات اسلامى را در باب اصول و فروع بيان كرده بود، يعنى بعد از اين كه در آن اماكن مقدّسه كليّه متون و فروع اسلامى را براى مردم تشريع كرده بودند راه و مسير را با چنين آيه اى براى مردم آن زمان و تمامى مسلمانان در هر عصرى الى يوم القيامه طرح كردند.

و لذا در آغاز سخن از مردم تأئيد كلى و جامع مى گيرند و حقيقت وجودى خودش و مأموريت پيامبرى خود را و همچنين انجام حركات و سكناتش و سيره

ص: 164

و روش عملى خود در اجراى احكام اسلامى در جامعه آن روز را براى مردم بيان مى فرمايد آنگاه با جملاتى همانند:

«اَلَسْتُ اَوْلى بِكُم مِن اَنْفُسِكُم؟» آيا من اَوْلى به شما از خود شما نيستم، يعنى آيا در امورات دين و دنياى شما از خودِ شما براى تصرف و تسلّط سزاوارتر نيستم؟ و به تعبير ديگر آيا مى توانم در امورات دينى و دنيايى شما به صورت عملى و اجرايى و اعتقادى و فرهنگى و اقتصادى و سياسى دخل و تصرف كنم يا خير! كه مردم در اين جا در جواب حضرت گفتند: بَلى يا رَسُولَ اللّه ، و يا در كلام ديگر فرموده است «اَلنَّبِىُّ اَوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِن اَنْفُسِهِم»(1) پيامبر صلى الله عليه و آله اَوْلى (برترى و تسلّط) به مؤمنين از خودشان مى باشد، يعنى حقّ تسلّط و ولايت

ص: 165


1- 6 / احزاب .

رسول صلى الله عليه و آله بر شما مؤمنين از خودتان بر خودتان بيشتر و بالاتر است و لذا پيامبر صلى الله عليه و آله دريك محيط آرام و آزاد و كاملاً دمكراسى، با طرح اين كه من چگونه پيامبرى در ميان شما بودم و اعمال و رفتار و روش من ميان شما چگونه بوده است. از مردم نداى بَلى يا رسول اللّه را دريافت كردند. آن گاه حضرتش، آن گونه كه در تاريخ ثبت و درج شده است اميرالمؤمنين على عليه السلام را روى دست مبارك بلند كردند و فرمود: «مَن كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلىٌ مَوْلاهُ» هركس من مولا و صاحب اختيار او هستم على هم مولا و سرور و صاحب اختيار اوست. تمام افراد و مردمى كه در آن كنگره عظيم به عنوان حاجيان، از مراسم حج برگشته بودند به طور آزاد از سخنان و حركات رسول مكرم صلى الله عليه و آله در معرفى امامت و ولايت بعد از خود يعنى اميرالمؤمنين على صلى الله عليه و آله پشتيبانى و دفاع و تأئيد و بيعت نمودند و تمام روايان حديث از تمام فِرَقِ اسلامى اعم از شيعه و سنّى زمان و مكان غدير خم و

ص: 166

معرفى اميرالمؤمنين على عليه السلام توسط پيامبر صلى الله عليه و آله را تأئيد و ثبت كرده اند. امّا چگونه و چطور شد كه بعد از مدت زمان كوتاهى در رأس پيكره اصلى حكومت تازه تأسيس شده توسط پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله اختلاف كردند.

و ديگران كه خود را به ظاهر مسلمان جلوه داده بودند و در باطن هيچ گونه ايمان و تعهدى به اسلام و پيامبر نداشتند اختلاف ايجاد كردند و تمام سفارشات و تأكيدات مكرر حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله را ناديده انگاشتند و با كمال وقاحت و نفاق مسير اصلى اسلام و ولايت آن را در مكان و محلى به نام سقيفه تغيير دادند و بر تمام زحمات پيامبر صلى الله عليه و آله خط بطلان كشيدند، تمامى افرادى كه حق ولايت را با ظلم و ستم از اميرالمؤمنين على عليه السلام سلب نمودند در يوم الغدير حاضر بودند آن ها ديدند و شنيدند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود هركس من مولى و رهبر اويم، على مولا و رهبر اوست و آن گاه دعا كرد كه خدايا هر كه على را دوست دارد، دوست

ص: 167

بدار و هركه على عليه السلام را دشمن دارد، دشمن دار در روايات مشهورى از قول امام باقر و امام صادق عليهم السلام نقل شده است كه خداوند به پيامبر وحى كرده بود، كه على عليه السلام را جانشين خود گرداند، مى ترسيد اين كار بر گروهى گران آيد، اين آيه نازل شد تا پيامبر را بر اين كار تشجيع كند، مقصود اين است كه اگر از تبليغ آنچه به تو دستور داده شده است، خوددارى و كتمان كنى گويى هيچ يك از مأموريت هاى خود را انجام نداده اى و از لحاظ استحقاق كيفر، تفاوتى ندارند.(1) معرفى و تثبيت اين خاندان بزرگوار به عنوان امامان خلق از ناحيه مقدس كبريايى تعيين و برگزيده و مصطفى و مرتضى گرديده اند، حضرت حق جلّ جلاله مشيت بالغه اش اين چنين تعلق گرفته كه چهارده نور مبارك و جسم مطهر

ص: 168


1- تفسير مجمع البيان، ج 7، ص 118 .

محمد و آل محمد عليهم السلام را براى هدايت مردم و مسلمان ها و شيعيان تعيين و معرفى فرمايد و در اين معرفى هيچ كس جز ذات مقدسش دخالت نداشته است، همچنان كه در خلقت جهان آفرينش هيچ كس، هيچ گونه دخالتى نداشته و نمى توانسته است داشته باشد به اين حديث زيبا و جالب و ديدنى و شنيدنى كه از احاديث صحيح و مسند و قوى مى باشد عنايت فرمائيد. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: پدرم به جابربن عبداللّه انصارى فرمود: من با تو كارى دارم، چه وقت برايت آسان تر است كه ترا تنها ببينم و از تو سؤال كنم؟ جابر گفت: هر وقت شما بخواهى، پس روزى با او در خلوت نشست و به او فرمود: درباره لوحى كه آن را در دست مادرم فاطمه عليهاالسلام دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله ديده اى و آنچه مادرم به تو فرموده كه در آن لوح نوشته بود، به من خبر ده، جابر گفت: خدا را گواه مى گيرم كه من در زمان حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله خدمت مادرت فاطمه عليهاالسلام رفتم و او را به

ص: 169

ولادت (امام حسين عليه السلام ) تبريك گفتم، در دستش لوح سبزى ديدم كه گمان كردم از زمرد است و مكتوبى سفيد در آن ديدم كه چون رنگ خورشيد (درخشان) بود. به او عرض كردم: دختر پيغمبر! پدر و مادرم قربانت، اين لوح چيست؟ فرمود: لوحى است كه خدا آن را به رسولش صلى الله عليه و آله اهداء فرمود، اسم پدرم و اسم شوهرم و اسم دو پسرم و اسم اوصياء از فرزندانم در آن نوشته است و پدرم آن را به عنوان مژدگانى به من عطا فرموده. جابر گويد: سپس مادرت فاطمه عليهاالسلام آن را به من داد. من آن را خواندم و رونويسى كردم، پدرم به او گفت: اى جابر! آن را بر من عرضه مى دارى؟ عرض كرد: آرى، آن گاه پدرم همراه جابر به منزل او رفت، جابر ورق صحيفه اى بيرون آورد، پدرم فرمود: اى جابر، تو در نوشته ات نگاه كن تا من برايت بخوانم، جابر در نسخه خود نگريست و پدرم قرائت كرد، حتى حرفى با حرفى اختلافى نداشت، آن گاه جابر گفت: خدا را گواه مى گيرم كه اين گونه در

ص: 170

آن نوشته ديدم(1): آن لوح مبارك چنين است :

حديث چهاردهم: «بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحيم، هذا كِتابٌ مِنَ اللّه ِ الْعَزيزِ الْحَكيمِ عَلى مُحَمَّدٍ نَبِيِّهِ وَ نُورِهِ وَ سَفيرِهِ وَ حِجابِهِ وَ دَليلِهِ نَزَلَ بِهِ الرُّوْحُ الاَمينُ مِن عِنْدِ رَبِّ الْعالَمينَ، عَظِّم يا مُحَمَّدُ اَسْمائى وَ اشْكُر نَعْمائى وَ لا تَجْحَد آلائى، اِنّى اَنَا اللّه ُ لا اِلهَ اِلاّ اَنَا قاصِمُ الْجَبارينَ وَ مُديلُ الْمَظْلُومينَ وَ دَيّانُ الدّينِ، اِنّى أَنَا اللّه ُ لا اِلهَ اِلاّ اَنَا فَمَن رَجا غَيْرَ فَضْلى أَوْخافَ غَيْرَ عَدْلى، عَذَّبَتُهُ عَذابا لا اُعَذِّبُ بِهِ اَحَدا مِنَ الْعالَمينَ، فَاِيّاىَ فَاعْبُدْ وَ عَلَىَّ فَتَوَكَّلْ»(2)

اين نامه از جانب خداوند عزيز حكيم براى محمد پيغمبر او، و نور و سفير و

ص: 171


1- اصول كافى، ج 2، ص 470 و 471 .
2- همان مدرك، ص 471 و 472 .

دربان (يعنى واسطه ميان خالق و مخلوق به عنوان دليل و راهنما) و دليل او، كه روح الامين (يعنى جبرئيل) در نزد پروردگار جهان بر او نازل شود.

اى محمد صلى الله عليه و آله اسماء مرا (اسماء اللّه و اسماء حسنى و ائمه معصومين كه اوصياء گرامى تو مى باشند) بزرگ شمار و نعمت هاى مرا سپاسگزار و الطاف مرا انكار مدار.

همانا منم خدايى كه جز من شايان پرستشى نيست، منم شكننده جباران و دولت رساننده به مظلومان و جزادهنده روز رستاخيز، همانا منم خدايى كه جز من شايان پرستشى نيست هر كه جر فضل مرا اميدوار باشد (يعنى به اين كه خود را مستحق ثواب من داند كه به كس ديگر اميد داشته باشد) و از غير عدالت من بترسد (يعنى كيفر مرا ستم شمارد و همچنين از غير من عدالت و دوستى طلب نمايد) او را عذابى كنم كه هيچ يك از جهانيان را نكرده باشم، پس تنها مرا

ص: 172

پرستش كن و تنها بر من توكل نما.

«اِنّى لَم اَبْعَث نَبيا فَاَكْمَلَت أَيّامُهُ وَ انْقَضَتْ مُدَتُّهُ اِلاّ جَعَلْتُ لَهُ وَصِيّا وَ اِنىّ فَضَّلْتُكَ عَلَى الاَنْبياءِ وَ فَضَّلْتُ وَصِيَّكَ عَلَى الاَوْصِياءِ وَ اَكْرَمْتُكَ بِشِبْلَيْكَ وَ شِبْطَيْكَ حَسَنٍ وَ حُسَيْنٍ، فَجَعَلْتُ حَسَنا مَعْدِنَ عِلْمى، بَعْدَ اِنْقِضاءِ مُدَّةِ أَبيهِ، وَ جَعَلْتُ حُسَيْنا خازِنَ وَحْيّى وَ اَكْرَمْتُهُ بِالشَّهادَةَ وَ خَتَمْتُ لَهُ بِالسَّعادَةِ، فَهُوَ أَفْضَلُ مَنِ اسْتُشْهِدَ وَ اَرْفَعُ الشُّهَداءِ دَرَجَةً جَعَلْتُ كَلِمَتِى التّامَةَ مَعَهُ وَ حُجَّتِى الْبالِغَةَ عِنْدَهُ، بِعِتْرَتِهِ اُثيبُ وَ اُعاقِبُ اَوَّلُهُم عَلِىٌّ سَيِّدُ العابِدينَ وَ زَيْنُ اَوْلِيائىِ الْماضينَ، وَابْنُهُ شِبْهُ جَدِّهِ الْمَحْمُودِ مُحَمَّدٍ الْباقِرُ عِلْمى وَ الْمَعْدِنَ لِحِكْمَتى»

من هيچ پيغمبرى را مبعوث نساختم كه دورانش كامل شود و مدتش تمام گردد، جز اين كه براى او وصى و جانشينى مقرر كردم .و من ترا بر پيغمبران برترى دادم و وصى ترا بر اوصياء ديگر، و ترا بدو شير بچه ات ارجمند ساختم و

ص: 173

دو دختر زاده ات حسن و حسين، حسن را پس از پدرش معدن دانش نمودم و حسين گنجبان وحى خويش و او را به شهادت گرامى داشتم و به سرانجام سعادتش واداشتم، پس او افضل ترين شهيد است و از همه شهيدان بلندپايه تر، من كلمه تامه خود را همراه او كردم و حجت رساى خويش را نزد او نهادم، به وسيله خاندان او پاداش دهم و كيفر كنم .

نخستين آن ها سرور عابدان و زينت اولياء گذشته من است. و فرزند او كه مانند جدّ محمود خود محمّد است، او شكافنده علم من و كانون حكمت من است.

«سَيَهْلِكُ الْمُرتابُونَ فى جَعْفَرٍ، اَلرّادُ عَلَيْهِ كالرّادُ عَلَىَّ حَقَّ الْقَوْلِ مِنّى لاَُكْرِمَنَّ مَثْوى جَعْفَرٍ وَ لاََسُرَّنَّهُ فى اَشْياعِهِ وَ اَنْصارِهِ وَ اَوْلِيائِهِ»(1)

ص: 174


1- همان مدرك، ص 472 .

به زودى شك كنندگان درباره جعفر عليه السلام هلاك مى شوند هركس او را نپذيرد (يعنى خود امام جعفر صادق عليه السلام را به امامت نپذيرد و يا سخنش را به اطاعت قبول نكند) مرا (خداوند تعالى را) نپذيرفته سخن و وعده پابرجاى من است كه مقام جعفر عليه السلام را گرامى دارم و او را نسبت به پيروان و ياران و دوستانش مسرور سازم .

«اُتيحَت بَعْدَهُ مُوسى فِتْنَةٌ عَمْياءُ حِنْدِسٌ لاَِنَّ خَيْطَ فَرْضى لا يَنْقَطِعُ وَ حُجَّتى لا تَخْفى وَ اَنَّ اَوْليائى يُسْقَوْنَ بِالْكَأسِ الاَوْفى مَن جَحَدَ واحِدا مِنْهُم فَقَد جَحَدَ نِعْمَتى وَ مَن غَيِّرَ آيَةً مِن كِتابى فَقَدِ افْتَرى عَلَىَّ، وَيْلٌ لِلْمُفْتَرِينَ الْجاحِدينَ عِنْدَ انْقِضاءِ مُدَّةِ مُوسى عَبْدى وَ حَبيبى وَ خِيَرَتى»

پس از جعفر عليه السلام موسى عليه السلام است كه (در دوران او) آشوبى سخت و گيج كننده فراگيرد، زيرا رشته وجوب اطاعت من منقطع نگردد و حجت من پنهان نشود و

ص: 175

همانا اولياء من با جامى سرشار سيرآب شوند. و هركس يكى از آن ها را انكار كند، نعمت مرا انكار كرده و آن كه يك آيه از كتاب مرا تغيير دهد، بر من دروغ بسته است.

واى بر دروغ بندان و منكر من، پس از گذشتن آن (دوران بنده و دوست و برگزيده ام موسى عليه السلام (يعنى بعداز فوت موسى بن جعفر عليه السلام على بن موسى عليه السلام است) .

«فى عَلىٍ وَلِيّى وَ ناصِرى وَ مَن اَضَعُ عَلَيْه أَعْباءَ النُّبُوَّةِ وَ امْتِحَنُهُ بِالاِْضْطِلاعِ بِها وَ يَقْتُلُهُ عِفْريتٌ مُسْتَكْبِرٌ يُدْفَنُ فِى الْمَدينَةِ اَلَّتى بَناهَا الْعَبْدُ الصّالِحُ اِلى جَنْبِ شَّرِ خَلْقى، حَقَّ الْقَوْلُ مِنّى لاَسُرِّنَّنُ بِمُحَمَّدٍ اِبْنِهِ وَ خَليفَتِهِ مِن بَعْدِهِ وَ وارِثِ عِلْمِهِ، فَهُوَ مَعْدِنُ عِلْمى وَ مَوْضِعُ سِرّى وَ حُجَّتى عَلى خَلْقى لا يُؤْمِنُ عَبْدٌ بِهِ اِلاّ جَعَلْتُ الْجَنَّةَ مَثْواهُ وَ شَفَّعْتُهُ فى سَبْعينَ مِن أَهْلِ بَيْتِهِ كُلُّهُم قَدِ

ص: 176

اسْتَوْجَبُوا النّارِ وَ اَخْتِمُ بِالسَّعادَةِ لاِبْنِهِ عَلى وَليّىِ وَ ناصِرى وَ الشّاهِدِ فى خَلْقى وَ اَمينى عَلى وَحْيى، أُخْرِجُ مِنْهُ الدّاعِىَ اِلى سَبيلى وَ الْحازِنَ لِعِلْمِىَ الْحَسَنَ وَ اُكَمِّلُ ذلِكَ بِابْنِهِ"م ح م د" رَحمَةً لِلْعالَمينَ»

دوست و ياور من و كسى كه بارهاى سنگين نبوت را به دوش او گذارم و به وسيله انجام دادن آن ها امتحانش كنم (اشاره به پذيرفتن امر دشوار ولايت عهديت كه توسط حضرت امام على بن موسى الرضا عليه السلام انجام شده است).

و او را مردى پليد و گردنكش (مأمون لعنة اللّه عليه) مى كشد و در شهرى كه (طوس) بنده صالح (ذوالقرنين) آن را ساخته است، پهلوى بدترين مخلوقم (هارون لعنة اللّه عليه) به خاك سپرده مى شود، فرمان و وعده من ثابت شده كه: او را به وجود پسرش و جانشين و وارث علمش محمد عليه السلام مسرور سازم، او كانون علم من و محل راز من و حجت من بر خلقم مى باشد، هر بنده به او ايمان آورد،

ص: 177

بهشت را جايگاهش سازم و شفاعت او را نسبت به هفتاد تن از خاندانش كه همگى سزاوار دوزخ باشند، بپذيرم .

و پسرش على را كه دوست و ياور من و گواه در ميان مخلوق من و امين وحى من است عاقبت كار او را به سعادت رسانم.

از او به وجود آورم دعوت كننده به سوى راه و مسيرم و خزانه دار علمم حسن (حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام ) را.

و اين سير و مسير را به وجود فرزند او «م ح م د» كه رحمت براى جهانيان است كامل كنم.

در ادامه اين نامه مبارك و مطهر چنين آمده است:

«عَلَيْهِ كَمالُ مُوسى وَ بَهاءُ عيسى وَ صَبْرُ اَيُّوبَ فَيُدَّلُ أَوْلِيائى فى زَمانِهِ وَ تُتَهادى رُؤُسُهُم كَما تُتَهادى رُؤُسُ التُّرْكِ والدَّيْلَمِ فَيُقْتَلُونَ وَ يُحْرَقُونَ وَ يَكُونُونَ

ص: 178

خائِفينَ، مَرْعُوبينَ وَجِلينَ، تُصْبَحُ الاَرْضُ بِدِمائِهِم وَ يَفْشُوا الَوَيْلُ وَ الرَّنَهُ فى نِسائِهِم اُولئِكَ اَوْلِيائى حَقّا، بِهِم اَدْفَعُ كُلَّ فِتْنَةٍ عَمْياءَ حِنْدِسٍ وَ بِهِم أَكْشِفُ الزَّلالَ وَ اَدْفَعُ الاَصارَ وَ الاَغْلالَ اُولئِكَ عَلَيْهِم صَلَواتٌ مِن رَبِّهِم وَ رَحْمَةٌ وَ اُولْئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ»(1)

او (امام زمان حضرت حجت عجل اللّه تعالى فرجه الشريف) كمال موسى و رونق عيسى و صبر ايوب دارد (يعنى تمام خصوصياتى كه انبياء گذشته داشتند و خداوند به آنان اعطاء فرموده بود به صورت كمال يافته و اتم و اكمل در وجود مبارك و مطهر و نازنين امام عصر ارواحنافداه تجلى يافته و هر آنچه انبياء بزرگ داشتند چندين برابرش در وجود اقدس حضرت صاحب الامر عجل اللّه

ص: 179


1- همان مدرك، ص 474 .

تعالى فرجه پرتو افكن مى باشد) در زمان غيبت (حضرتش) او دوستانم خوار گردند (يعنى به اعتبار ايمان به حضرت حقّ عزّ اسمه و پيروى از قرآن و ولايت و دفاع از اوامر و نواهى و انجام واجبات و ترك محرمات توسط دشمنان خدا و پيامبر و ائمه معصومين عليهم السلام خوار مى شوند) و (ستمگران) سرهاى آن ها را براى يكديگر هديه مى فرستند، چنان كه سرهاى ترك و ديلم (كه از اسلام خارج هستند و كافر محسوب مى شوند) را به هديه مى فرستند، ايشان را بكشند و بسوزانند، و آن ها ترسان و بيمناك و هراسان باشند، زمين از خونشان رنگين گردد و ناله و واويلا در ميان زنانشان بلند شود، آن ها دوستان حقيقى منند. (يعنى پيروان حقيقى خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله ) به وسيله آن ها هر آشوب سخت و تاريك را بزدايم و از بركت آن ها شبهات و مصيبات و زنجيرها را بردارم، درودها و رحمت پروردگارشان بر آن ها باد، و تنها ايشانند هدايت شدگان اين بود ترسيم و ارسال

ص: 180

نامه ايى نورانى و پرگهر و گرانبها كه از ناحيه مقدّسه حضرت ذوالجلال به پيامبر عظيم الشأن اسلام صلى الله عليه و آله براى معرفى ذوات مقدّس اولياء خودش كه به عنوان معرفى ولايت براى هدايت مسلمان ها و شيعيان و انسان ها تعيين فرموده است.

اگر چنانچه هيچ گونه دستورى به عنوان هدايت و ارشاد بشر و مسلمان ها جز اين دستورالعمل نيامده بود (كه فراوان آمده) بر تمامى انسان ها و مسلمان ها و شيعيان فرض و واجب بود تا پيروى و تبعيّت از ولايت اللّه و ولايت نبوى و ولايت علوى را ذرّه اى ترك ننمايند تا در گفتار و عمل از پيروان حقيقى آن بزرگواران محسوب شوند. آنچه كه از اين حديث قدسى گرانقدر استفاده مى شود اين است كه حضرت حقّ عزّ اسمه خواسته اند ولايت حقيقى خود را در جهان در تمامى ابعادش به صورت تكوين و تشريع به وسيله اين خاندان مطهّر و مبارك تثبيت و

ص: 181

ترسيم نمايد و انسان ها با تبعيت از ولايت آنان سير حركتى خود به سمت ذات مقدّس كبريايى را با هدف مشخص، تعيين نموده و به تكامل حقيقى راه يابند، اكنون حقيقت ولايت از زبان مبارك اميرالمؤمنين على عليه السلام را ادامه مى دهيم.

ضرورت تبعيّت از امامت و ولايت

بدين ترتيب ضرورت تبعيّت از امام عليه السلام از زبان مبارك اميرالمؤمنين على عليه السلام به طور واضح مشخص مى شود.

1 - «اِنَ اللّه َ بَعَثَ رَسُولاً هادِيابِكِتابٍ ناطِقٍ وَ اَمْرٍ قائِمٍ، لا يُهْلِكُ عَنْهُ اِلاّ هالِكٌ»(1)

همانا خداوند پيامبرى راهنما را با كتابى گويا، و دستورى استوار برانگيخت، هلاك نشود جز كسى كه تبهكار است. با چنين بيان گويايى حضرت

ص: 182


1- نهج البلاغه، دشتى، خطبه 169، ص 322 .

اميرالمؤمنين على عليه السلام مى خواهند بفرمايند جامع ترين و كامل ترين كتاب براى هدايت بشر همان قرآن كريم است كه به عنوان معجزه جاويد رسول مكرم اسلام صلوات اللّه عليه بر آن حضرت نازل شده است و به اعتبار همين كتاب مقدّس و تشريع پيامبر عظيم الشأن صلى الله عليه و آله ، آرمانى ترين دستورات متقن را براى هدايت و راهنمايى بشر در طول تاريخ الى يوم القيامه تبيين فرموده است و در حقيقت حبل اللّه (قرآن) و حبل ولايت و امامت براى سعادت انسان ها عرضه شده است.

2 - «وَ اِنَّ الْمُبْتَدَعاتِ الْمُشَبَّهاتِ هُنَّ الْمُهْلِكاتُ اِلاّ ما حَفَظَ اللّه ُ مِنْها»(1)

و به درستى كه بدعت ها به رنگ حقّ درآمده و هلاك كننده شده اند مگر اين كه خداوند تعالى ما را از آن ها حفظ فرمايد، در هر اجتماعى و زمانى عده اى براى

ص: 183


1- نهج البلاغه، محمد دشتى، خطبه 169، ص 333 .

گريز از حقّ و حقيقت و همچنين شيوه حصارشكنى، دستورات و احكام و سنت هاى منطبق بر فطرت را برنمى تابند و هر آنچه به ميل و رغبت و سليقه خود تشخيص دادند به عنوان بهترين ارزش هاى بالنده به خورد فرد و اجتماع مى دهند و اين شيوه در ازمنه مختلف تاريخ به وقوع پيوسته و ضدارزش ها به جاى ارزش هاى والاى فطرى و اخلاقى و انسانى جايگزين شده و موجبات هلاكت افراد و اجتماع را فراهم آورده و لذا حضرت اين گونه موارد را به عنوان بدعت و هلاكت كننده مطرح فرموده و از درگاه حضرت حق درخواست نموده كه خودش حفظ فرمايد.

3 - «وَ اِنَّ فى سُلْطانِ اللّه ِ عِصْمَةً لاَمْرِكُم، فَاَعْطُوهُ طاعَتَكُم غَيْرَ مُلَوَّمَةٍ

ص: 184

وَ لا مُسْتَكْرَةٍ»(1)

و همانا حكومت الهى نگهبان و حافظ امور شماست بنابراين زمام امور خود را بى آن كه نفاق ورزيد يا كراهتى داشته باشيد به دست امام و رهبر خود بسپاريد، حكومت وقتى مى تواند زمام امور فرد و جامعه را به عهده بگيرد كه از سرچشمه فيض سرمدى به عنوان قانون منطبق بر فطرت نشأت گرفته باشد و از سوى ديگر جوابگوى تمامى نيازها و درخواست هاى گوناگون انسان ها برمبناى فطرت و حقيقت بوده باشد و لذا حضرت از حكومت الهى و خدايى كه از يك طرف به حبل اللّه يعنى قرآن كريم منتسب است و از طرف ديگر حضرتش قرآن ناطق و قانون حقيقى اسلام محسوب مى شود و پيامبر صلى الله عليه و آله به دستور خداوند تعالى آن

ص: 185


1- همان مدرك، ص 333 .

بزرگوار را براى هدايت و اجراى اوامر حضرت ذوالجلال در متن زندگى مردم معرفى فرموده است، بنابراين حكومتى كه از سوى خداوند معرفى شده باشد و قرآن قانون لايتغير آن باشد و ترسيم و تبيين كننده آن قانون اميرالمؤمنين على عليه السلام و يا ساير ائمه معصومين عليهم السلام باشد مى تواند بهترين نگهدارنده و حافظ امور مردم باشد.

4 - «وَ اللّه ِ لَتَفْعَلُنَّ اَوْلَيَنْقُلَنَّ اللّه ُ عَنْكُم سُلْطانَ الاِْسْلامِ، ثُمَّ لا يَنْقُلُهُ اِلَيْكُم اَبَدا حَتّى يَأْرِزَ الاَمْرُ اِلى غَيْرِكُم»(1)

و به خدا سوگند اگر در پيروى از حكومت و امام، اخلاص نداشته باشيد، خدا دولت اسلام را از شما خواهد گرفت كه هرگز به شما باز نخواهد گردانيد و در

ص: 186


1- همان مدرك، ص 333 .

دست ديگران قرار خواهد داد در حقيقت اعتقاد و اطمينان و اخلاص به امام و رهبر مسلمين يكى از پايه هاى اساسى و مهم استمرار حكومت محسوب مى شود تا برسد به حكومتى كه امام و ولى امر آن حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام باشد، شايد حضرت امام على عليه السلام مى خواهيد بفرمايد حكومتى كه از ناحيه خداوند معرفى شده و من به عنوان امام و رهبر شما هستم يكى از نعمت هاى بزرگ خداوند بر شما مى باشد، زمانى شكرگزار واقعى اين حكومت هستيد كه از آن با تمام وجود پيروى و تبعيّت نمائيد.

علم بى پايان امامت و ولايت

حضرت امام اميرالمؤمنين على عليه السلام از علوم بى نهايت كه به اراده و مشيت حضرت ذوالجلال عزّاسمه نشأت گرفته بهره كافى و وافى دارند و لذا حضرتش با لسان مبارك خودشان اين چنين فرموده اند:

ص: 187

1 - «وَ اللّه ِ لَوْ شِئْتُ أَن أُخْبِرَ كُلَّ رَجُلٍ مِنْكُم بِمَخْرَجَهِ وَ مَوْلِجِه وَ جَميعِ شَأنِهِ لَفَعَلْتُ»(1)

سوگند به خدا، اگر بخواهم مى توانم هر كدام شما را از آغاز و پايان كارش، و از تمام شؤون زندگى، آگاه سازم.

2 - «وَ لكِن اَخافُ أَن تَكْفُرُوا فِىَّ بِرَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله أَلا وَ اِنّى مُفْضِيَهِ اِلَى الْخاصَّةِ مِمَّن يُؤْمِنُ ذلِكَ مِنْهُ، وَ الَّذى بَعَثَهُ بِالْحَقِّ، وَاصْطَفاهُ عَلَى الْخَلْقِ، مَااَنْطِقُ اِلاّ صادِقا»(2)

امّا از آن مى ترسم كه با اين گونه خبرها نسبت به رسول خدا صلى الله عليه و آله كافر شويد،

ص: 188


1- نهج البلاغه، محمددشتى، قسمتى از خطبه 175، ص 330 .
2- همان مدرك .

آگاه باشيد كه من اين اسرار گرانبها را به ياران رازدار و مورد اطمينان خود مى سپارم، سوگند به خدايى كه محمد صلى الله عليه و آله را به حق برانگيخت، و او را برگزيد، جز به راستى سخن نگويم .

3 - «وَ قَدْ عَهِدَ اِلَىَّ بِذلِكَ كُلِّهِ، وَ بِمَهْلِكِ مَن يَهْلِكُ، وَ مَنْجَى مَن يَنْجُو وَ مَآلِ هذَا الاَمْرِ وَ ما أَبْقى شَيْئا يَمُرُّ عَلى رَأْسِى اِلاّ أَفْرَغَهُ فِى أُذُنَىَّ وَ أَفْضى بِهِ اِلَىَّ»(1)

پيامبر صلى الله عليه و آله همه اطلاعات را به من سپرده است و از محل هلاكت آن كس كه هلاك مى شود و جاى نجات كسى كه نجات مى يابد و پايان اين حكومت، همه را به من خبر داده و مرا آگاهانده است، هيچ حادثه اى بر من نگذشت جز آن كه در گوشم نجوا كرد و مرا مطّلع ساخت.

ص: 189


1- همان مدرك .

آزار به حضرت على عليه السلام آزار به پيامبر صلى الله عليه و آله

و لذا پيامبر صلى الله عليه و آله هيچ گونه اذيت و آزارى را به اين شخصيت بزرگوار جهان بشريت و اسلام برنمى تابد. در سال دهم هجرت، پيامبر صلى الله عليه و آله حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام را براى هدايت مردم يمن و تبليغ اسلام به آنجا فرستاد حضرت مولا على عليه السلام در اين مأموريت موفقيت بسيار بزرگى را كسب نمودند و با تبليغ و ترويج اسلام عزيز، موجب شد كه سراسر كشور يمن تحت پوشش اسلام درآيد و مردم به اسلام بگروند، يكى از افرادى كه به نام عمروبن شاس معروف بوده است گفته است من در اين سفر همراه على عليه السلام بودم، در باطن خود تصور كردم كه حضرت على عليه السلام نسبت به من بى مهرى مى كند و لذا اين موضوع در دلم مانده بود هنگامى كه به مدينه برگشتم، با هركس كه ملاقات كردم بى مهرى حضرت على عليه السلام را براى افرادبازگونمودم تااين كه به حضورپيامبر صلى الله عليه و آله

ص: 190

در مسجد رسيدم در كنارش نشستم، پيامبر صلى الله عليه و آله به من رو كرد و فرمود اى عمرو مرا آزار رساندى، عرض كردم «اِنّالِلّه وَ اِنّااِلَيْهِ راجِعُون» پناه مى برم به خدا و به اسلام ازاين كه به رسول خدا صلى الله عليه و آله آزار رسانده باشم، دراين حال پيامبر صلى الله عليه و آله به من فرمود «مَن آذى عَليّا فَقَد آذانى» كسى كه على عليه السلام را بيازارد، حتما مرا آزرده است.(1) عمروبن شاس مى گويد فهميدم كه نمى بايست حتى در باطن خود تصور ناروايى نسبت به حضرت على عليه السلام داشته باشم و يا از آن شكايت نمايم كه موجب آزار آن حضرت و پيامبر صلى الله عليه و آله شود.

ص: 191


1- داستان صاحبدلان، ج 1، به نقل از اعلام الورى، ص 137 .

كيفر آن كس كه دشمن حضرت على عليه السلام است

جابربن عبداللّه انصارى گفته است: پيامبر صلى الله عليه و آله در عرفات بود، حضرت على عليه السلام و من نيز در كنارش بوديم به ما اشاره كرد، نزديك حضرت رفتيم، رسول گرامى اسلامى صلى الله عليه و آله به حضرت على عليه السلام فرمود: انگشت هايت را در ميان انگشت هايم بگذار، حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام انگشت ها و كف دستش را بر كف و انگشت هاى پيامبر صلى الله عليه و آله نهاد، آن گاه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اى على عليه السلام من و تو از يك درخت آفريده شده ايم، من ريشه درختم و تو تنه آن درخت هستى، و حسن و حسين عليهم السلام شاخه هاى آن درختند، كسى كه به شاخه اى از اين شاخه ها دست يابد خداوند او را داخل بهشت مى كند، اى على اگر امت من روزه بگيرند به گونه اى كه بر اثر روزه مثل كمان شوند ولى با تو دشمن باشند خداوند آن ها را بر

ص: 192

صورت به جهنم مى افكند.(1)

قدرت حق از لسان ولايت

هر كدام از انسان ها كه از نظر علمى و توان و درك و فهم عميق نسبت به علوم مختلف در جهان آگاه باشند نمى توانند همچون اميرالمؤمنين على عليه السلام در بحر موّاج علوم مختلفه خودنمايى كنند تا برسد به علوم بحرى و برى و كيهان و كهكشان، كه در برابر حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام ضعيف ترين و نازل ترين و بايد گفت كه مقايسه كردن معصوم و غير معصوم فاقد ارزش است. حضرت در مورد قدرت لايزالى حضرت حقّ چنين مى فرمايد:

ص: 193


1- داستان صاحبدلان، به نقل از مناقب ابن مغازلى شافعى .

«لَم يَكُن مِن قَبْلِ ذلِكَ كائِنا، وَ لَوْ كانَ قَديما لَكانَ اِلها ثانِيا. لا يُقالُ: كانَ بَعْدَ اَنْ لَمْ يَكُن، فَتَجْرِىَ عَلَيْهِ الصِّفاتُ الْمُحْدَثاتُ، وَ لا يَكُونُ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ فَصْلٌ، وَ لا لَهُ عَلَيْها فَضْلٌ، فَيَسْتَوِىَ الصّانِعُ وَ الْمَصْنُوعُ، وَ يَتَكافَأَ الْمُبْتَدَعُ وَ الْبَديعُ»(1)

پيش از او چيزى وجود نداشته وگرنه خداى ديگرى مى بود، نمى شود گفت: «خدا نبود و پديد آمد» كه در آن صورت صفات پديده ها را پيدا مى كند و نمى شود گفت: بين خدا و پديده هاجدايى است" و "خدا بر پديده ها برترى دارد" تا سازنده و ساخته شده همانند يكديگر تصور شوند و خالق و

ص: 194


1- نهج البلاغه، محمد دشتى، خطبه 186، ص 364 .

پديدآمده با يكديگر تشبيه گردند.

علم ولايت در توحيد

كمال ولايت حضرت مولا اميرالمؤمنين على عليه السلام هميشه در توحيد متبلور بوده است و اين مورد در جنگ ها و غير جنگ ها يكسان مى باشد. حضرت در يكى از خطبه هايى كه نسبت به حرف فردى كه گفته بود اميرالمؤمنين در جنگ سستى مى نمايد يا سستى كرده است چنين مى فرمايد:

«و لَعَمْرى ما عَلَىَّ مِن قِتالِ مَن خالَفَ الْحَقَّ و خابَطَ الْغَىَّ مِن اِدهانٍ وَ لا اِيهانٍ»(1)

ص: 195


1- نهج البلاغه، محمد دشتى، خطبه 24، ص 70 .

حضرت در اظهار ثبات قدم و ايستادگى خود بر مبناى اعتقاد توحيدى ولايت به ساحت مقدّس حضرت حقّ عزّاسمه چنين مى فرمايد:

به جان خودم سوگند در جنگيدن با كسى كه با حق مخالفت كرده است و در راه ضلالت و گمراهى قدم زده است مسامحه و سستى نمى كنم.

در اين فراز از خطبه چندين مورد را گوشزد مى فرمايد:

1 - با شدّت به مخالفان حمله مى كند و تهديد مى نمايد.

2 - با عزم راسخ و قوى خواستار جنگ و ستيز با دشمنان و مخالفان حقّ است.

3 - از هرگونه سازش و مجامله و معامله سياسى و همچنين سازش سياسى بر سر حقّ و حقيقت افراد را مأيوس مى نمايد.

4 - ذهن و فكر بسيارى از افراد را براى تسليم شدن در برابر

ص: 196

دشمن را با پرداختن رشوه و امثالهم و اين كه امام عليه السلام با چنين معاملاتى بيگانه است خالى مى نمايد.

5 - امام عليه السلام با توصيه به تقواى الهى و همراهى كردن يارانش با او توحيد افعالى را متذكّر مى شوند.

امام عليه السلام با چنين جملات قوى و كوبنده اى عدم سازش خود با مخالفان حقّ را آشكار مى فرمايد و جلوى جو سازى هاى دشمنان آگاه و دوستان نادان را با قوّت و شهامت و شجاعت سدّ مى نمايد. زيرا افراد دوگونه عمل مى كنند:

1 - عده اى از افراد از روى آگاهى، مسير حق را به صورت خلاف ادامه مى دهند و مطالب و مقاصد خود را بر اساس آگاهى از آنچه كه در نظر دارند انجام مى دهند و به طور كلى مى فهمند كه چه مقصد و مقصودى دارند و چگونه مى خواهند به منافعشان نايل آيند.

ص: 197

2 - عده اى ديگر از روى جهل و نادانى و اشتباه و بدون اين كه بفهمند و بدانند و تأمل و تعقل كنند مسيرى را طى مى كنند كه در گمراهى و بدبختى و سيه روزى غوطه ور مى شوند و لذا با كلماتى همچون مجامله و مداهنه و ايهان جلوى تحركات اين گونه افراد نادان را هم سد مى نمايد و لذا حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در كلمات قصار خود چنين مى فرمايد: «لا يُقيمُ أَمْرَ اللّه ِ سُبْحانَهُ اِلاّ مَن لا يُصانِعُ وَ لا يُضارِعُ وَ لا يَتَّبِعُ الْمَطامِعَ»(1) فرمان خداوند را تنها كسى مى تواند اجرا كند كه نه سازشكار باشد و نه به روش اهل باطل عمل كند و نه پيرو فرمان طمع باشد، بنابراين حضرت امام اميرالمؤمنين على عليه السلام درس توحيد افعالى را به صورت آشكار با بيانات شيوا و فصيح خود، به عنوان تقوا و پرهيزگارى بيان

ص: 198


1- پيام امام، ج 2، كلمات قصار 110، ص 71 .

مى فرمايد: «وَ فِرُّوا اِلَى اللّه ِ مِنَ اللّه»

تقوا كه همان حالت خداترسى باطنى و جهت گيرى معنوى و درونى در مخالفت با گناه و توجه به طاعت و بندگى پروردگار است، سرچشمه اصلى تمام نيكى ها و خوبى هاست و لذا در رأس تمام توصيه هاى اخلاقى و اجتماعى و فرهنگى و خانوادگى و دينى مطرح شده است و حضرت توصيه مى فرمايد از خداوند به سوى او فرار كنيد، يعنى از غضب و سخط او به سوى رحمت و از عصيانش به سوى اطاعت و از عذابش، به سوى ثواب، و از نغمتش به سوى نعمت، و اين تعبير بسيار ظريف و لطيفى است، چرا كه انسان، هر مشكلى در اين جهان پيدا مى كند، از ناحيه اعمال او و آثارى است كه خدا براى آن اعمال قرار داده است، پس مشكلاتش، به يك معنا، از سوى او است و مجازاتى است از ناحيه او، لذا انسان براى حل مشكلات راهى جز اين ندارد كه به سوى او فرار كند، زيرا

ص: 199

«لا مُؤَثِرَ فِى الوجودِ اِلاَّاللّه» هرخير و بركت و نجاتى كه هست از ناحيه او است.(1)

آرزوهاى دراز و هواپرستى

از مهمترين عواملى كه انسان را از سعادت ابدى محروم مى نمايد و از ريشه و بن زندگى حقيقى يك انسان را مضمحل و نابود مى نمايد هواپرستى يعنى از روى خواسته هاى شيطانى و هواى نفس خود عمل نمودن است و از سوى ديگر آرزوهاى دور و دراز خود را با تبعيّت از هواى نفس، دنبال كردن است.

درباره خطرات عظيم و سخت هواپرستى كه بزرگ ترين مانع راه سعادت انسان است. اميرالمؤمنين على عليه السلام در خطبه بيست و هشتم بيانات زيبايى دارند كه قابل تأمل و بررسى و عمل مى باشد، فرد يا افرادى كه بدون قيد و شرط تسليم

ص: 200


1- پيام امام حضرت آية اللّه العظمى مكارم شيرازى، ج 2، ص 72 .

محض شهوات و خواسته هاى خود مى شوند، به طور كلى از حقيقت دين و فضايل انسانى فاصله مى گيرند، در اين مورد قرآن كريم، به پيامبرانش هشدار مهمّى داده است، آن جا كه به حضرت داوود خطاب مى كند .

«وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَيُضِلَّكَ عَن سَبيلِ اللّه ِ»، از هواى نفس، پيروى نكن كه تو را از طريق حق گمراه مى سازد .(1) هواپرستى و تبعيت از هواى نفس چشم و گوش انسان را كور و كر مى كند و عقل و فكر را تحت الشعاع غرائز حيوانى قرار مى دهد. و او را از شناخت حقايق هستى دور مى سازد و از تبيين و تحليل بديهى ترين مسايل اساسى بازمى دارد. هواى نفس يك بت خطرناك و مسمومى است كه دنيا و آخرت انسان را تباه مى سازد.

ص: 201


1- پيام امام، ج 2، آيه 26 / سوره ص، ص 197 .

«قال اللّه تبارك و تعالى: اَفَرَاَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هَويهُ وَ اَضَلَّهُ اللّهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْديهِ مِنْ بَعْدِ اللّهِ اَفَلا تَذَكَّروُنَ». آيا ديديد آن كس را كه معبودش را هواى نفس خويش قرار داده؟ و خداوند او را با علم (به اين كه شايسته هدايت نيست) گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مُهر نهاده و بر چشمش پرده افكنده، با اين حال چه كسى مى تواند غير از خدا، او را (در سايه توبه و بازگشت) هدايت كند، آيا متذكّر نمى شويد؟(1) و همچنين است آرزوهاى دور و دراز كه هميشه فراتر از عمر و امكان قدرت آدمى است و غالبا انسان ها به آن نمى رسند و در هنگام جان دادن با زجر فراوان از دنيا مى روند.

ص: 202


1- 23 / جاثيه .

آرزوهاى دراز يكى از خطرناك ترين و بدترين دشمنان سعادت انسانند.

آرزوهاى طولانى حدّ و مرز مشخصى ندارند و انسان را از هدايت مهمّى كه براى ارتقاء تكامل او مهيا شده است بازمى دارد، و تمام قدرت فكرى و جسمى انسان را به سمت خود معطوف مى كند و تا آخرين دقايق و لحظات عمر در خيالات واهى خود دست و پا مى زند. و امواج غرور و غفلت او را در گرداب هولناك بدبختى و سيه روزى به طور مستمر مى چرخاند. امير المؤمنين على عليه السلام در كلمات قصار خودشان چنين فرموده اند: «مَن اَطالَ الاَمَلَ اَساءَ الْعَمَل» آن كه آرزوهاى خود را دراز نمايد، مرتكب اعمال بدى خواهد شد.(1)

ص: 203


1- كلمات قصار نهج البلاغه، شماره 36 (به نقل از پيام امام، ج 2، ص 198)، همان مدرك، ص 199 .

اين مسأله به قدرى اهميّت دارد كه امام معصوم حضرت مولى الموحدين حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام در خطبه 81 آن را مورد توجه عميق قرار داده است. حضرت مى فرمايد: «اَيُّهَا النّاسُ! الزَّهادَةُ، قِصَرُ الاَمَلِ وَ الشُّكْرُ عِنْدَ النِّعَمِ وَ التَّوَرُّعُ عِنْدَ الْمَحارِم» اى مردم! زهد در سه چيز خلاصه مى شود: كوتاهى آرزوها، و شكرگزارى در مقابل نعمت ها و پرهيز از گناهان.

امام عليه السلام با ترسيم برخى عوامل بازدارنده نسبت به ارتقاء و تكامل انسان به سوى معنويت و تقوا و زهد، راه و مسير هدايت انسان را با كلام آسمانى و ملكوتى خويش هموار ساخته است.

امّا دريك خطبه خصوصيات و ويژگى هاى زمان پيامبر صلى الله عليه و آله را با وجود غربتى كه حاكم بر آن زمان بود و همچنين هيچ كس جز او (اميرالمؤمنين على عليه السلام ) قدرت مقابله با طوفان ها و حوادث و تندبادهاى خطرناك

ص: 204

كه توسط دشمن برنامه ريزى و ساماندهى و هدايت مى شد را نداشت. خدمات قوى و پرطراوت و دشمن شناس حضرت آنقدر محكم و با اراده و پرتحركت انجام مى گرفت كه هيچ كس قدرت چنين برخوردى را به خود نمى داد.

دفاع ولايت از اسلام

«قالَ اَميرُالْمؤمِنين عَلىٌّ عليه السلام : فَقُمْتُ بِالاَمْرِ حينَ فَشِلُوا وَ تَطَلَّعْتُ حينَ تَقَبَّعُوا وَ نَطَقْتُ حينَ تَعْتَعُوا وَ مَضِيْتُ بِنُورِاللّه ِ حينَ وَقَفُوا»(1) من (براى دفاع از اسلام) قيام كردم، در حالى كه در آن زمان ديگران به سستى گراييده بودند، و آن گاه كه همگى خود را پنهان كرده بودند، من آشكارا به ميدان آمدم و آن روز كه ديگران لب فروبسته بودند، من سخن گفتم، در حقيقت حضرت مى خواهند بفرمايند من

ص: 205


1- پيام امام، ج 2، خطبه 37، ص 383 .

(براى يارى دين اسلام با هماهنگى پيامبر صلى الله عليه و آله ) بپاخاستم و اين كمك و يارى در زمانى بود كه مسلمين ضعيف و ناتوان بودند و اين ضعف و ناتوانى اعم از ضعف ايمان، ترس، بى تفاوتى و عجز و ناتوانى جسمى و روحى افراد تازه مسلمان و همچنين ناآگاهى نسبت به مسايل و مباحث علمى و دينى و عقيدتى مسلمانان از جمله موارد ضعف به شمار مى آمد. مسايل و احكام دين به وسيله زبان گوياى من بيان مى شد، زمانى كه مسلمانان در بيان و انجام آن وامى ماندند، و به نور هدايت حضرت ذوالجلال هر مجهولى را كه به مصلحت اسلام و مسلمين بود آشكار مى نمودم، گرچه تمامى مجهولات نزد من (اميرالمؤمنين على عليه السلام ) معلوم بود.

در صورتى كه در آن زمان مردم، حيران و سرگردان بودند. يعنى مردم در بيان و انجام مسائل و مشكلات فردى و خانوادگى و اجتماعى و اقتصادى و

ص: 206

قضايى و سياسى و حكومتى، وقتى به بن بست مى رسيدند، در حقيقت حلاّل مشكلات جامعه من بودم. «وَ كُنْتُ أَخْفَضَهُم صَوْتا وَ أَعْلاهُم فَوْتا فَطِرْتُ بِعِنانِها وَ اسْتَبْدَدْتُ بِرِهانِها، كَالْجَبَلِ لا تُحَرِّكُهُ الْقَواصِفُ وَ لا تُزيلُهُ الْعَواصِفُ، لَم يَكُن لاَِحَدٍ فِىَّ مَهْمَزٌ وَ لا لِقائِلٍ فِىَّ مَغْمَزٌ»(1) و صدايم از همه آهسته تر بود (فرياد و جنجال نمى كردم) ولى از همه پيشگام تر بودم، لذا بر مركب پيروزى سوار شدم، زمامش را به دست گرفته، به پرواز درآمدم و در اين ميدان مسابقه بر ديگران پيشى گرفتم، مانند كوهى كه تندبادها قدرت شكستن آن را ندارند و طوفان ها نمى توانند آن را از جا بركنند، پابرجا ايستادم، اين در حالى بود كه هيچ كس نمى توانست عيبى بر من بگيرد و هيچ سخن چينى جاى طعنه در من نمى يافت.

ص: 207


1- نهج البلاغه، محمد دشتى، خطبه 37، ص 90 .

حضرت اوصافى بيان مى فرمايند كه در حقيقت خودشان را وصف نمودند، آنجا كه توصيف فرمودند از همه خاموش تر امّا در سبقت كمالات از تمام مردم برتر و افضل تر بودم، يعنى در عالى ترين مراتب كمال و معنويت قرار داشتم. به وسيله افضل ترين فضائل، پرواز معنوى و روحى داشتم، مرتبه هيچ كس در فضايل و مكارم اخلاق به من نرسيد، و لذا براى گشايش مشكلات به سرعت حاضر مى شدم. و در برابر هرامرى با استقامت و ثبات قدم داشتم. همانند كوه ها كه بادهاى شكننده و تند و سخت آن را از جا نمى جنبانند، در تمام امور هيچ كس نتوانست از من عيب و نقصى بگيرد. اين جملات و كلمات حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام با شرح و تفسيرى كه شارحان بزرگوار نهج البلاغه بيان كرده اند در سه زمان قابل تأمل و بررسى و صحيح است:

1 - در صدر اسلام و زمان پيامبر عظيم الشأن صلى الله عليه و آله كه آغاز ظهور اسلام است

ص: 208

و در آن ايام از مردان، اوّل كسى كه به پيامبر صلى الله عليه و آله ايمان آورد، حضرت على عليه السلام بود و در آن زمان اسلام و پيامبر صلى الله عليه و آله غريب بودند و طرفداران و مؤمنان به آن حضرت بسيار اندك و دشمنان فراوان و قوى و نيرومند و لذا شخص بزرگوار اميرمؤمنان حضرت على عليه السلام در تمامى صحنه ها و جلوه هاى اجتماعى و فرهنگى و رزمى با تمام وجود كنار رسول مكرم اسلام صلى الله عليه و آله بود و از اسلام و قرآن و پيامبر صلى الله عليه و آله دفاع جانانه مى كرد. به عنوان مثال:

1/1 - در يوم الدّار تنها فردى كه از رسول اكرم صلى الله عليه و آله پشتيبانى و دفاع و حمايت كرد اميرالمؤمنين على عليه السلام بود.

2/1 - در ليلة المبيت تنها كسى كه با تمام وجود، جانش را در طبق اخلاص نهاد و در برابر خطرهاى جدى و خطرناك از پيامبر صلى الله عليه و آله حمايت و دفاع كرد شخص اميرالمؤمنين على عليه السلام بود.

ص: 209

3/1 - درجنگ خيبرچگونه با درايت و فطانت و شجاعت اميرالمؤمنين على عليه السلام دژهاى مستحكم يكى پس از ديگرى فتح شد و عده اى با ناتوانى اقرار به ضعف نمودند.

4/1 - در جنگ احزاب كه اعراب بزرگ ترين و قوى ترين مرد نيرومند خود را به عرصه مبارزه با اسلام آورده بود و هيچ كس از سربازان كه در لشگر اسلام حاضر بودند قدرت مقابله و مبارزه با عَمْربن عَبْدُوَدْ را نداشتند و از ترس، خود را پشت سر ديگران پنهان مى كردند، امّا اميرالمؤمنين على عليه السلام در برابر او ايستاد و او را مغلوب و به هلاكت رساند كه تاريخ فراموش نكرده و نمى كند.

2 - در زمانى كه ايام خلافت خلفا بود و از كوچك ترين مسئله تا بزرگ ترين مورد حكومتى كه براى آنان پيش مى آمد فقط و فقط به دست باكفايت و تدبير ولايت معصوم يعنى اميرالمؤمنين على عليه السلام حل و فصل مى گرديد.

ص: 210

جمله معروف خليفه دوّم كه بيش از هفتاد بار عنوان كرده بود و مورخين چه شيعه و چه سنى آن را نوشته اند كه «لَوْلا عَلىٌّ لَهَلَكَ عُمَرْ» اگر على عليه السلام نبود عمر هلاك مى شد و يا در كتب شيعه و اهل سنت به صورت هاى ديگر نقل شده است كه عمر بن خطاب گفته است «اَللّهُمَّ لا تَبْقِنى لِمُعْضِلَةٍ لَيْسَ لَها اَبُوالْحَسَن»(1) خداوند آن روز كه مشكلى پيش آيد و ابوالحسن، على بن ابيطالب، براى حل آن حاضر نباشد، مرا زنده نگذارد، و لذا از روزى كه خلافت حقيقى و واقعى حضرت را غصب كردند و خانه نشين شد، هرگونه خدمتى كه از دست مباركش برآمد انجام داد و براى جلوگيرى از انحراف دين اسلام كمترين و كوچك ترين تعلّلى را روا ندانست .

ص: 211


1- پيام امام، ج 2، ص 387 .

3 - يك احتمال ديگر وجود دارد كه شايد چنين جملاتى را حضرت مولاى اميرالمؤمنين على عليه السلام ، بعد از آن كه عثمان با طوفان هاى مرگبارى روبرو شد و بعد از شكست برنامه هاى او و بعد از كشته شدنش فرموده باشد. در آن دوران شيرازه جامعه اسلامى از هم پاشيده بود و در آن آشفته بازار، منافقان و بازماندگان عصر جاهليّت و مشركان عرب، اعم از اين كه خود را به ظاهر مسلمان مى دانستند يا نمى دانستند براى ريشه كن كردن بقاياى اسلام ناب به تكاپو درآمدند، در آن زمان مسلمانان راستينى، تنها نقطه اميد و اتكالشان به اميرالمؤمنين على عليه السلام بود، آرى او بود كه قيام كرد و اسلام و مسلمانان را از خطر پراكندگى و نفاق رهايى بخشيد و لذا با كمال قدرت و صلابت و هيبت ولايتى و شجاعت علوى مى فرمود: «فَقُمْتُ بِالاَمْرِحينَ فَشِلُوا وَ تَطَلَّعْتُ حينَ تَقَبَعُّوا وَ

ص: 212

نَطَقْتُ حينَ تَعْتَعُوا»(1) در آن زمان كه ديگران به سستى و تنبلى كشيده شده بودند (و قدرت دفاع از اسلام را به هر دليلى نداشتند و يا نمى خواستند) من (براى دفاع از اسلام) قيام كردم و آن گاه كه همگى خود را پنهان كرده بودند، من آشكارا به ميدان آمدم و آن روز كه ديگران لب فروبسته بودند، من سخن گفتم. علماى علم لغت مى گويند: تَطَلَّعْتُ يعنى گردن كشيدن بر جستجوى چيز و از ماده طلوع گرفته شده و به معناى ظهور و بروز مى آيد و همچنين تَقَبَعُّوا از ماده قبع، به معناى داخل كردن سر در لباس و به تعبيرى ديگر، سر در لاك خود فروبردن و خود را از حوادث پديده آمده دور نگهداشتن .(2)

وَ تَعْتَعُوا هم از ماده «عتع» به معناى لكنت زبان شديد داشتن گرفتار شده

ص: 213


1- همان مدرك، ص 384 .
2- همان مدرك، ص 385 .

است و لذا افرادى كه داراى لكنت زبان هستند با فشار و حركات بسيار شديد (در عين اضطراب و دلهره) مى خواهند منظور خود را بفهمانند. اميرالمؤمنين على عليه السلام در آن چنان زمانى قيام كرد و از حق و حقيقت و اسلام ناب دفاع نمود.

علم ولايت علوى

در دوران عثمان بن عفان مردى خدانشناس و بى دين پيش او آمد در دستش كاسه سر آدم كافر مرده اى بود به عثمان و حاضران گفت: شما مسلمانان ادعا مى كنيد كه آتش اين را مى سوزاند و در قبر عذاب و شكنجه مى شود، من دستم را بر روى اين مى گذارم ولى احساس حرارت و گرمى آتش را نمى كنم، عثمان از پاسخ وى عاجز شد و سكوت اختيار كرد و كسى را به دنبال حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام فرستاد تا آن حضرت را فراخواند. هنگامى كه اميرالمؤمنين على عليه السلام تشريف آورد، ديد عثمان با گروهى از مسلمانان

ص: 214

نشسته اند، عثمان رو كرد به آن مرد و گفت، مطلب خود را تكرار كن.

مرد سخنانش را دوباره گفت، پس از آن عثمان به اميرالمؤمنين على عليه السلام گفت: يا اباالحسن جواب اين مرد را بگو.

اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: براى من چخماق و سنگ بياوريد، مرد سائل و حاضران به آن بزرگوار مى نگريستند كه چگونه پاسخ خواهد داد وقتى كه آن دو را (سنگ و چخماق) آوردند. حضرت گرفت و آتش زنه را بر سنگ زد، جرقه اى از آن توليد شد و آتش جهيد، سپس حضرت على عليه السلام به آن مرد فرمود: دست خود را روى سنگ بگذار، او هم گذاشت و پس از آن فرمود، دست خود را روى چخماق قرار بده. او هم چنين كرد، حضرت فرمود: آيا از اين دو احساس حرارت و گرمى آتش را مى كنى؟ در اين هنگام كه مرد سائل مسئله خود را حل شده ديد حيران و سرگشته شد و مات و مبهوت گرديد، در اين جا بود كه عثمان همان تعبير عمربن

ص: 215

خطاب را تكرار كرد و گفت: اگر على عليه السلام نبود هر آئينه عثمان هلاك مى شد.(1)

حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام كه خود ولايت سرمدى حضرت حقّ جلّ و جلاله مى باشد و از سرچشمه علم و حكمت و كمال و معرفت بهره مند مى باشد و علوم اولين و آخرين را، حضرت حقّ در اختيار او قرارداده است به اعتبار همين افاضات ربانى است كه در بالاى منبر در برابر مردم مى فرمود: «فَاسْئَلُونى قَبْلَ اَن تَفْقِدُونى»(2)، پس اى مردم هر آنچه مى خواهيد (از علوم مختلف و موضوعات گوناگون و مطالب مختلف) از من بپرسيد، پيش از آن كه مرا نيابيد، و همچنين حضرتش از وفور علم و كثرت دانش خود به كميل بن زياد نخعى خبر داد و با

ص: 216


1- داستان هاى علوى، ص 10، به نقل از الغدير، ج 8، ص 214 .
2- نهج البلاغه، فيض الاسلام .

دست مبارك به سينه خوداشاره فرمود: «هااِنَ ههُنالَعِلْماجَمّالَوْاَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً»(1)، راستى كه در نيمه من دانش انبوه و ژرفى است اى كاش كسانى را مى يافتم كه مى توانستند آن را بياموزند . آرى اميرالمؤمنين على عليه السلام است كه چنين توصيف ولايت خود مى نمايد و هيچ كس قدرت چنين بيانى (جز معصوم عليه السلام ) را ندارد.

«فَطِرْتُ بِعِنانِها و اسْتَبَدَدْتُ بِرِهانِها»(2) حضرتش مى فرمايد: من در آن زمان بر مركب پيروزى سوار شدم، زمامش را به دست گرفتم و به پرواز درآمدم و در اين ميدان مسابقه بر ديگران پيشى گرفتم.

در اين فراز كلمه اى به كار رفته است به نام رِهان كه از ماده رَهْن به معناى گذاشتن چيزى نزد ديگرى است و لذا وثيقه و بدهكارى را رهن مى گويند. منظور

ص: 217


1- نهج البلاغه، ترجمه مرحوم محمّد دشتى، ص 658، حكمت 147 .
2- همان مدرك، خطبه 37، ص 90 .

حضرت اين است كه جايزه اين مسابقه الهى را من به تنهايى بردم. اين از معجزات قوى و قدرتمند آن بزرگوار است كه چنين مى فرمايد. حضرت از كوچك ترين مسايل فردى، اجتماعى، خانوادگى و فرهنگى و سياسى و حكومتى تا بزرگ ترين مسائل غامض و پيچيده زمان خود و آنچه مربوط به آيندگان و اسلام و جامعه مسلمين و انسان ها تا قيامت مى باشد را به طور گسترده و جامع بيان فرموده و به يادگار گذارده است و اين همان ترسيم ولايت اللّه از لسان ولايت معصوم است كه قوانين اسلام عزيز را براى اجراء در متن زندگى انسان ها و مسلمان ها به طور كامل و جامع فراهم آورده است. و لذا چه در ايام حكومت پيامبر عظيم الشأن اسلام صلى الله عليه و آله و چه در دوران بعد از آن بزرگوار و عزيز كه با مظلوميت اسلام و مسلمين سپرى شد هيچ كس در هيچ زمانى نتوانست از شيوه زندگى فردى و خانوادگى و اجتماعى و حكومتى حضرت كوچك ترين و كمترين

ص: 218

ايراد و اشكال را بگيرد، همان گونه كه خود حضرت فرموده است: «كَالْجَبَلِ لا تُحَّرِكُهُ الْقَواصِفُ وَ لا تُزيلُهُ الْعَواصِفُ»(1) من همانند كوهى كه تندبادها قدرت شكستن آن را ندارد و طوفان ها نمى تواند آن را از جاى بركند پابرجا ايستادم «لَم يَكُن لاَحَدٍ فِىَّ مَهْمَزٍ وَ لا لِقائِلٍ فِىَّ مَغْمَزٍ»(2)

اين در حالى بود كه هيچ كس نمى توانست عيبى بر من بگيرد و هيچ سخن چينى جاى طعنه در من نمى يافت . علماى علم لغت مى گويند مَهْمَزْ از ماده هَمْز به معناى فشردن و فشاردادن است و لذا فردى كه مورد عيب جويى و يا تهمت قرار مى گيرد، تحت فشار واقع مى شود، يعنى جايى براى عيب جويى در حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام وجود نداشت و مَغْمَزٍ هم از ماده غمز اين هم به معناى فشردن يا گازگرفتن آمده است. به همين مناسبت در بسيارى از موارد به عنوان عيب جويى به كار مى رود و غمّاز هم به

ص: 219


1- همان مدرك، ص 385 .
2- همان مدرك، ص 385 .

معناى عيب جو و غيبت كننده آمده است، در حقيقت دشمنان و دوستان نادان و منافقان هم در آن زمان و در طول تاريخ دنبال كمترين عيب از امورات مختلف زندگى شخص و شخصيت مولى الموحدين اميرالمؤمنين على عليه السلام برآمدند، امّا نتوانستند كوچك ترين اشكال و عيبى وارد نمايند و اين از عظمت بزرگ شخصيت جهان اسلام مى باشد كه هيچ كس نمى تواند همانند او باشد (جز معصومين عليهم السلام ).

توحيد ولايت

امام معصوم حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام در تمامى ابعاد شخصيتى سرآمد تمامى انسان هاى تاريخ و بشريت و انسان هاى مؤمن مى باشد، امّا به تعبير و بيان مبارك حضرت، دو محور مهمّ توحيد و اخلاص از ويژگى هاى

ص: 220

خاص آن بزرگوار محسوب مى شود، باز هم از لسان مبارك حضرت توحيد و اخلاص را مورد بررسى قرار مى دهيم. شايد همگان به توفيق حضرت ذوالجلال و عنايت ويژه حضرت مولى اميرالمؤمنين على عليه السلام درس حقيقى و واقعى و پند عقيدتى و فرهنگى بگيرند.

مظلوميت اوّل مظلوم جهان

ضايعه عظيم و بزرگى كه بر جهان بشريّت و اسلام از حذف اميرالمؤمنين على عليه السلام وارد شد از چند بعد قابل بررسى و دقت نظر مى باشد.

1 - از نظر بُعْد علمى، زمانى كه به نهج البلاغه گرانقدر و ارزشمند اميرالمؤمنين على عليه السلام نگاه مى كنيم، مى بينيم حضرت مولى اميرالمؤمنين على عليه السلام در مدت كوتاه خلافتش، خطبه ها و نامه ها و كلمات قصار حضرتش مملوّ از آبشارهاى شيوا و گويا و پرنغز و عظيمى است كه اگر آن بزرگوار و

ص: 221

يگانه دهر فرصت يافته بود، چه آثار ارزشمند و بزرگى براى مسلمانان و جهان اسلام و بشريت به ارمغان گذارده، امّا جنايت كاران تاريخ اسلام و بشريّت اين فرصت گرانبها و فيض عظيم را از بشريّت و مسلمانان براى هميشه سلب نمودند كه هرگز قابل جبران و برگشت نمى باشد، اين از اخلاص و عظمت روحى حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام بود كه با كمال ارادت و ادب نسبت به سخنان پيامبر عظيم الشأن اسلام صلى الله عليه و آله كه فرمود: على جان ( عليه السلام ) اگر در مورد خلافت تو بحث و مشاجره و نزاع شد براى حفظ اسلام سكوت را انتخاب كن و حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام بر مبناى همين دستور مبارك نبوى صلى الله عليه و آله سكوت فرمود و از حقّ مسلّم و قطعى خود كه همان استمرار حكومت و ولايت و رهبرى اسلام بعد از رسول اللّه صلى الله عليه و آله بود صرف نظر كرد و امّا اين كه عده اى در آن زمان و يا اكنون و شايد در آينده مطرح نمايند كه چرا بحث حكومت علوى را مى نمائيد و چرا وحدت

ص: 222

مسلمين را خدشه دار مى كنيد. به جاى اين مقولات، از برخورد با دشمن بزرگ غافل مى شويم و موجبات تفرقه بيشتر براى مسلمين فراهم مى آوريم بايد چنين پاسخ گوئيم كه حقيقت اسلام ناب در روز غدير خم توسط رسول گرامى اسلام در مقابل اكثريت قريب به اتفاق مسلمانان طرح، و همگان اين طرح را كه از ناحيه حضرت حقّ تنظيم و تدوين شده بود و توسط پيامبر صلى الله عليه و آله پياده شد قبول و مورد تأئيد و اتفاق نظر همگان قرار گرفت، گرچه گروه نفاق و دو روى چهرگان منافق صفت در همان زمان و بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله حريم ولايت خداوندى و نبوى و علوى را شكستند و اسلام را از بستر حقيقى آن جدا كردند و صاحب ولايت اصيل يعنى امير المؤمنين على عليه السلام را با توطئه هاى گوناگون و خفقان آور خود به سكوت كشاندند و خانه نشين كردند. و مسلمانان را به سرگردانى در طول تاريخ و الى يوم يبعثون دچار نمودند و از حقيقت اسلام و ولايت براى هميشه جدا كردند، امّا

ص: 223

توحيد و وحدانيّت اميرالمؤمنين عليه السلام همراه و همگام با اخلاص حضرتش آن چنان طوفان حوادث را در هم شكست كه اميرالمؤمنين عليه السلام به عنوان قهرمان حقيقى و واقعى تاريخ، و الگوى جهان نماى، تمامى انسان ها در طول تاريخ بشريت مى درخشد .

خصوصيات ويژه ولايت

«عمر و جاثليق و ابوبكر»

از سلمان فارسى نقل شده است كه: چون رسول خدا صلى الله عليه و آله رحلت فرمود، و ابوبكر به عنوان خليفه تعيين شد، جماعتى از نصارا در حالى كه پيشاپيش آنان جاثليق از علماى نصرانى حركت مى كرد، وارد مدينه شدند، جاثليق در مناظره قوى بود و محفوظاتى از تورات و انجيل هم داشت. آنان نزد ابوبكر آمدند، جاثليق آغاز به سخن كرد و گفت: ما در انجيل خوانده ايم، كه پس از عيسى عليه السلام پيامبرى

ص: 224

خواهد آمد و از ظهور محمدبن عبداللّه صلى الله عليه و آله نيز آگاه شده و شنيده ايم كه او اظهار نبوّت كرده است. لذا شخصيت هاى مذهبى ما جمع شدند و مرا انتخاب كردند، تا براى تحقيق اين مسأله به مدينه بيايم. امّا گويا پيامبر شما از دنيا رفته است و ما در كتاب هاى آسمانى خوانده ايم كه هيچ پيامبرى از دنيا نمى رود، مگر اين كه اوصياء خود را به امّت معرفى مى كند، تا امّت از آنان كسب نور كنند و در مشكلات به ايشان مراجعه نمايند. حال كه شما وصىّ پيامبر صلى الله عليه و آله هستيد، از شما سؤال مى كنيم.

در اين جا عمر گفت : ايشان (ابوبكر) خليفه پيامبر صلى الله عليه و آله است.

جاثليق دو زانو نشست و پرسيد: «اى خليفه! امتياز شما بر ما چيست؟ ما آمده ايم تا اين سؤال را بپرسيم». ابوبكر گفت: «ما مؤمن هستيم و شما كافر، و

ص: 225

مؤمن بهتر از كافر، و ايمان بهتر از كفر است».(1)

جاثليق گفت: «اين فقط ادّعاست و براى اثبات آن بايد دليل بياورى. بگو ببينم آيا تو در نظر خدا مؤمنى، يا در نظر خودت؟»

ابوبكر گفت: «من به نظر خودم مؤمنم، و نمى دانم به نظر خدا چه هستم».

جاثليق پرسيد: «آيا من نزد تو كافرم، يا اين كه در نظر خدا كافرم؟»

ابوبكر گفت: «نزد من كافرى، امّا نزد خدا نمى دانم».

جاثليق گفت: «تو را فردى مى بينم، كه هم درباره خودت شك دارى و هم درباره من. پس من يقين به ديندارى تو ندارم، همانطور كه خودت هم ندارى. حال بگو ببينم، منزلت تو نزد خدا چيست؟ آيا تا حدّى كه از دينت اطّلاع دارى،

ص: 226


1- پرتوى از علم بيكران على، ص 207 .

بهشتى هستى؟»

ابوبكر گفت: «من منزلتى كه در بهشت براى خودم مى دانم، مطابق وعده اى است كه داده اند، ولى نمى دانم كه به آن مى رسم يا نه.»

جاثليق گفت: «آيا درباره من هم چنين تصورى دارى؟»

ابوبكر گفت: «آرى، چنين احتمالى مى دهم» .

جاثليق گفت: «اينطور كه مى بينم، تو درباره من اميدوارى و درباره خودت هراسان. بنابراين تو در علم، بر من چه فضيلتى دارى؟»

سپس جاثليق از ابوبكر پرسيد: «آيا تو بر تمام معلومات پيامبرت احاطه دارى؟»

ابوبكر گفت: «نه»

جاثليق پرسيد: «پس چطور خليفه و رهبر جامعه شده اى، در حالى كه از علوم

ص: 227

او بهره اى ندارى؟! و از اين بالاتر اين كه، مردم تو را چگونه برگزيده اند؟!»

ظاهرا سلمان در مجلس بوده است، مى گويد: ما احساس ذلّت كرديم، من برخاستم و نزد على عليه السلام آمدم و ماجرا را براى اميرالمؤمنين على عليه السلام تعريف كردم. على عليه السلام برخاست و به مسجد آمد و نشست. آن نصرانى همچنان مى گفت:

مرا به كسى راهنمايى كنيد، تا از او سؤال كنم.

اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «از من بپرس، به خدايى كه دانه را شكافت و خلايق را آفريد، اگر از گذشته و حال و آينده سؤال كنى، تو را كاملاً خبر مى دهم و هر آنچه را كه بپرسى، به نقل از پيامبر صلى الله عليه و آله در اختيارت مى گذارم».

جاثليق گفت: «سؤالاتى را كه از ابوبكر پرسيدم، از تو هم مى پرسم. آيا تو از نظر خدا مؤمنى، يا از نظر خودت؟»

امير المؤمنين على عليه السلام فرمود: «من هم از نظر خدا و هم به عقيده

ص: 228

خودم مؤمن هستم».

جاثليق گفت: «اللّه اكبر اين جواب كه توأم با يقين است، قانع كننده مى باشد».

جاثليق گفت: «حال، از منزلت خودت در بهشت بگو».

اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «من در فردوس با رسول اللّه صلى الله عليه و آله هم منزلم، و هيچگونه ترديدى هم در اين مژده الهى ندارم».

جاثليق پرسيد: «از كجا به اين وعده معرفت پيدا كردى؟»

امير المؤمنين على عليه السلام فرمود: «از كتاب مُنْزَل، و صدق رسول مُرْسَل»

جاثليق پرسيد: «صدق پيامبر صلى الله عليه و آله را از كجا فهميدى؟»

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «با نشانه ها و آيات و بيّنات و معجزاتِ درخشانش».

جاثليق گفت: «آرى! راه صحيح براى احتجاج و هدايت همين است. حال، بگو خدايت امروز در كجاست؟»

ص: 229

اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «اى نصرانى! خداوند بالاتر از جا و مكان و زمان است، او بى نياز از مكان است، كه خود آفريننده آن است و جابجايى در ذاتش راه ندارد».

جاثليق نصرانى گفت: «بسيار نيكو گفتى. جواب هايت همه مختصر و مفيد بود. حال بگو: الف) آيا پروردگارتان با حواس درك مى شود؟ ب) آيا طالب خدا، با به كار بردن حواس ظاهر مى تواند خدا را درك كند، و بالاخره طريق شناخت خدا چيست؟»

امير المؤمنين على عليه السلام فرمود: «خداوند متعالِ قاهر و عالم و رحيم، بالاتر از اين است، كه با مقدار يا حواس و يا مقايسه با مردم شناخته شود و بهترين راه بر شناخت حضرت حقّ (جلّ و علا) ديدن آثار و صنع الهى است.

جاثليق نصرانى گفت: «حقيقت همين است كه گفتى، و آن ها كه

ص: 230

درجهل به سرمى برند، گمراه شدند».

جاثليق گفت: «حال بگو پيامبر صلى الله عليه و آله شما درباره مسيح عليه السلام و اين كه او مخلوقى بيش نبود، چه مى گفت و چطور الوهيت را از او نفى مى كرد، در حالى كه بسيارى از دينداران دنيا، به الوهيتِ او باور دارند؟»

امير المؤمنين على عليه السلام فرمود: چون عيسى عليه السلام از حالى به حالى تغيير مى كرد و زيادت و نقصان در او راه داشت، مخلوق بودنش ثابت مى شود. در عين حال ما معتقد به نبوّت او هستيم و او را معصوم مى دانيم. او از كمال و تأييد كامل برخوردار بود و در قرآن ما آمده است كه عيسى عليه السلام نيز مانند آدم عليه السلام است، كه از خاك آفريده شده» .

جاثليق گفت: «گفتارت قابل طعن و شبهه نيست الاّ اين كه فرق بين حجّت بر خلق و ساير افراد رعيت چيست؟ و چطور شما از ميان رعيتى كه به نظر من

ص: 231

ناقص است برخاسته اى، و چرا تو بايد حجّت باشى؟»

اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «به خاطر علمى كه دارم و آگاهى هايى كه از گذشته و آينده مى دانم، كه اين خود بهترين دليل است».

جاثليق گفت: «پس براى تحقّق ادّعاى خود دليل هايى بياور، تا من مطمئن شوم».

اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «اى نصرانى! تو از زادگاه خود، به منظور محكوم كردن ما با سؤالاتت بيرون آمده اى، برخلاف آنچه كه مى گويى، براى طلب رشد و هدايت بدين جا نيامده اى؟! تو در عالم رؤيا به مقام من پى بردى، و براى تو گفتند و سخنان مرا براى تو شرح كردند و تو را از مخالفت با من برحذر داشتند و به اطاعت من فرمان دادند».

جاثليق گفت: «به خدايى كه مسيح عليه السلام را فرستاد سوگند كه سخن تو راست

ص: 232

است و احدى جز خداوند از راز من مطّلع نبوده، و تو از ما فِى الضَّمير من خبر دارى». آن گاه به يكتايى خدا و رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله گواهى داد و گفت: «شهادت مى دهم كه تو وصىّ رسول خدا و سزاوارترين مردم به جانشينى اوئى». همراهان او نيز همگى اسلام آوردند و گفتند پيش ابوبكر خواهيم رفت و ماجرا را به او مى گوييم و او را به حق دعوت مى كنيم. عمر كه در مجلس حضور داشت، به او گفت: «خدا را شكر، كه هم تو و هم ساير همراهانت به حق هدايت شديد. فقط بايد بدانى كه علم نبوّت منحصر در خاندان نبوّت است، ولى حكومت بعد از او، به دست همان كسانى است كه اوّل با او حرف زدى، زيرا امّت به رهبرى او رضايت داده اند. تو نيز پيش على عليه السلام برو، و او را اطاعت خليفه كن».

ص: 233

جاثليق گفت: «من حقّ را شناختم، و به يقين بر عقيده خود هستم» .(1)

امّا عمر اين را فراموش كرده است (به عمد و قصد از ياد برده است، وگرنه مى داند) كه از روز اوّل حركت، پيامبر به عنوان نشر توحيد و اسلام، جانشين و خليفه خود را مشخّص نمود، و بارها و بارها اميرالمؤمنين على عليه السلام را به صورت هاى مختلف، در مقاطع گوناگون معرفى مى فرمود. و در روز (يوم الغدير) غدير به امر حضرت حقّ (جلّ و علا) در پيش چشمان دوستان و دشمنان، به صورت واضح و آشكار معرّفى كرد و از دوستانِ مخلص تا دشمنانِ معاند و منافق، همگى بر اين امر حياتى صحّه گذاردند. و اين امّت نيستند كه بتوانند در امر خداوند تعالى خدشه وارد كنند، در حالى كه امت هم نبودند، بلكه چندنفرى با زور

ص: 234


1- پرتوى از علم بيكران على، ص 210 .

و عناد و دشمنى و حركت منافقانه در محلى به نام سقيفه نشستند، و حقِّ مسلّم اميرالمؤمنين على عليه السلام را كه خداوند تعالى مشخصّ فرموده بود و پيامبر صلى الله عليه و آله در حجة الوداع به مردم اعلان فرمودند، غصب كردند.

وقتى جاثليق و همراهانش اسلام آوردند، حق بر مردم آشكار گرديد. امّا عمر ممنوع كرد كه كسى جريان جاثليق و اسلام آوردن او و نيز محكوميت ابوبكر را در اختيار افكار عمومى بگذارند. عمر آن ها را تهديد كرد و گفت: اگر نمى ترسيدم كه مردم بگويند عمر مسلمانى را بى جهت كشت، اين پيرمرد (جاثليق) و حتى همراهانش را مى كشتم. اميرالمؤمنين على عليه السلام رو به سلمان كرد و فرمود: سلمان! مى بينى كه خداوند، حجّت را چگونه آشكار مى سازد؟ حق بر اولياى خدا آشكار مى شود، امّا مخالفان بر عنادشان افزوده مى شود». فردى كه با زور و عناد و توطئه و عمل منافقانه، غاصب حقّ مسلّم ولايت پيامبر و اميرالمؤمنين

ص: 235

على عليه السلام هست و خود را حاكم مى داند، اين گونه ظالمانه با مسلمان ها و تازه مسلمان ها برخورد مى كند. در اسلام، حكومت با مشى منطقى و استدلال و براساس موازين شرعى و قانونى اداره مى شود، نه با زور و عناد و ظلم و جنايت. در صورتى كه افرادى در صدر اسلام و بعد از آن، از راه ظلم و جنايت، و خباثت ولايت را از بستر اصلى آن جدا نمودند، و آنچه نمى بايست بر سر اسلام بيايد، آوردند. و با حركات و تشنّجات نابخردانه و منافقانه، بر مظلوميت اسلام و پيامبر صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين على عليه السلام افزودند.

«مناظره يك اسقف مسيحى»

از انس بن مالك نقل شده است كه: جمعى از نصارى با يك اسقف مسيحى، در زمان حكومت عمر وارد مدينه شدند و نزد عمر رفتند تا جزيه بپردازند. عمر آن ها را به اسلام دعوت كرد، اسقف گفت: «شما مى گوييد كه خداوند بهشتى دارد،

ص: 236

كه عرض آن به اندازه تمام آسمان ها و زمين است. حال، سؤال من اين است كه پس جهنّم كجاست؟» عمر سر به زير انداخت و جماعتِ حاضر پى به شرمندگى او (عمر) بردند. ساعتى گذشت و عمر همچنان جوابى نداشت كه بگويد. در اين ميان، جماعت نگاهى به در مسجد انداختند و ديدند كه مردى وارد مسجد مى شود. چون دقيق نگاه كردند، پى بردند كه او سرچشمه علم نبوّت، على بن ابى طالب عليه السلام احترام كردند و به پا خاستند. عمر عرض كرد: كجا بودى كه جواب اين اسقف را بدهى؟ او مى خواهد اسلام بياورد، و تو خود ماه تمامى و چراغ رخشنده در تاريكى، و ابن عمّ رسول اللّه هستى .(1)

ص: 237


1- پرتوى از علم بيكران على، ص 211 .

امير المؤمنين على عليه السلام اسلام را نجات مى دهد

على عليه السلام رو كرد به آن اسقف و پرسيد: «سؤال تو چيست؟»

اسقف گفت: «اى جوان! شما مى گوييد وسعت بهشت، به اندازه آسمان ها و زمين است، پس جهنم كجاست؟»

اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «اى اسقف! هرگاه شب فرامى رسد، روز كجا مى رود؟» در اين جا اسقف با يك حالتى پرسيد: «تو كيستى؟ بگذار از اين آدمِ خشن (عمر) سؤال كنم. اى عمر! بگو كدام زمين است كه خورشيد فقط يكبار بر آن تابيد؟» عمر عذر آورد كه: «مرا معاف بدار و از على عليه السلام بپرس». و به على عليه السلام گفت: «تو خود جوابِ او را بده».

اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «آن زمين، دريايى بود كه خدا آن را براى عبور موسى عليه السلام شكافت و چون آن ها رد شدند، آب دريا به هم آمد و ديگر خورشيد

ص: 238

بدان جا نتابيد، و فرعون و سپاهيانش غرق شدند». اسقف گفت: «راست گفتى: حال، بگو آن چيست كه در ميان مردم است، و آن ها هر قدر از آن مى گيرند كاسته نمى شود، بلكه هر لحظه فراوان مى شود؟»

اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «قرآن و علوم قرآنى».

اسقف، پاسخ حضرت را تصديق كرد و گفت: «حال بگو كدام رسول بود، كه نه از جنس جن بود و نه از انس؟»

اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «آن كلاغى بود، كه چون قابيل برادرش هابيل را كشت و ندانست با جنازه او چه كند، آمد و با منقار خود، زمين را حفر كرد و قابيل فهميد كه بايد براى پوشاندن جرم خود، پيكر برادرش را دفن كند. در واقع، آن كلاغ يك پيام آور بود.»

اسقف گفت: «درست گفتى و اينك سؤالى ديگر هست، كه مى خواهم عمر بدان

ص: 239

پاسخ دهد. عمر! بگو ببينم خدا كجاست؟» عمر خشمگين شد، امّا خود را كنترل كرد و جوابى نداد. در اين هنگام على عليه السلام رو كرد به عمر و فرمود: «غضب مكن، تا نگويد كه از جواب عاجز ماندى». عمر گفت: «پس خودت جواب او را بده». فرمود: «روزى پيش رسول خدا صلى الله عليه و آله بودم. فرشته اى آمد، پيامبر صلى الله عليه و آله از او پرسيد: از كجا مى آيى؟ فرشته جواب داد: از پيش پروردگارم، از فراز آسمان هاى هفتگانه مى آيم. طولى نكشيد كه فرشته اى ديگر آمد و سلام كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله از او هم پرسيد: از كجا مى آيى؟ در جواب گفت: از نزد پروردگارم از ژرفاى زمين مى آيم. فرشته اى ديگر آمد، از او هم سؤال فرمود: از كجا مى آيى؟ گفت: از نزد پروردگارم، از شرق عالَم مَطْلَعِ خورشيد مى آيم. در اين جا اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «آرى! هيچ مكانى از خدا و نور و علم و رحمت و قدرت او خالى نيست. خدا در چيزى حلول نكرده، و روى چيزى هم استوار نيست و جزئى از چيزى هم

ص: 240

نيست. سلطنتش آسمان ها و زمين را فراگرفته، و همانند ندارد و شنوا و بيناست. هيچ چيز در زمين و در آسمان از او پوشيده نيست، آنچه را كه در جهان مى گذرد از كوچك و بزرگ مى داند، هر دو نفر كه با هم نجوا كنند، قطعا سوّمى آن ها خداست. و هر چهارنفر كه با هم نجوا كنند، پنجمى آن ها خداست، نه كمتر و نه بيشتر، الاّ اين كه خداوند با آن ها، و همراه آن ها، و مشرف بر آن هاست.

اسقف، به دستِ مبارك اميرالمؤمنين على عليه السلام مسلمان شد

اسقف نصرانى كه جواب هاى قوى و مستدل على عليه السلام را شنيد، اظهار داشت دستت را بده، تا بيعت كنم. آن گاه چنين گفت: من به وحدانيّت خداى تعالى و رسالت محمّد صلى الله عليه و آله شهادت مى دهم، و اقرار مى كنم تو خليفه و وصىّ رسول خدا در زمينى، و اين شخصى كه اين جا نشسته، (عمر) بسيار مردى خشن است و هرگز صلاحيت احراز اين جايگاه را ندارد و تنها تو هستى كه سزاوار اين مقام

ص: 241

الهى هستى. اميرالمؤمنين على عليه السلام تبسمى فرمود، و بدين ترتيب حق آشكار گرديد.(1) بنابراين هر آنچه در كلمات گهربار امام هشتم حضرت على بن موسى الرّضا عليه السلام به عنوان معرّفى امام معصوم و جانشينان به حقّ پيامبر عظيم الشأن اسلام، حضرت محمدبن عبداللّه صلى الله عليه و آله آمده است، ترسيم حقيقى و چهره واقعىِ همان الگوى ذاتى معرفى شده از ناحيه حضرت حق (جلّ و علا) است، كه منطبق با فطرت پاك انسان هاى خداجوى ديانت مدار است. اميرالمؤمنين على عليه السلام بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله از زواياى گوناگون و در بحران هاى مختلف فكرى و اعتقادى و غيره، به نهضت مقدّس توحيدى كمك هاى شايان توجهى فرمود و اگر آن بزرگوار نبود، اثرى از آثار خدمات حضرت رسول صلى الله عليه و آله وجود نداشت.

ص: 242


1- پرتوى از علم بيكران على، ص 212 .

اميرالمؤمنين على عليه السلام براى نگهدارى و هدايت درخت تنومند و قوى و ريشه دار اسلام، با ديدى تيزبين و موشكاف، ژرف و عميق، كه با بينش امامت و ولايت حضرتش توأم بود، تا اعماق قرون و اعصار را پيش بينى و تبيين و تحليل مى كرد، و در آبيارى اين ثمره پربار، از كوچك ترين و كمترين كوششى، حتّى در ايّامى كه خلافت ظاهرى نداشت. دريغ نفرمود. و اين بود حقيقت عينى ولايت، كه در جسم و جان و روان اميرالمؤمنين على عليه السلام تجلّى يافته بود، كه اكنون بعد از قرن ها كه از اسلام و فراز و نشيب هاى به وجود آمده توسط دوست و دشمن مى گذرد، هنوز سخنان و كلمات و رهنمودها و قضاوت هاى آن بزرگوار، به عنوان مستدل ترين و قوى ترين و ژرف نگرترين استدلالات در جوامع گوناگون، خصوصا جامعه اسلامى، در صدر سخنان ديگران است. و اين نيست مگر دارا بودن ولايت، عصمت و طهارت و علم لدّنى كه از ناحيه حضرت حق (جلّ و علا) به آن حضرت

ص: 243

و تمامى ائمه معصومين عليهم السلام تفويض شده است. و بايد گفت رفعتِ درجه ولايتى اميرالمؤمنين على عليه السلام به پيروى و وابستگى آن بزرگوار، به ولىّ مطلق هستى است. و علّت اين كه اميرالمؤمنين على عليه السلام از تمامى انبياء گذشته (جز حضرت رسول صلى الله عليه و آله ) افضل است، پيش قدمىِ آن عزيز در امر ولايت مطلقه حضرت حق مى باشد. باز هم مجدّدا ادامه توصيف ولايت را، از زبان مبارك حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام امام هشتم شيعيان پى مى گيريم، تا از رهنمود كامل حضرتش بهره مند گرديم.

ص: 244

ولايت معصوم از ديدگاه امام هشتم عليه السلام

قالَ عَلِىُ بْنُ مُوسَى الرِّضا عَلَيْهِ آلافُ التَّحِيَّةِ وَالثَّناءِ: «نامِى الْعِلْمِ كامِلُ الحِلْمَ، مُضْطَلِعٌ بِالاِْمامَةِ عالِمٌ بِالسِّياسَةِ، مَفْرُوضٌ الطّاعَةِ، قائِمٌ بِاَمْرِاللّه ِ عَزَّ وَ جَلَّ ناصِحٌ لِعِبادِ اللّه ِ، حافِظٌ لِدينِ اللّه ِ»(1) علم امام معصوم، در بالاترين مرتبت و ترقّى قرار دارد، و حلمش كامل است .در امامت قوى، و در سياست عالم است، اطاعتش واجب است، به امر خداى (عزّ و جلّ) قائم است، خيرخواه بندگان خدا، و نگهبان دين خداست. خصوصيات و مشخّصاتى كه حضرت امام رضا عليه السلام ترسيم و بيان فرموده است. گوياى حقيقتى بس شگرف و عميق است، كه ديگران (غيرمعصوم) از نظر مرتبت علمى و حلمى و اخلاقى و سياست، كه به امر

ص: 245


1- اصول كافى، ج 10، ص 289 كتاب الحجه .

حضرت حق (جلّ و علا) به آن امام معصوم واگذار شده است، محروم و يا واگذار نشده است، تا بتواند به طور كامل، خيرخواه بندگان خدا، و نگهبان دين خداوند تعالى باشد .

در اين ارتباط، نبوّت ساير انبياء حضرت حق هم، بايك ويژگى خاصى، تحقّق عينى و عملى يافته است. اكثر قريب به اتّفاق كتب معتبره، نسبت به مطلبى كه هم اكنون مى خوانيد، اعتراف و اذعان دارند كه: خداوند متعال در عالم اَلَسْت، براى نبوّت رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و امامت اميرالمؤمنين على عليه السلام و يازده فرزندان گراميش، از همه انبياء عليهم السلام عهد و ميثاق گرفته، و انبياء با ميثاق ولايت، به نبوّت رسيده اند، و با ولايت آنان، انبياء اولوالعزم به آن درجه رفيع پيامبرى نائل آمدند و در اين راستا هر كدام از انبياء كه در امر ولايت پيشقدم تر بوده اند، درجه و مقام و فضلشان افزون تر بوده است. بنابراين بالا بودن مرتبه و درجه هر نبى و

ص: 246

رسولى، به اعتبار ارتباط و اتّصال به ولايت و پيروى و وابستگى است، كه به ولىّ مطلق دارد .(1) و هركدام از انبياء عظام، چه اولوالعزم و چه غير آن، بر مبناى پيش آهنگ بودن بر اساس دريافت مقام و فضل ولايت، به آن مقام ارزشمند از طرف حضرت حقّ (جلّ و علا) نائل مى آيند.

در حقيقت انبياء گرامى حضرت حق، در عالم اَلَسْت ميثاق به ولايت تكوينى حضرت حق (عزّ اسمه) و به ولايت تشريعى رسول مكرّم اسلام صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين على عليه السلام و فرزندان گرامش مى بندند.

بنابراين آنچه كه به عنوان ولايت تشريعى مطمح نظر بوده و هست، عبارت

ص: 247


1- دلائلُ الولايه به نقل از معانى الاخبار صدوق، عيون اخبار الرضا، امالى شيخ صدوق، توحيد شيخ صدوق .

است از رهبرى و هدايت و سرپرستى و زمامدارى ائمه معصومين (صلوات اللّه عليهم اجمعين)، از شخص مبارك و عزيز اميرالمؤمنين على عليه السلام تا حضرت حجّت روحى و ارواح العالمين، كه از ناحيه حضرت حق تعالى، به ذوات مقدّسه آن بزرگواران به عنوان خلفاء بر حق اعطاء گرديده، و هيچ گاه مقام عظيم القدر و رفيع اعطايى و موهبت خداوندى، قابل خلع نيست. و هر آن چه از ناحيه حضرت حق به فرد يا افرادى اعطاء مى گردد، هيچ كس جز خداوند تعالى نمى تواند بازپس بگيرد. بنابراين اصل اعطاء خلعت ولايت تشريعى، براى حكومت خدايى حضرت حق بر مردم است. امّا آنچه كه به عنوان خلافت ظاهرى به آن تعبير مى شود، همان است كه قابل غصب و دستبرد ديگران قرار مى گيرد و از نظر اولياى حقيقى حضرت حق، آن چنان پست و بى مقدار تلقّى مى گردد، كه اميرالمؤمنين عليه السلام در (خطبه شقشقيه) آن را از آب دماغ بزى، بى مقدارتر و كم ارزش تر مى داند، و در گفتارش

ص: 248

با ابن عباس آن را (حكومت بر مردم را) از لنگه كفش مستعمل و مندرس ، بى ارزش تر معرفى مى فرمايد. زيرا رياست بر مشتى مردم جاهل و حق ناشناس و بى تشخيص و بى شخصيت و كم ظرفيت و بدون معرفت، كه پيرمردى را كه هيچ گونه معرّفى از ناحيه حضرت حق براى او تحقق نيافته، و پيامبر هيچ گونه اشاره اى نسبت به آن پيرمرد و ديگران انجام نداده است . بنابراين حكومت بر مردمى كه چنين فرهنگ ناهنجار و بى هويّتى دارند، كه بيست و سه سال زحمات طاقت فرساى پيامبر عظيم الشّأن را، در ارتباط با پياده كردن احكام اسلامى و با عنايت به معرّفى جانشين و خليفه و وصى و وارث خودش، در مقاطع گوناگون عمر رسالتش، نسبت به معرّفى ويژه اميرالمؤمنين على عليه السلام و همچنين معرّفى اختصاصى حضرتش در (يوم الغدير) كه شيعه و سنّى به چنين روزى و معرّفى چنين شخصيت والامقامى مثل اميرالمؤمنين على عليه السلام به دست پيامبر

ص: 249

عظيم الشأن اسلام صلى الله عليه و آله اذعان و اعتراف دارند. ناديده گرفته، ظالمانه آنرا در بوته فراموشى سپردند ارزش ندارد. امّا حكومت حضرت حقّ به ما هو حقّانيّت آن در جهت اجراى احكام اسلامى به دست ولايت معصوم، ارزش خدايى و الهى دارد .

صاحب كتاب (دلائل الولايه) كه نام ديگرش (ولايت و علم امام) است، مطالبى بس جالب عنوان نموده، كه لازم دانستم مطرح نمايم.

ايشان در صفحه 105 كتابش چنين آورده است: پيرمردى را بر على عليه السلام مقدّم داشتند، كه سنّش بيشتر است. معاويه را بر امام حسن عليه السلام مقدّم داشتند كه پولش بيشتر است. و يزيد را بر امام حسين عليه السلام مقدّم داشتند، كه زورش افزون تراست. و به خاطر يزيد پليد و ملعون و به دستور زياد بن ابيه، با تكبير و تهليل، پسر پيامبر خدا را سر بريدند و آتش به كاشانه اش زدند و آن را وسيله تقرّب به خدا دانستند. اين ها نمونه هايى از بى لياقتى و بى كفايتى و بى هويّتى و بى شخصيّتى،

ص: 250

مشتى مردم جاهل و احمق و نادان مى باشد، كه ولايت اميرالمؤمنين على عليه السلام را مطرود و خانه نشين كردند. و جلوى اجراى احكام خداوندى را به دست متخصّص حقيقى اش كه مى توانست به اجراء درآيد، با حركات ناهنجارشان گرفتند. با اين كه عده اى از همين مردم، پيامبر صلى الله عليه و آله و صحابه راستين آن حضرت، و سفارشات پى درپى و مكرّر آن بزرگوار، در مورد ولايت اميرالمؤمنين على عليه السلام را نپذيرفتند، مسند و مقام ولايت تكوينى مطلقه حضرت حق (جلّ و علا) و بعد از آن رسول گرامى اسلام و اميرالمؤمنين و ساير ائمه هدى (صلوات اللّه عليهم اجمعين) را نپذيرفتند و يا رد كردند. زيرا مقام و مسند ولايت تكوينى مطلق، و همچنين منصب ولايت تشريعى اعطايى از ناحيه حضرت حق (جلّ و علا) آنقدر والا و ارزشمند است، كه آن بزرگواران هيچ گونه چشمداشتى به رياست ظاهرى بر مردم دون پايه و فرومايگان قدرناشناس نداشته و ندارند. آنان (ائمه هدى)

ص: 251

فقط به خاطر اجراى اوامر حضرت حق و پياده نمودن احكام للّه، قيام و اقدام و جهاد يا جنگ و صلح مى نمودند و يا مى نمايند.

و امّا شيعيان و دوستداران ائمه معصومين عليهم السلام اگر چنانچه براى سلب حكومت ظاهرى آنان متألّم و متأثّر شوند، مجددا ظلم ديگرى بر آن ها روا داشته اند. بلكه ما شيعيان و دوستداران، بايد از آن جهت ناراحت و غمزده گرديم كه از بركت نعمت وجود آن ذوات مقدّسه به عنوان كسب و دريافت فضائل علمى، اخلاقى، تربيتى و حكومت حق و عدالت محروم شده ايم و با نبود آنان در رأس حكومت، حق و عدالت را پايمال شده، و ناحق را پيشرفته ديده و مى بينيم، و اگر ولايت در رأس حكومت اسلامى و الهى نباشد، حق و فضيلت كشته و باطل، و رذيلت و پستى و دنائت احياء گشته و جايگزين فضايل مى گردد. با نبود ولايت بر مصدر قدرت، حقّ مظلومين نابود مى گردد، و ظالمين بر اريكه قدرت، هر آنچه در

ص: 252

توان دارند به انجام مى رسانند. و حدود و ثغور خدايى و اسلامى را پايمال اميال و هوس هاى پست و رذيلانه خود مى كنند. امّا دردناك تر اين كه، مظلوم شدند و از صحنه قدرت ولايتى خدايى خاندان شرف و فضيلت و اقتدار واقعى كنار گذاشته شده اند . و ظالم كه به ناحق بر قدرت نشسته، از مردمان پست و رذل و لئيم و بى شرافت باشد. و اين زمانى است ، كه مظلوم بنا به مصالحى و به خاطر مصالح مهمترى، مُهر سكوت بر لب نهد، و ناكسان و بى غيرت هاى خبيث، او را (شخص اميرالمؤمنين على عليه السلام ) عاجز و ناتوان پندارند. و از سويى ديگر، نامردمان و ناجوانمردان و بى دينان و كافران و منافقان، ظالم را صاحب حق، و مظلوم را ناحق جلوه دهند تا چه رسد به اين كه آن مظلوم همان امام معصومى باشد كه ولىّ اللّه، و خليفة اللّه معرّفى شده به وسيله پيامبر صلى الله عليه و آله ، و تعيين گرديده از ناحيه

ص: 253

حضرت ذوالجلال باشد.(1)

در صورتى كه معاندان و كافران و منافقان اذعان داشتند، كه قانون اساسى اسلام وحى الهى است و زائيده فكر بشر نبوده و نيست. و به عنوان قانون ابدى جهان مى باشد. و اين قانون ضامن كامل راحتى و رفاه و آسايش و آزادى فرد و اجتماع است، و تضمين كننده سعادت دنيا و آخرت نسل و ابناء بشر، از اوّل تا آخر است. امّا به دليل داشتن كفر و الحاد و نفاق، نتوانستند اين پديده روشن و آشكار و حقيقى و نورانى را دريابند و به آن تن دردهند، لذا با شگردهاى ظالمانه و منافقانه، حقّ ولايت را پايمال و شخصيت حقوقى و حقيقى ولايت را، با كمال رذالت و دنائت و پستى كنار زدند. و با جنايت تاريخى و هميشگى خود،

ص: 254


1- دلائل الولايه، ص 107 و 108 .

اميرالمؤمنين على عليه السلام اين شجره طيبه و طوبى، كه مى بايست به شرق و غرب عالم نور ولايت خود را با اجراى احكام و پياده نمودن اوامر حضرت حق، پرتوافكن نمايد، از صحنه اصلى قدرت و جايگاه حقيقى و اصلى ولايت، به صورت ظاهر كنار زدند. و آنانى به حكومت دست يازديدند، كه از كمترين علم و حلم و سياست و فرهنگ و اعتقادات اوليه برخوردار نبودند، و به فرموده حضرت امام رضا عليه السلام كه مى فرمايد: «اِنَّ الاَنْبِياءَ وَ الاَئِمَّةَ صَلَواتُ اللّه ِ عَلَيْهِم يُوَفِّقَهُمُ اللّه ُ وَ يُؤْتيهِم مِن مَخْزُونِ عِلْمِهِ وَ حِكَمِهِ ما لا يُوْتِيه غَيْرَهُم، فَيَكُونُ عِلْمُهُم فَوْقَ عِلْمِ أَهْلِ الزَّمانِ»(1) مى فرمايد: خداوند، پيامبران و امامان را توفيق بخشيده، و از خزانه علم و حِكَم خود آنچه به ديگران نداده به آن ها داده است، كه از اين جهت علم آن ها

ص: 255


1- اصول كافى، ج 1، ص 289 .

برتر از علم مردم زمانشان مى باشد. آن گاه حضرت استناد مى فرمايد به يكى از آيات مباركه قرآن كريم: «اَفَمَنْ يَهْدآى اِلَى الْحَقِّ اَحَقُّ اَنْ يُتَّبَعَ اَمَّنْ لايَهِدّآى اِلاّ اَنْ يُهْدى فَمالَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ»(1) «آيا كسى كه به سوى حق هدايت مى كند، شايسته تر است كه پيرويش كنند، يا كسى كه هدايت نمى كند، مگر اين كه او خود هدايت شود. شما را چه شده است؟ چگونه قضاوت مى كنيد؟!» و حضرت امام رضا عليه السلام از يكى ديگر از آيات مبارك قرآن استفاده مى كنند: و قوله تبارك و تعالى: «وَ مَن يُوْتِ الْحِكْمَةَ فَقَد اُوتِىَ خَيْرا كَثيرا»(2) و هر كه را حكمت دادند، خير بسيارى دادند حكمت، آن گوهر تابناك و ارزنده اى است كه حضرت حق (جلّ و علا) به هر كس اعطا نمى فرمايند. و اين هديه آسمانى، طبق فرموده خودش، در

ص: 256


1- همان مدرك، ص 289، 35 / يونس .
2- 247 / بقره.

اختيار برگزيدگانِ درگاه ملكوتى و كبريائيش قرار گرفته، و چنانچه به غيرمعصومين هم بخواهد، عنايت مى فرمايد. و ايضا در ارتباط باتفويض حكمت به اولياء برگزيده خود، چنين در قرآن كريم آمده كه امام رضا عليه السلام به آن اشاره فرموده است.

حضرت حق درباره جناب طالوت اين چنين فرموده است: «اِنَّ اللّه َ اصْطَفاهُ عَلَيْكُم وَ زادَهُ بَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللّه ُ يُؤْتى مُلْكَهُ مَن يَشاءُ وَاللّه ُ واسِعٌ عَليمٌ»(1) «به درستى كه خداوند تعالى او را بر شما برگزيد، و به علم و تن بزرگيش افزود. خدا، ملك خويش به هركه خواهد مى دهد، و خداوند وسعت بخش و داناست».

ص: 257


1- 247 / بقره .

انتخاب و گزينش فردى براى هدايت و رهبرى مردم در هر زمانى، (البته در قالب قانون حضرت حق) از ناحيه حىّ سبحان (جلّ جلاله) تحقّق مى يابد. و اعطا فضل و حكمت هم براى نگهدارى هدايت كننده، و درست حركت نمودن در مسير هم، ازسوى ذات كبريايى محقّق مى شود. آيه فوق مصداق بارزائمه معصومين عليهم السلام را بيان مى فرمايد.

آيه ذيل خطاب به پيامبر عظيم الشأن اسلام و اوصياء او نازل شده است، كه حضرت ثامن الحجج، على بن موسى الرّضا عليه السلام به آن استناد فرموده است:

«وَ لَوْلا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طاآئِفَةٌ مِنْهُمْ اَنْ يُضِلُّوكَ وَ ما يُضِلُّونَ اِلاّ اَنْفُسَهُمْ وَ مايَضُرُّونَكَ مِنْ شَىْ ءٍ وَ اَنْزَلَ اللّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما

ص: 258

لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ عَظيما»(1) خداوند به پيامبرش مى فرمايد:

«اگر فضل و رحمت خدا شامل حال تو نبود، گروهى از آنان تصميم داشتند تو را گمراه كنند، اما جز خودشان را گمراه نمى كنند، و هيچ گونه زيانى به تو نمى رسانند. و خداوند، كتاب و حكمت بر تو نازل كرد، و آنچه را نمى دانستى، به تو آموخت. و فضل خدا بر تو (همواره) بزرگ بوده است» .

در حقيقت وقتى پيامبر از جانب حضرت باريتعالى (عزّاسمه) برگزيده مى شود و همچنين اوليا و اوصياء حضرتش، فضل و رحمت به طور دائم و مستمر، و به تعبيرى سايه به سايه آن حضرات از ناحيه حى قيوم مستدام است، و هيچ گاه افاضات وجودى و روحى منقطع نمى گردد. و براى همين است كه راه و

ص: 259


1- 113 / نساء .

مسير آنان جز نور و پاكى و هدايت، چيز ديگرى نخواهد بود. و از هيچ ناحيه اى كمترين اذيت و آزار و صدمه اى نخواهند ديد . و چنانچه مواردى پيش آيد، همان، مبناى هدايت در راستاى تحقّق اهداف ذات ربوبى است، كه قانون و احكامش محفوظ بماند، مطرح مى باشد. و لذا كرم و رحمت حضرت حق نسبت به امامان اهل بيت و عترت و ذريه پيامبر عليهم السلام از ناحيه حضرت ذوالجلال (جلّ و علا) به طور دائم و بدون وقفه استمرار دارد.

و اين فيض و رحمت حضرت حق كه به امامان معصوم و ذريّه پيامبر عليهم السلام بخشيده است، موجبات حسادت و كينه و دشمنى ديگران را فراهم كرده است، گرچه از ناحيه خداوند بر آنان اهداء گرديده باشد.

«اَمْ يَحْسُدُونَ النّاسَ عَلى ما اتيهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ اتَيْنا آلَ اِبْراهيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ اتَيْناهُمْ مُلْكا عَظيما. فَمِنْهُمْ مَنْ امَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّعَنْهُ وَ كَفى

ص: 260

بِجَهَنَّمَ سَعيرا»(1) آيا مردم نسبت به آنچه خدا از كرم خويش به ايشان داده حسد مى برند؟ حقا كه ما خاندان ابراهيم را كتاب و حكمت داديم و به آن ها ملك عظيمى داديم. كسانى به آن گرويدند، و كسانى از آن روى گردانيدند و جهنم آن ها را با آتشى افروخته دربرمى گيرد. خداوند تعالى عنايت ويژه خود را شامل حال خاندان عصمت و طهارت نموده است، يعنى وقتى خداوند كتاب و حكمت را به خاندان ابراهيم عليه السلام عطا مى كند، آيا به خاندان پيامبر عظيم الشأن اسلام، كه از هر نظر والاتر و بالاتر از خاندان ابراهيم مى باشند، اِعْطا نمى فرمايد؟

بنابراين حضرت حق، به هر كس بخواهد از چشمه هاى نور و حكمت و دانش در اعماق وجود او (اعم از جسم و روح) الهام مى نمايد، كه در برابر هرگونه

ص: 261


1- 54 و 55 / نساء .

پاسخى درنماند، و از راه صداقت و درستى منحرف نشود. اين ها كلماتى است كه از دهان مبارك حضرت ثامن الائمه عليه السلام در مورد امامت و ولايت صادر شده است. حضرتش مى فرمايد: «بنابراين امام معصوم، تقويت شده از ناحيه حضرت حق، و با توفيق او استوار و پايدار گشته، و از هرگونه خطا و لغزش و افتادنى در امان است. و خداوند تعالى او را (امام را) به اين صفات امتياز بخشيده، تا حجّت رساى او باشد براى بندگانش و گواه و شاهد بر مخلوقاتش، و اين ها بخشش و كرم خداوند بزرگ است، كه به هر كه بخواهد عطا مى فرمايد، و خدا داراى كرم بزرگيست. «وَ ذلِكَ فَضْلُ لِلّهِ يُؤْتيهِ مَن يَشاءُ وَ اللّه ُ ذُوالفَضْلِ الْعَظيم».

امام هشتم حضرت على بن موسى الرّضا عليه السلام مى فرمايد: «فَهَل يَقْدِرُونَ عَلى

ص: 262

مِثْلِ هذا فَيَخْتارُونَهُ؟ أَوْ يَكُونُ مُخْتارُهُم بِهذِهِ الصِّفَةِ فَيُقَدِّمُونَهُ؟»(1) «آيا مردم چنان قدرتى دارند، كه بتوانند چنين كسى انتخاب كنند؟ و يا ممكن است انتخاب شده آن ها اين گونه باشد، تا او را پيشوا سازند؟ به خانه خدا سوگند كه اين مردم از حق تجاوز كردند و كتاب خدا را پشت سر انداختند، مثل اين كه نادانند. درصورتى كه هدايت و شفا در كتاب خداست. اين ها كتاب خدا را پرتاب كردند، و از هوس خود پيروى نمودند. خداى (جلّ و علا) هم ايشان را نكوهش نمود و دشمن داشت و تباه نمود.(2)

فَقالَ جَلَ وَ علا : «وَ مَن أَضَلَّ مِمَنِّ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدَىً مِنَ اللّه اِنَّ اللّه َ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الظّالِمينَ» و از آن كسى كه پيروىِ هواى نفس خويش كرده، و هيچ هدايت

ص: 263


1- همان مدرك، ج 1، ص 290 .
2- اصول كافى، كتاب الحجه، ج 1، ص 290 .

الهى را نپذيرفته، كسى پيدا مى شود؟ مسلما خداوند قوم ستمگر را هدايت نمى كند! معلوم مى شود كه امام عليه السلام هر كس كه در انجام وظايف دينى تخطّى كرده باشد و عصيان و طغيان نموده باشد، ظالم و ستمگر و ستمگر و ظالم تر از آن كسى، كه به امام و رهبر و ولايت و امامت زمان خود ستم روا داشته باشد. كه در حقيقت تفسير آيه مباركه قرآن، از زبان گهربار مفسّر حقيقى آن، يعنى حضرت على بن موسى الرّضا عليه السلام اين چنين است كه حضرتش فرموده اند آيا آنان كه مى گويند ما پيرو قرآن هستيم، و اين گونه تبيين و تحليل امام معصوم را در موردامامت و ولايت مى بينند و مى خوانند، احساس وظيفه خطير و سنگين در مورد بزرگ ترين تكليف، كه همان اجراى احكام و دستورات قرآن ، كه بايد به دست اولياء و اوصياء گرامى پيامبر عظيم الشأن اسلام عليهم السلام در جوامع هر زمان صورت پذيرد، نمى نمايند؟! و لذا امام عليه السلام براى آن ها كه در اجراى چنين تكليف مهم و انجام وظيفه سنگين تعلّل ورزيده اند، با بيان آيه اى از آيات قرآن نفرين

ص: 264

كرده اند «وَ الَّذينَ كَفَروُا فَتَعْسا لَهُمْ وَ اَضَلَّ اَعْمالَهُمْ»(1) و كسانى كه كافر شدند، مرگ بر آنان باد و اعمالشان نابود باد. امام عليه السلام به افرادى كه نسبت به امر ولايت كافر شدند، مرگ بر آنان مى فرستد. در حقيقت از كلام حضرت بارى تعالى به عنوان مفسّر حقيقى بهره مى گيرند، و خصوصيات آنان كه در امر امامت و ولايت كوتاهى و تعدّى مى نمايند را برمى شمرند، و بر آن افراد، مرگ را نثار مى كنند. و در خاتمه از اين آيه مباركه، گردنكشان را طرف عتاب قرار مى دهد، البته آن افرادى كه در برابر ولايت و امامت مى ايستند، به عنوان گردنكش و طاغى و ستمگر معرّفى مى فرمايد: «اَلَّذينَ يُجادِلُونَ فى اآياتِ اللّهِ بِغَيْرِ سُلْطانٍ اَتيهُمْ كَبُرَ مَقْتا عِنْدَ اللّهِ وَ عِنْدَ الَّذينَ امَنُوا كَذلِكَ يَطْبَعُ اللّهُ عَلى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبّارٍ(2). وَ صَلَّى اللّه ُ عَلى النَّبِىِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ سَلَّم تَسْليما كَثيرا» مى فرمايد:

ص: 265


1- 8 / محمد .
2- 35 / مؤمن (غافر) .

آنان كه در آيات خداوند بى هيچ حجّت و برهان به جدال و انكار برخيزند، اين كار، سخت خدا و رسول و اهل ايمان را به خشم و غضب آرد. آرى! اين گونه خداوند بر دل هر منكر و متكبّر و ستمكارى، مهر شقاوت مى زند.

حضرت امام رضا عليه السلام با استناد به اين آيه مباركه گوشزد مى فرمايد: «آنان كه با آيات صريح و روشن قرآن، در ارتباط با ولايت به دشمنى و انكار مى ستيزند، منكر ولايت و ستمكار هستند، و اينان مشمول سخط و غضب حضرت حق و پيامبر و اهل ايمان واقع مى شوند». كه اهل ايمان در اين آيه مباركه حضراتِ ائمه معصومين عليهم السلام هستند، و موضوع جدال هم، امر ولايت آن بزرگواران است، كه با روشنى و استدلال مبرهن و قوى در روز غدير خم مطرح شده، و تمامى مفسّرين و مورّخين شيعه و سنّى آن را نقل كرده اند، و هنوز هم عدّه اى، از روى دشمنى و عناد و استكبار و ستمكارى نمى پذيرند. و صلى اللّه على النّبى محمّد و آله و سلّم تسليما كثيرا.

ص: 266

در اين جا به پايان جلد دوّم كتاب ولايت از ديدگاه قرآن و حديث مى رسيم، كه از زبان مبارك سه معصوم بزرگوار (حضرت رسول صلى الله عليه و آله ، اميرالمؤمنين عليه السلام ، و حضرت امام على بن موسى الرّضا عليه السلام )، ترسيم شده است و اميد است به حول و قوّه حضرت حق، و عنايات ويژه حضرت حجة بن الحسن العسكرى امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف) آيات و روايات و احاديث مطرح شده در اين نوشتار، موجبات هدايت برادران و خواهران گرامى و خوانندگان ارجمند در امر ولايت را فراهم آورد.

«وَ السَّلامُ عَلَيْنا وَ عَلى عِبادِ اللّه ِ الصّالِحينَ، وَ آخِرُ دَعْوانا اَنِ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ، وَ صَلَّى اللّه ُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ» .

دكتر محمّد الهى

ص: 267

فهرست مطالب

موضوع صفحه

متن تأييديه حضرت آيت اللّه خزعلى مفسّر و حافظ كل قرآن كريم... 5

مقدمه مؤلف... 7

مشخصات پيامبر از زبان ولايت... 11

منكوب كردن طريق انبياء... 16

اثبات انبياء و رسل... 18

خصوصيات حقيقى انبياء... 20

خصوصيات مردم زمان جاهليت... 23

ويژگى هاى خاصّ محمّد صلى الله عليه و آله ... 27

ص: 268

فهرست مطالب

موضوع صفحه

ولايت در قرآن... 29

استدلال تفسيرى و عقلانى... 33

انطباق زكوة و صدقه... 37

ولايت تكوينى و تشريعى... 41

اعمال ولايت تكوينى... 49

ولايت تجلى حكومت اللّه بر مردم... 53

ابعاد مختلف اطاعت... 58

تشريع دعوت ولايى... 60

ص: 269

فهرست مطالب

موضوع صفحه

اطاعت رسول و اولواالامر... 62

تشريع اولواالامر... 64

ارتباط ولايت با قرآن... 73

تبعيّت ولايت از ولايت... 78

خصوصيات ويژه ولايت... 87

ترسيم علوم مختلف ولايت ... 92

علم ولايت در توحيد... 93

علم ولايت در خلقت اشياء... 97

ص: 270

فهرست مطالب

موضوع صفحه

آيات هدايت تكوينى... 103

علم ولايت در توحيد صفات حضرت حقّ... 107

ترسيم غدير از زبان ولايت... 113

اخلاص ولايت در توحيد... 122

متخصصين حقيقى اسلام... 128

شيوه نيايش معصوم عليه السلام ... 136

امامت و ولايت معصوم عليه السلام ... 144

ثقل اكبر و ثقل اصغر... 161

ص: 271

فهرست مطالب

موضوع صفحه

ضرورت تبعيّت از امامت و ولايت... 182

علم بى پايان امامت و ولايت... 187

آزار به حضرت على عليه السلام و آزار به پيام صلى الله عليه و آله ... 190

كيفر آن كس كه دشمن حضرت على عليه السلام است... 192

قدرت حق از لسان ولايت... 193

علم ولايت در توحيد... 195

آرزوهاى دراز و هواپرستى... 200

دفاع ولايت از اسلام... 205

ص: 272

فهرست مطالب

موضوع صفحه

علم ولايت علوى... 214

توحيد ولايت ... 220

مظلوميت اوّل مظلوم جهان... 221

خصوصيات ويژه ولايت ... 224

«عمر و جاثليق و ابوبكر»... 224

«مناظره يك اسقف مسيحى»... 236

اميرالمؤمنين على عليه السلام اسلام را نجات مى دهد... 238

اسقف، به دستِ مبارك اميرالمؤمنين على عليه السلام مسلمان شد... 241

ولايت معصوم از ديدگاه امام هشتم عليه السلام ... 245

ص: 273

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109